اگه زیاده و فونتش کوچیکه و ازین حرفا کپی پیست کنین تو word بعد بخونین.... اما حتما بخونین 
.
.
رضا مرادی غیاث آبادی
چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
مطلقگرایی درد بزرگ ماست. یکی از نمونههای خودزنی ماست و یکی از بزرگترین عوامل عقبماندگی ما. عادت کردهایم که همه چیز و همه کس را یا به سرای سیاهیها و پلیدیها برانیم و یا در سرای سپیدیها و سپندینهها جای دهیم. نخواستهایم و نتوانستهایم به رنگ خاکستری و ترکیبی از سیاهی و سپیدی هم قائل باشیم. سرایی مابین اهورامزدا و اهریمن یا بهشت و دوزخ به دیده ما نیامده است. این تفکری بوده که جزماندیشان متعصب و خشکمذهب در نزدیک به دو هزار سال به جان و روان ما فرو کردهاند.هنوز یاد نگرفتهایم که هر سخن و باور و نظری را میتوان منصفانه نقد کرد و تکامل بخشید. یا سرسختانه حمله کردهایم و یا جانانه دفاع کردهایم. تاب تحمل هیچ نقد و اعتراضی را نیز نداشتهایم. نخواستهایم بپذیریم همانگونه که هیچ دو نفری در جهان شبیه یکدیگر نیستند، هیچ فکر و اندیشهای نیز شبیه هم نیست و نمیتواند باشد. تکامل فکر و پیشرفت جامعه و کشور که نتیجه برخورد آرا و اندیشههای گوناگون است را فدای مطلقاندیشی و جزمباوری کردیم. دوست داریم همواره سخنان تحریکپذیر و شعارهای مفت بدهیم تا این امت همیشه تحریکپذیر و همیشه احساساتی برایمان کف بزنند. همواره نگران بودهایم که مبادا کسی انتقادی بکند که دل نازکتر از گل ما بشکند. دل ما آنقدر نازک است که فقط باید تعریف و تمجیدش را بکنی و با آب مقطر آبش بدهی. اما این دلِ نازکتر از برگ گل، خبر ندارد که اگر زیادی آب مقطر به پایش بریزی، بیشتر و زودتر میپژمرد.اگر میگویند «متروی اصفهان چهار ریشتر زلزله ایجاد میکند»، اصلاً و ابداً نباید شک کرد. باید همیشه و همه وقت چیزی را گفت که آنان میخواهند، چون همیشه حق با آنهاست و همهٔ حق هم با آنهاست. اگر در جایی آب بود و باران آمد، باید گفت «آب داره کورش جون رو غرق میکنه» و اگر آب نبود و باران نیامد، باید گفت: «جوجوها از بیآبی دارن میمیرن». اگر حرفی غیر از این زدی، چند حالت دارد: یا خائنی، یا جاسوسی، یا عامل نفوذی هستی، یا دشمن ایرانی، یا دشمن اسلام و مسلمینی.
نمیدانم ما یاد نگرفتهایم که باید سرمان همیشه در آخور فکر آنان باشد، یا آنان فراموش کردهاند که نمیتوان پالان بر گُرده هر کسی گذاشت و دهنهای بر دهان او بست.باید پاپوش درست کرد. باید شخصیت هر مخالف، هر منتقد و هر کسی که نظری متفاوت دارد را لگدمال کرد تا به منافع خود رسید. این سنتی است که حدود ۱۷۰۰ سال سابقه دارد و همیشه موفقیتآمیز بوده است. در دینکرد سوم نمونهای از آنرا میبینیم که در جلسه مناظره مزدکیان و زرتشتیان، جابجا موبدان از همین شیوه برای تخریب مزدکیان استفاده میکنند و به هر بهانهای به آنان تهمت میزنند و توهین میکنند. جالب است که امروزه همه آن اعتقاداتی که موبدان از آنها در برابر مزدکیان دفاع میکردند، اکنون به خود مزدکیان منسوب میدارند.شیوه کشتن مخالف در زمان قدرت داشتن، و ترور شخصیت او و بردن آبروی او در زمان ناتوانی از کشتن، عادت همیشگی ما از زمان روی کار آمدن حکومت دینی بیرحم و مطلقگرا و دگماندیش زمان ساسانی تا به امروز بوده است.البته نگارنده نمیداند که چرا امروزه بعضی از فرقههای گوناگون زرتشتی هرگونه نقد و اعتراض در این زمینه را به نوعی ستیز با خود قلمداد میکنند. برای مثال تاکنون ندیدهام که مسیحیان یا مسلمانان، از نقد و اعتراض به رفتارهای خشونتگرایانه و نادرست بعضی از سردمداران خود در روزگاران گذشته باکی داشته باشند و آنرا ستیز با خود بدانند. حتی خود پیشتاز چنین نقدها و اعتراضهایی هستند. ندیدهام که آنان و پیروان بسیاری ادیان دیگر معتقد باشند که تمامی تاریخ آنان و تمامی شخصیتهای تاریخی آنان، یکسره پاک و منزه بودهاند.یک عده که همیشه منتظرند از گرایش افکار عمومی به موضوعی خاص بهرهبرداریهای شخصی یا حزبی بکنند، همیشه از این روحیه احساساتی و تحریک پذیر ما به نفع خود استفاده میکنند و با پیشکشیدن غلوهای عجیب و گردوخاک کردنهای آنچنانی، روند منطقی هر کوشش و آرمانی را به تباهی میکشند. از نامبردن آنها چه حاصل؟ داغترین کاسهها را جستجو کنید.
