دست‌نوشته‌ها

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از خودم
.
.
.
ننگ بر مدرسه!
غلط بود هر چه آموختم
الفبا تو بودی
ادبیات
معنایِ شعرِ چشمهایِ تو
تاریخ با تولد تو آغاز می شود
جغرافیا، پهنه ی لبانت
و ریاضیات
مساحتِ اتصالِ من و توست
فراموش کن جاذبه را
ما فقط به دور هم می چرخیم​
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قبیح و پست تر از آدم هایی وجود ندارند که خودشان کاری میکنن که شما را از انجام آن نهی می‌کنند.
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چند روز پیش خواب دیدم اینجا بهم پیام دادی ولی مثل اینکه واقعا خواب بوده رفیق
روزهایی که بودی قدرت رو ندونستم گاهی وقتا جوابت رو نمیدادم بابت اون روزا متاسفم ولی یه شب اومدی و جوابت رو دادم بعدش دیگه هیچ جوابی ازت ندیدم خیال میکردم بازم مثل همیشه دیر به دیر میای اما به این راحتی ۷ سال گذشت . امیدوارم هرجا هستی تندرست و خوب باشی
🤍برای N*@*f*@*s 🤍
بماند به یادگار ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
امروز تو یه کافه داشتم به صدای دو تا دوست گوش میدادم که نزدیکم بودند
+با دوست پسرت چیکار میکنی؟
- هیچی؛ دیروز برام این گوشی خرید.
+وای چه خفنه؛ خوشبحالت مال من فقط بلد بریم بیرون قدم بزنیم البته از وقتی باهاشم دیگه مسائل خونه اذیتم نمیکنه و حال دلم بهتر شده‌
-این که خوبه؛ مال من هر وقت با کسی نباشه سراغم میاد اما چون منفعتش بودن باهام برای اینکه بخاطر خیانتهاش ولش نکنم همش چیزهای گرون میخره تا بمون
+خدای من خیانتهاش؟ مگه با چند نفره؟
- بگو با کی نیست، بخاطر موقعیت مالیش دختر بهش نه نمیگه با همشونم میره هتل فقط با من خونه اش میره اما آمار هتل رفتنهاش خوب بهم میرسونند تا بعدا بشه مدرک برام که حسابی تیغش بزنم
+اوپس، یه وقت نفهمه
-نه بابا حواسم هست
+اوهوم، خدا رو شکر بابکم فقط با من هستش و همیشه هم میگه وقتی تو هستی بقیه برام ارزشی ندارن
-پس حسابی دوستت داره، میخوای باهاش بمونی؟
+آره، گفتش تا آخر سال که مشکلات کاریش برطرف بشه برای خواستگاری میاد
-عالیه، اگر اینجا بودم حتما میام
+مگه جایی میخوای بری؟
-آره قرار با دوست پسرم یه مدت خارج برم؛ قرار یکسری قرار داد براش جور کنم که حسابی سود میکنه
+ کاش منم میتونستم مثل تو به بابک کمک کنم، ولی فقط میتونم کنارش باشم و هر بار میرم خونه اش کلی غذا درست میکنم تا شب خسته برمیگرده غذا داشته باشه
-همینم خوبه؛ خودش میدونه دوستش داری
+آره؛ اما میترسم بابا بفهمه بعدش نذاره با بابک بمونم من دوستش دارم
-خب با بابک صحبت کن جای آخر سال یک ماه دیگه بیاد خواستگاری بعدش آخر سال ازدواج کنید
+نمیدونم؛ اگر قبول کنه که خیلی خوب میشه؛ گوشیت جواب بده
-دوست پسرم؛ ببخشید برمیگردم
+زنگ بزنم ببینم بابک کجاست؟ چرا اشغال هستش؟
-چیزی شده؟
+زنگ زدم بابک اما جواب نداد. وا تو چرا رنگ پرید؟
-هیچی یادم افتاد باید برم
+باشه عزیزم برو؛ به دوست پسرتم سلام برسون.راستی اسمش چیه؟
-بابک
+چه بامزه هم اسم دوست پسرم هستش
-ههه؛ آره من برم دیرم شد
+باشه مراقب خودت باش.