این عادت همه خودشیفتگان است که خیال میکنند تمام تاریخ و فرهنگ یک کشور یکجا از آن آنهاست و بر آن سمت «ولایت» دارند. خیال میکنند مورخان، پژوهشگران و باستانشناسان ابزار توجیه و تأیید ادعاهای آنان هستند و موظفند تنها سخنی بر زبان آورند که با فتاوی و استنباطهای آقایان مغایرتی نداشته باشند. اینان گاهی چنان از خود بیخود میشوند که براستی خیال میکنند عین ایران و مردم ایران (و نه حتی نماینده آنان) هستند و ناگهان بنا به فتوای شخصی، کدام روز ملی و یا سال فلان را اعلام میدارند و حتی این ملتی که برایش سینه چاک کردهاند را قابل نمیدانند تا قبل از اعلان حکم قطعی، یک نظرخواهی خیلی کوچک انجام دهند.همه چیز برای ما اسباب تفریح و سرگرمی شده است و به هر پدیده مدرنی به چشم یک اسباببازی مینگریم. ملتی که بزرگترین دشمنش خودش است و هیچکس به اندازه خودش و به ویژه به اندازه بعضی میهنپرستانش به خودش آسیب نمیزند.
اگر نسل همسن من که جوانیاشان در حدود انقلاب بود، میرفتند و جلوی در دانشگاه علم و صنعت زنجیره انسانی تشکیل میدادند و پس از چندین روز، جز با زور سرنیزه زنجیرهاشان بریده نمیشد، حالا میروند یک عموزنجیرباف نیمساعته بازی میکنند و اسمش را میگذارند «زنجیره انسانی». به لطف اینترنت و از کنار بخاری و با نامی مخفی شعاری را سر میدهند و جانشان را برای نثار به پای کدام اعتقاد و آرمان هوار میکشند. یعنی هنوز بعضی از ما نمیدانیم افکار عمومی، اینرا خوب میفهمد که کسانی که اعتقادشان را بر سر چوب میزنند، حقهباز و دغلکارند.گذشتگان ما سفره ابوالفضل پهن میکردند تا «آقا بیاید و دلشان را سبک کنند» اما هرگز خیال نمیکردند که اسلامشناسند و دارند از اسلام دفاع میکنند. ما شبیه همین سفره را به شکلی دیگر و به مناسبتی دیگر پهن میکنیم و یک آقایی هم میآید و روضهای به شکلی دیگر میخواند. دروغهایش اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست. ولی فرق ما با آنان در این است که آنان خیال نمیکردند دارند از ابوالفضل حفاظت میکنند و اسلامشناسند، اما ما خیال میکنیم موجودیت ایران به ناف ما بسته است. خیال میکنیم ایرانشناسیم و داریم از ایران عزیزمان حفاظت میکنیم. آنان فکر نمیکردند دارند از ایران یا اسلام حفاظت میکنند و در جستجوی هویت دینی و ملی هستند، اما ما چنین فکر میکنیم. آنان فکر نمیکردند که همه حقیقت پیش آنان است و ما فکر میکنیم صاحب اول و آخر هر حقیقت و هر فکری هستیم. آنان مهربان و دوستداشتنی بودند، ما نامهربان و خودخواه هستیم. چشمانداز آنان از سرکوچه بود تا ته کوچه، چشمانداز ما از موجودات ذرهبینی است تا کهکشانها. از عصر سنگ تا دوران معاصر. در باره هر چیزی که فکرش را بکنید، نظر میدهیم و نظر خود را صائب میدانیم.همه استاد و صاحبنظر تاریخ و گاهشماری و زبان فارسی و جامعهشناسی و سیاست و باستانشناسی و هر چیز دیگری هستیم. اما در باره هر کدام فقط میتوانیم چند خط پرغلط از روی دست هم بنویسیم.در باره هر چیزی که فکرش را بکنیم، نظر قاطع و حرف آخر داریم. کافیست نگاهی کرد به بیانیهها یا اعتراضنامههایی که قطارگونه منتشر میشوند. موضوعها بسیار متفاوت، اما امضاها همگی متشابه هستند. چند شخص دائمالامضاء بعلاوه چندتایی از گروهها و انجمنهایی که معمولاً از یک یا دو نفر تشکیل شدهاند. اینان پای هر بیانیهای از تاریخ گرفته تا سیاست تا محیط زیست تا آثار باستانی تا شهرسازی تا سیاست جهانی و هر چیز دیگر را امضاء میکنند. درست مثل برخی برنامههای تلویزیون که با چند نفر اشخاص ثابت برای هر موضوع و واقعهای گفتگوی تخصصی میشود.بله عمیقاً میپذیرم که درد اصلی ما احساس نبود یا کمبود هویت ملی است. اما این درد که همگان خود را متخصص حل مسائل هویت ملی میدانند، دردناکتر از اصل درد است. ما بر سر هویت ملی ایرانی چانه میزنیم و به خیال خود داریم آنرا حل میکنیم، در حالیکه بسیاری از ما نه تنها نمیدانند هویت و ملیت چیست، بلکه حتی نمیدانند ایران چیست! باور نمیکنید؟ آزمایش آن ساده است. از چند نفر بپرسید «ایران چیست؟» و ببینید که پاسخها تا چه اندازه با یکدیگر متفاوت و متناقض هستند. سخن گفتن در میهن ما کاری بسیار سخت است، تا چه رسد به انتقاد. چرا که ما بیش از اندازه مدافع آزادی بیان و حقوق بشر و از این رقم چیزها هستیم و باید دائم مراقب باشیم مبادا حرفی بزنیم که یکی از گروههای فشار خفته در پوست میهنپرستی یا دینپرستی یا هر پرستی دیگر، منافع خود را در خطر ببیند و از هر ابزاری که در توانش هست برای سرکوبی «نظری متفاوت» استفاده کند. باید مراقب باشیم مبادا چیزی بگوییم که تودهها چیزی را متوجه بشوند که نبایند بشوند. نمونهاش را خیلیها دیده یا شنیدهاند. نقش این روشها در شیوع چنین بیبندوباریهایی در میان بعضی جوانان بیتأثیر نیست. بدیهی است وقتی نوآموزی با بزرگتری مواجه شود که از او سرکوب مخالف، درس بیاحترامی به دیگران بخاطر یک نظر متفاوت، تحقیر پژوهشگران، عادت به پروندهسازی و بدگویی از این و آن را فرا بگیرد، آنرا در رفتار روزمره خود بکار میبندد و به خود حق میدهد که مطابق آموختههایش، هر بزرگتر و پیشکسوت قابل احترامی را تحقیر کند و براحتی او را بی سواد و نادان و مغرض خطاب کند.بازار تحریف و دستکاری در تاریخ و فرهنگ ملی بیش از آن داغ است که به تصور آید. این تحریف همیشه ناشی از عناد و خصومت نیست. بلکه بیشتر ناشی از احساس حقارت جوان است. او میخواهد ناداشتههای خود در جهان امروز را با پُز دادن به گذشتهای که تصوری خام از آن دارد، جبران کند. جوانی که میبیند قدرت غالب میکوشد تا باورهای خود را به قیمت تباهی فرهنگ ملی به او بدهد، وقتی احساس میکند از جایگاه او در دنیا کاسته شده و چیزی برای عرضه به جهان امروز ندارد، میخواهد بیعرضگیها و بیلیاقتیها را خودش به نوعی جبران کند.او از قول خودش و بنا به احساسات و آرزوهای دوستداشتنی خودش، مطالبی را مینویسد و آنها را به کورش و داریوش و یزدگرد و زرتشت و دیگران منسوب میکند. چرا که احساس میکند اگر این سخنان را از قول خود بنویسد، کسی به آنها توجه نمیکند و تأثیری نخواهد داشت. میداند که کسی به پیشنهاد او برای روز بزرگداشت کورش توجه نمیکند و آنرا منسوب به نهادهای جهانی میکند تا بلکه به آن توجه شود. در آثار هنری و نقاشیهای برگرفته از آثار باستانی، واقعیتهای تاریخی موجود در آنها را تغییر میدهد تا باب میل خودش شود. و در این میان چه فراوان که قربانی فرصتطلبانی میشود که به سوءاستفاده از چنین احساسات پاکی میپردازند.همه این نوساختهها در عین اینکه دروغ و تحریف است، اما گاه بسیار زیبا هستند. متنهای مجعول منسوب به کورش و داریوش بسیار انسانیتر و آزادمنشانهتر از متن واقعی کتیبههای آنهاست. اینجاست که از جعلهای تاریخی دو آسیب ایجاد میشود: یکی بخاطر نفس تحریف اسناد تاریخی که زشت و ناپسند است و ممکن است حتی واقعیتها را نیز بخاطر آنها از دست بدهیم و دیگری بخاطر اینکه اندیشهای زیبا و انسانی به دلیل انتساب نادرست آن به منابع تاریخی، مجعول شمرده میشود و به آن توجهی نمیشود.میان «نوین» بودن و «جعلی» بودن مرزی باریک اما روشن وجود دارد. تندیسهای شبیه به سنگنگارههای هخامنشی را همه دیدهایم. هیچکس به اینها جعلی نمیگوید، چون سازنده آن ادعای قدمت برای آنها نکرده است. همگان این تندیسها را آثاری هنری و برگرفته از هنر عصر هخامنشی میدانند. اما اگر سازنده، نوساخته بودن اینها را پنهان میکرد و به عنوان اثری با قدمت معرفی میکرد، همین آثار تبدیل به کالایی جعلی میشدند. بسیارند پدیدهها، ادعاهای تاریخی و سخنان نادرست اما زیبایی که هرروزه ساخته و پرداخته میشوند و به دوران باستان منسوب میشوند.