چاییم تموم شد و با لبخند به میز دختر نزدیک شدم و بهش گفتم: اینقدر زود به آدمها اعتماد نکن!
نگاه متحیرش روم بود ولی بدون توجه بیرون اومدم.
سه هفته بعد بر حسب تصادف به همون کافه رفتم؛ نشسته بودم که یهو یه دختر جلوم نشست. با تعجب نگاهش کردم که بی مقدمه گفت: راست میگفتی نباید به آدمها زیاد اعتماد کرد. دوستم با دوست پسرم قالم گذاشتن و با همدیگه برای همیشه از ایران رفتند.
با لبخند گفتم: متاسفم که اینطور نامردی دیدی، اما حواست باشه بخاطر تجربه الانت به کسی خودت صدمه نزنی.
با غم گفت: دیگه به هیچ کس اعتماد نمیکنم
با لبخند گفتم: پس چرا اومدی و بهم داستانت گفتی
با بهت نگاهم کرد، ادامه دادم وقتی به کسی اعتماد نداشته باشی حتی نباید به منم اعتماد کنی، من فقط دیدم زیادی همه اتفاقات مشترکت برای دوستت میگی طوری که قلق دوست پسرت کامل یاد گرفته، واسه همین دور از چشمت خیلی ساده ارتباط گرفت چون برعکس تو آمار کامل دوست پسرت درآورده بود و میدونست چقدر بهت دروغ گفته، ناراحت نشو آدمها دنبال لیاقتشون میرن، اگر کمک خواستی یه دوستی دارم که بتونه کمکت کنه
با لبخند تلخی گفت: ممنون میشم دلم میخواد بمیرم از دردی که تا مغز استخونم دارم
بغلش کردم و گفتم:میفهمم، فراموش نکن کسی که دوستت داره برای اینکه تو رو به خانواده اش معرفی کنه امروز و فردا نمیکنه، اونی که هی معطل میکنه فقط دنبال خوش گذرونی ارزش نداره عمرت براشون هدر بدی!
#آیناز_مجتهدی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شاعر بودن سختی خودش داره
اونقدر آدمهای زیادی اطراف میان و بهت محبت میکنند که به بودنشون عادت میکنی
اما کافیه یه مدت نباشی، فراموش میشی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
امروز کلی حرف دلم میخواد بنویسم، اما تهش به خودم میگم فایده اش چیه
آیا نوشته هام تاثیری هم میذاره
وقتی میبینم، مرد جای مردونگی، نامرده
زن جای زنانگی، نازن
برای چی دنبال تغییر دادن این آدمها میگردم...که وجدان به خواب زدشون بیدار کنم
آدمی که خواب میشه بیدار کرد، اما آدمی که خودش زده به خواب نمیشه!
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی رو گذروندم به امید اینکه بالاخره می رسه اون قله ای که بعدش سراشیبی آرامشه،
شادی هام رو اوستا برسون کردم که قد غم هام بلندتر از اونی که هست به چشم نیاد،
زخم های سرخوردن هام رو مرهم گذاشتم از خرده دلخوشی ها و بلند شدم،
و تنها سرمایه ام شد صبری که نمی دونم قراره میوه اش چی باشه!
Smart studentIMG_20220830_214406_512.jpg
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
اين تاپيک به دست‌نوشته‌هاي روزانه، گفت‌وگو‌هاي تنهايي و يا خاطرات شما اختصاص دارد. دست‌نوشته‌ها، بداهه‌نويسي‌هايي را شامل مي‌شود که از نظر ادبي به حد دل‌سروده يا دل‌نوشته نرسيده باشند و نويسنده صرفاً قصد ارائه مطلب دارد، نه نقد نوشته...
اميدوارم اين تاپيک بر انسجام و نظم تالار افزوده، از پراکندگي تاپيک‌هاي متفرقه با اين مضمون پيش‌گيري کند. نيز آرزومندم پس از مدتي دفترچه‌اي خواندني از دوستان برجاي ماند.