از همه اینها گذشته، گویا در بعضی از چنین جعلیاتی پای بدخواهانی هم در میان است. آنان با شگردهای خاصی سخنی زیبا اما ساختگی را در میان جوانان جستجوگر هویت ملی شایع میکنند و پس از تداول کافی آن، خود در مقام بازخواست بر میآیند و از آنان سند مطالبه میکنند. هیچ چیز به اندازه ناتوانی این جوان دوستدار میهن از یافتن بیحاصل سند تاریخی، او را سرخورده نمیکند. اینرا بارها و بارها شاهدش بودهایم.بسیاری از ما به تاریخ همانگونه که بوده است، علاقهای نداریم. بلکه به آن تاریخی علاقه داریم که در ذهن خود ساختهایم. خود میسازیم و خود آنها را چونان قدیسی پرستش میکنیم. این یکی از عوامل همیشگی ناکامی و شکست ما در برهههای مهم روزگار معاصر نیز بوده است. نخواستهایم واقعیتها را چونان که اتفاق افتاده یا دارد اتفاق میافتد، ببینیم، بلکه خواستهایم چونان که دوست داشتیم اتفاق بیفتد، ببینیم. نتوانستهایم ضعفهای خود را با شنیدن انتقادها جبران کنیم و آنها را تبدیل به قوت کنیم. بلکه بر ضعف خود چندان پافشاری کردهایم تا از پای در آمدهایم. نتوانستیم با یکدیگر همکاری کنیم و یگانگی بورزیم. خواستیم راه خود را برویم و بر استنباط و درک خود پافشاری کنیم. از همین روست در کشوری که هنوز آزادی بیان معنا و مفهومی ندارد، به اندازه تکتک مردم، حزب و گروه و دسته و انجمن داشتهایم. هر کدام با چند نفر عضو و با عمری کوتاه.استبداد در میان ما نهادینه شده است. مخصوصاً استبداد دینی و فکریِ برآمده از روزگار متحجر و سرکوبگرانه زرتشتی ساسانی. از همان زمانِ آغاز تفکر دینی در عصر ساسانی، عادت کردهایم مخالف را سرکوب کنیم. عادت کردهایم که برای هر مسئلهای تنها یک راهحل وجود دارد و آنهم راهیست که فقط من میدانم. عادت کردهایم همگان باید یکجور فکر کنند و یک نظر داشته باشند. یکجور نیایش کنند و یکجور دین را بفهمند. آنهم همانطور که من میگویم. شعار معروف «راه در جهان یکی است و آن راه راستی است» دقیقاً برای همین مفهوم بکار رفت. راه راست، یعنی راهی که منِ موبد زرتشتی میگویم. گفتار، پندار و کردار نیک نیز دقیقاً به همین معنای استنباط من از نیکی است. همانگونه که زهد و تقوی نیز بعدها همین معنا و مفهوم را یافت. هر کس از من پیروی کند، نیکاندیش و نیکگفتار و نیککردار و زاهد و متقی است و اگر پیروی نکرد، پیرو دروغ و دیوان و شیطان است. پیرو پندار و گفتار و کردار زشت. کتیبه موبد کرتیر- بنیانگذار و مخترع دین زرتشتی- به اندازه کافی روشن و صریح است که چگونه «پیروان همه ادیان قتلعام شدند و نیایشگاههایشان که لانه دروغ و بدی بود، ویران گشت». پیروان میترا و تشتر و آناهیتا و زروان و مانی و مزدک کشته شدند، اما جشنهای مهرگان و تیرگان و آبانگان و دیگرها را جشنی زرتشتی قلمداد کردند و به نفع موبدان مصادره کردند.این تفکر چنان با خشونتهای همهجانبه در گوشت و استخوان ما و ادیان بعدی نفوذ کرده است که هنوز پس از حدود نزدیک به دو هزار سال از دست آن خلاص نشدهایم. جعل در تاریخ و فرهنگ نیز از همان زمان آغاز شده و تاکنون ادامه داشته است. اگر بخشهای گستردهای از «اوستا»، «گاتهای زرتشت» و تاریخ اشکانیانِ دلاور و ایرانبان، و بسیاری از دیگر یادمانهای هویت ملی و فرهنگی ایرانیان باستان را از دست دادهایم، محصول چنین تفکرات یکسونگرانه و تبهکارانهای بوده است که چیزی جز یک باور رسمیِ حکومتیِ خودساخته را تاب تحمل نداشته است.ما در حال خودزنی هستیم. با تاریخسازی و دستکاری در اسناد و منابع تاریخی، با سرکوبی مخالفان و منتقدان، با مطلقانگاری و مطلقاندیشی، با کوشش برای قالبزدن فکر و اندیشه دیگران و ساختن حجمهای هندسیِ یکشکل و یکاندازه، با برانگیختن دعواهای قومی، دینی، نژادی و زبانی، و با بسیاری از دیگر نمونههای شبیه این.با چنین وضعیتی، ما چه نیازی به دشمن داریم؟ خودمان از هر دشمنی برای میهن خود خطرناکتریم.
.
منبع

.
.
رضا مرادی غیاث آبادی
چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
مطلقگرایی درد بزرگ ماست. یکی از نمونههای خودزنی ماست و یکی از بزرگترین عوامل عقبماندگی ما. عادت کردهایم که همه چیز و همه کس را یا به سرای سیاهیها و پلیدیها برانیم و یا در سرای سپیدیها و سپندینهها جای دهیم. نخواستهایم و نتوانستهایم به رنگ خاکستری و ترکیبی از سیاهی و سپیدی هم قائل باشیم. سرایی مابین اهورامزدا و اهریمن یا بهشت و دوزخ به دیده ما نیامده است. این تفکری بوده که جزماندیشان متعصب و خشکمذهب در نزدیک به دو هزار سال به جان و روان ما فرو کردهاند.هنوز یاد نگرفتهایم که هر سخن و باور و نظری را میتوان منصفانه نقد کرد و تکامل بخشید. یا سرسختانه حمله کردهایم و یا جانانه دفاع کردهایم. تاب تحمل هیچ نقد و اعتراضی را نیز نداشتهایم. نخواستهایم بپذیریم همانگونه که هیچ دو نفری در جهان شبیه یکدیگر نیستند، هیچ فکر و اندیشهای نیز شبیه هم نیست و نمیتواند باشد. تکامل فکر و پیشرفت جامعه و کشور که نتیجه برخورد آرا و اندیشههای گوناگون است را فدای مطلقاندیشی و جزمباوری کردیم. دوست داریم همواره سخنان تحریکپذیر و شعارهای مفت بدهیم تا این امت همیشه تحریکپذیر و همیشه احساساتی برایمان کف بزنند. همواره نگران بودهایم که مبادا کسی انتقادی بکند که دل نازکتر از گل ما بشکند. دل ما آنقدر نازک است که فقط باید تعریف و تمجیدش را بکنی و با آب مقطر آبش بدهی. اما این دلِ نازکتر از برگ گل، خبر ندارد که اگر زیادی آب مقطر به پایش بریزی، بیشتر و زودتر میپژمرد.اگر میگویند «متروی اصفهان چهار ریشتر زلزله ایجاد میکند»، اصلاً و ابداً نباید شک کرد. باید همیشه و همه وقت چیزی را گفت که آنان میخواهند، چون همیشه حق با آنهاست و همهٔ حق هم با آنهاست. اگر در جایی آب بود و باران آمد، باید گفت «آب داره کورش جون رو غرق میکنه» و اگر آب نبود و باران نیامد، باید گفت: «جوجوها از بیآبی دارن میمیرن». اگر حرفی غیر از این زدی، چند حالت دارد: یا خائنی، یا جاسوسی، یا عامل نفوذی هستی، یا دشمن ایرانی، یا دشمن اسلام و مسلمینی.