:gol:
خیلی سال پیش تو این قسمت می نوشتم
تو قسمت دستنوشته ها
من می نوشتم :رهگذر
و سال ۹۹ کتاب دست نوشته های یک رهگذر رو نوشتم
الان برگشتم اینجا نگاه می کنم حس می کنم یه چیزایی ریشه در گذشته ها داره انگار به صورت ناخودآگاه، اینجا برای من حس گذشته رو داره، انگار یه دکمه می زنم بر می گردم به عقب ، وقتی که آدم از حال خسته میشه گریز می زنه به گذشته ،حس سر زدن به خونه مامان بزرگی رو داره که می دونی دیگه نیس اما با چشمات هنوز دنبال یه چیزی می گردی
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی نباید بخشید و فراموش کرد

خصوصا کسانی رو که براشون سنگ تموم گذاشتی و تمام خوبی هاتو فراموش کردن

شده هر روز ببینیشون بازم نبخش حتی جواب سلام نده

گاهی باید دریغ کنیم خودمون رو از بقیه
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لطفا برای دردهایی که دارید دنبال همدرد نگردید
فقط تصور کنید اون آدم چه روزهای سختی و گذرونده تا کمی به حالت عادی برگرده و شما با گفتن مشکل مشابه خودتون تمام اون آدم و بهم می‌ریزید
کاری که دیروز با من شد کل دیروز حالم بد بود
درک میکنم اذیت بود اما من همدرد مناسبی نیستم چون هنوز خودم در حال درمان هستم
کاش ادمها کمی درک کنن
 

شاعر سایت

کاربر بیش فعال
این متن نوشته بودم، ک بعدا ویرایش بزنم
فرصت نشد.



گفت : من تنها بودنُ بلدم ،تنهایی ودوست دارم
مکث کرد ،نگاهم کرد، روش برگردوند ...
دوباره شروع ب صحبت کرد⁦
گاهی خسته میشم از آدما، ب ی جایی رسیدم
فقط خودم و آرامشمو واقعاً میخوام
تنهایی هامو واقعاً میخوام
من آدم تنهایی ام تنهایی هامو باخودم دوست دارم
بخاطر آرامشم
می خوام دور بمونم‌از تنش و هیاهوها
نگاهش کردم گفتم:من همه اینا رو باتو می خوام.
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه وقت هایی می خوام دنیا رو نجات بدم؛
یه وقت هایی حوصله نجات دادن خودم رو هم ندارم. یه وقت هایی همه رو می خندونم؛
یه وقت هایی هم می شم برج زهرمار.
یه وقت هایی می رم عروسی گریه ام می گیره؛
یه وقت هایی می رم مجلس ختم خنده ام.
یه وقت هایی سطحی می شم یه وقت هایی عمیق.
این منم.
هر ثانیه در حال تغییر.
ولی یه چیزی همچنان در من ثابت مونده این که خیره شم به یه نقطه و از خودم بپرسم چرا؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
از اینکه تنها برگ کوچکی از رویای جودی ابوت درونم دارم انجام میدم خیلی ذوق دارم. درست بابالنگ درازی نیست که از من حمایت کنه ولی جاش کلی آدم کنارم هست که هر بار این برگ کوچک می‌خوام انجام بدم از من حمایت میکنند. منتظر نتیجه آخرم، هر وقت اومد اینجا میذارم
 

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شامگاهان تا اوج آسمان ها
صدایم خواهد رفت
اگر لب به سخن بگشایم
اشکهایم راه ستارگان خواهند شست
ماه در گوشه ای خاموش میماند و من
دستهای سردش را در دل بی قرارم خواهم کشید
هیچ فریادی
سکوت این اندوهم را نخواهد شکست
و هیچ نوری بر این تاریکی نخواهد تابید
صدایم را می شنوی؟
تمام ستاره ها با من هم آوا شده اند‌!
 
بالا