نمیدانم ما یاد نگرفتهایم که باید سرمان همیشه در آخور فکر آنان باشد، یا آنان فراموش کردهاند که نمیتوان پالان بر گُرده هر کسی گذاشت و دهنهای بر دهان او بست.باید پاپوش درست کرد. باید شخصیت هر مخالف، هر منتقد و هر کسی که نظری متفاوت دارد را لگدمال کرد تا به منافع خود رسید. این سنتی است که حدود ۱۷۰۰ سال سابقه دارد و همیشه موفقیتآمیز بوده است. در دینکرد سوم نمونهای از آنرا میبینیم که در جلسه مناظره مزدکیان و زرتشتیان، جابجا موبدان از همین شیوه برای تخریب مزدکیان استفاده میکنند و به هر بهانهای به آنان تهمت میزنند و توهین میکنند. جالب است که امروزه همه آن اعتقاداتی که موبدان از آنها در برابر مزدکیان دفاع میکردند، اکنون به خود مزدکیان منسوب میدارند.شیوه کشتن مخالف در زمان قدرت داشتن، و ترور شخصیت او و بردن آبروی او در زمان ناتوانی از کشتن، عادت همیشگی ما از زمان روی کار آمدن حکومت دینی بیرحم و مطلقگرا و دگماندیش زمان ساسانی تا به امروز بوده است.البته نگارنده نمیداند که چرا امروزه بعضی از فرقههای گوناگون زرتشتی هرگونه نقد و اعتراض در این زمینه را به نوعی ستیز با خود قلمداد میکنند. برای مثال تاکنون ندیدهام که مسیحیان یا مسلمانان، از نقد و اعتراض به رفتارهای خشونتگرایانه و نادرست بعضی از سردمداران خود در روزگاران گذشته باکی داشته باشند و آنرا ستیز با خود بدانند. حتی خود پیشتاز چنین نقدها و اعتراضهایی هستند. ندیدهام که آنان و پیروان بسیاری ادیان دیگر معتقد باشند که تمامی تاریخ آنان و تمامی شخصیتهای تاریخی آنان، یکسره پاک و منزه بودهاند.یک عده که همیشه منتظرند از گرایش افکار عمومی به موضوعی خاص بهرهبرداریهای شخصی یا حزبی بکنند، همیشه از این روحیه احساساتی و تحریک پذیر ما به نفع خود استفاده میکنند و با پیشکشیدن غلوهای عجیب و گردوخاک کردنهای آنچنانی، روند منطقی هر کوشش و آرمانی را به تباهی میکشند. از نامبردن آنها چه حاصل؟ داغترین کاسهها را جستجو کنید.
این عادت همه خودشیفتگان است که خیال میکنند تمام تاریخ و فرهنگ یک کشور یکجا از آن آنهاست و بر آن سمت «ولایت» دارند. خیال میکنند مورخان، پژوهشگران و باستانشناسان ابزار توجیه و تأیید ادعاهای آنان هستند و موظفند تنها سخنی بر زبان آورند که با فتاوی و استنباطهای آقایان مغایرتی نداشته باشند. اینان گاهی چنان از خود بیخود میشوند که براستی خیال میکنند عین ایران و مردم ایران (و نه حتی نماینده آنان) هستند و ناگهان بنا به فتوای شخصی، کدام روز ملی و یا سال فلان را اعلام میدارند و حتی این ملتی که برایش سینه چاک کردهاند را قابل نمیدانند تا قبل از اعلان حکم قطعی، یک نظرخواهی خیلی کوچک انجام دهند.همه چیز برای ما اسباب تفریح و سرگرمی شده است و به هر پدیده مدرنی به چشم یک اسباببازی مینگریم. ملتی که بزرگترین دشمنش خودش است و هیچکس به اندازه خودش و به ویژه به اندازه بعضی میهنپرستانش به خودش آسیب نمیزند.
اگر نسل همسن من که جوانیاشان در حدود انقلاب بود، میرفتند و جلوی در دانشگاه علم و صنعت زنجیره انسانی تشکیل میدادند و پس از چندین روز، جز با زور سرنیزه زنجیرهاشان بریده نمیشد، حالا میروند یک عموزنجیرباف نیمساعته بازی میکنند و اسمش را میگذارند «زنجیره انسانی». به لطف اینترنت و از کنار بخاری و با نامی مخفی شعاری را سر میدهند و جانشان را برای نثار به پای کدام اعتقاد و آرمان هوار میکشند. یعنی هنوز بعضی از ما نمیدانیم افکار عمومی، اینرا خوب میفهمد که کسانی که اعتقادشان را بر سر چوب میزنند، حقهباز و دغلکارند.گذشتگان ما سفره ابوالفضل پهن میکردند تا «آقا بیاید و دلشان را سبک کنند» اما هرگز خیال نمیکردند که اسلامشناسند و دارند از اسلام دفاع میکنند. ما شبیه همین سفره را به شکلی دیگر و به مناسبتی دیگر پهن میکنیم و یک آقایی هم میآید و روضهای به شکلی دیگر میخواند. دروغهایش اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست. ولی فرق ما با آنان در این است که آنان خیال نمیکردند دارند از ابوالفضل حفاظت میکنند و اسلامشناسند، اما ما خیال میکنیم موجودیت ایران به ناف ما بسته است. خیال میکنیم ایرانشناسیم و داریم از ایران عزیزمان حفاظت میکنیم. آنان فکر نمیکردند دارند از ایران یا اسلام حفاظت میکنند و در جستجوی هویت دینی و ملی هستند، اما ما چنین فکر میکنیم. آنان فکر نمیکردند که همه حقیقت پیش آنان است و ما فکر میکنیم صاحب اول و آخر هر حقیقت و هر فکری هستیم. آنان مهربان و دوستداشتنی بودند، ما نامهربان و خودخواه هستیم. چشمانداز آنان از سرکوچه بود تا ته کوچه، چشمانداز ما از موجودات ذرهبینی است تا کهکشانها. از عصر سنگ تا دوران معاصر. در باره هر چیزی که فکرش را بکنید، نظر میدهیم و نظر خود را صائب میدانیم.همه استاد و صاحبنظر تاریخ و گاهشماری و زبان فارسی و جامعهشناسی و سیاست و باستانشناسی و هر چیز دیگری هستیم. اما در باره هر کدام فقط میتوانیم چند خط پرغلط از روی دست هم بنویسیم.در باره هر چیزی که فکرش را بکنیم، نظر قاطع و حرف آخر داریم. کافیست نگاهی کرد به بیانیهها یا اعتراضنامههایی که قطارگونه منتشر میشوند. موضوعها بسیار متفاوت، اما امضاها همگی متشابه هستند. چند شخص دائمالامضاء بعلاوه چندتایی از گروهها و انجمنهایی که معمولاً از یک یا دو نفر تشکیل شدهاند. اینان پای هر بیانیهای از تاریخ گرفته تا سیاست تا محیط زیست تا آثار باستانی تا شهرسازی تا سیاست جهانی و هر چیز دیگر را امضاء میکنند. درست مثل برخی برنامههای تلویزیون که با چند نفر اشخاص ثابت برای هر موضوع و واقعهای گفتگوی تخصصی میشود.بله عمیقاً میپذیرم که درد اصلی ما احساس نبود یا کمبود هویت ملی است. اما این درد که همگان خود را متخصص حل مسائل هویت ملی میدانند، دردناکتر از اصل درد است. ما بر سر هویت ملی ایرانی چانه میزنیم و به خیال خود داریم آنرا حل میکنیم، در حالیکه بسیاری از ما نه تنها نمیدانند هویت و ملیت چیست، بلکه حتی نمیدانند ایران چیست! باور نمیکنید؟ آزمایش آن ساده است. از چند نفر بپرسید «ایران چیست؟» و ببینید که پاسخها تا چه اندازه با یکدیگر متفاوت و متناقض هستند. سخن گفتن در میهن ما کاری بسیار سخت است، تا چه رسد به انتقاد. چرا که ما بیش از اندازه مدافع آزادی بیان و حقوق بشر و از این رقم چیزها هستیم و باید دائم مراقب باشیم مبادا حرفی بزنیم که یکی از گروههای فشار خفته در پوست میهنپرستی یا دینپرستی یا هر پرستی دیگر، منافع خود را در خطر ببیند و از هر ابزاری که در توانش هست برای سرکوبی «نظری متفاوت» استفاده کند. باید مراقب باشیم مبادا چیزی بگوییم که تودهها چیزی را متوجه بشوند که نبایند بشوند. نمونهاش را خیلیها دیده یا شنیدهاند. نقش این روشها در شیوع چنین بیبندوباریهایی در میان بعضی جوانان بیتأثیر نیست. بدیهی است وقتی نوآموزی با بزرگتری مواجه شود که از او سرکوب مخالف، درس بیاحترامی به دیگران بخاطر یک نظر متفاوت، تحقیر پژوهشگران، عادت به پروندهسازی و بدگویی از این و آن را فرا بگیرد، آنرا در رفتار روزمره خود بکار میبندد و به خود حق میدهد که مطابق آموختههایش، هر بزرگتر و پیشکسوت قابل احترامی را تحقیر کند و براحتی او را بی سواد و نادان و مغرض خطاب کند.بازار تحریف و دستکاری در تاریخ و فرهنگ ملی بیش از آن داغ است که به تصور آید. این تحریف همیشه ناشی از عناد و خصومت نیست. بلکه بیشتر ناشی از احساس حقارت جوان است. او میخواهد ناداشتههای خود در جهان امروز را با پُز دادن به گذشتهای که تصوری خام از آن دارد، جبران کند. جوانی که میبیند قدرت غالب میکوشد تا باورهای خود را به قیمت تباهی فرهنگ ملی به او بدهد، وقتی احساس میکند از جایگاه او در دنیا کاسته شده و چیزی برای عرضه به جهان امروز ندارد، میخواهد بیعرضگیها و بیلیاقتیها را خودش به نوعی جبران کند.او از قول خودش و بنا به احساسات و آرزوهای دوستداشتنی خودش، مطالبی را مینویسد و آنها را به کورش و داریوش و یزدگرد و زرتشت و دیگران منسوب میکند. چرا که احساس میکند اگر این سخنان را از قول خود بنویسد، کسی به آنها توجه نمیکند و تأثیری نخواهد داشت. میداند که کسی به پیشنهاد او برای روز بزرگداشت کورش توجه نمیکند و آنرا منسوب به نهادهای جهانی میکند تا بلکه به آن توجه شود. در آثار هنری و نقاشیهای برگرفته از آثار باستانی، واقعیتهای تاریخی موجود در آنها را تغییر میدهد تا باب میل خودش شود. و در این میان چه فراوان که قربانی فرصتطلبانی میشود که به سوءاستفاده از چنین احساسات پاکی میپردازند.همه این نوساختهها در عین اینکه دروغ و تحریف است، اما گاه بسیار زیبا هستند. متنهای مجعول منسوب به کورش و داریوش بسیار انسانیتر و آزادمنشانهتر از متن واقعی کتیبههای آنهاست. اینجاست که از جعلهای تاریخی دو آسیب ایجاد میشود: یکی بخاطر نفس تحریف اسناد تاریخی که زشت و ناپسند است و ممکن است حتی واقعیتها را نیز بخاطر آنها از دست بدهیم و دیگری بخاطر اینکه اندیشهای زیبا و انسانی به دلیل انتساب نادرست آن به منابع تاریخی، مجعول شمرده میشود و به آن توجهی نمیشود.میان «نوین» بودن و «جعلی» بودن مرزی باریک اما روشن وجود دارد. تندیسهای شبیه به سنگنگارههای هخامنشی را همه دیدهایم. هیچکس به اینها جعلی نمیگوید، چون سازنده آن ادعای قدمت برای آنها نکرده است. همگان این تندیسها را آثاری هنری و برگرفته از هنر عصر هخامنشی میدانند. اما اگر سازنده، نوساخته بودن اینها را پنهان میکرد و به عنوان اثری با قدمت معرفی میکرد، همین آثار تبدیل به کالایی جعلی میشدند. بسیارند پدیدهها، ادعاهای تاریخی و سخنان نادرست اما زیبایی که هرروزه ساخته و پرداخته میشوند و به دوران باستان منسوب میشوند.از همه اینها گذشته، گویا در بعضی از چنین جعلیاتی پای بدخواهانی هم در میان است. آنان با شگردهای خاصی سخنی زیبا اما ساختگی را در میان جوانان جستجوگر هویت ملی شایع میکنند و پس از تداول کافی آن، خود در مقام بازخواست بر میآیند و از آنان سند مطالبه میکنند. هیچ چیز به اندازه ناتوانی این جوان دوستدار میهن از یافتن بیحاصل سند تاریخی، او را سرخورده نمیکند. اینرا بارها و بارها شاهدش بودهایم.بسیاری از ما به تاریخ همانگونه که بوده است، علاقهای نداریم. بلکه به آن تاریخی علاقه داریم که در ذهن خود ساختهایم. خود میسازیم و خود آنها را چونان قدیسی پرستش میکنیم. این یکی از عوامل همیشگی ناکامی و شکست ما در برهههای مهم روزگار معاصر نیز بوده است. نخواستهایم واقعیتها را چونان که اتفاق افتاده یا دارد اتفاق میافتد، ببینیم، بلکه خواستهایم چونان که دوست داشتیم اتفاق بیفتد، ببینیم. نتوانستهایم ضعفهای خود را با شنیدن انتقادها جبران کنیم و آنها را تبدیل به قوت کنیم. بلکه بر ضعف خود چندان پافشاری کردهایم تا از پای در آمدهایم. نتوانستیم با یکدیگر همکاری کنیم و یگانگی بورزیم. خواستیم راه خود را برویم و بر استنباط و درک خود پافشاری کنیم. از همین روست در کشوری که هنوز آزادی بیان معنا و مفهومی ندارد، به اندازه تکتک مردم، حزب و گروه و دسته و انجمن داشتهایم. هر کدام با چند نفر عضو و با عمری کوتاه.استبداد در میان ما نهادینه شده است. مخصوصاً استبداد دینی و فکریِ برآمده از روزگار متحجر و سرکوبگرانه زرتشتی ساسانی. از همان زمانِ آغاز تفکر دینی در عصر ساسانی، عادت کردهایم مخالف را سرکوب کنیم. عادت کردهایم که برای هر مسئلهای تنها یک راهحل وجود دارد و آنهم راهیست که فقط من میدانم. عادت کردهایم همگان باید یکجور فکر کنند و یک نظر داشته باشند. یکجور نیایش کنند و یکجور دین را بفهمند. آنهم همانطور که من میگویم. شعار معروف «راه در جهان یکی است و آن راه راستی است» دقیقاً برای همین مفهوم بکار رفت. راه راست، یعنی راهی که منِ موبد زرتشتی میگویم. گفتار، پندار و کردار نیک نیز دقیقاً به همین معنای استنباط من از نیکی است. همانگونه که زهد و تقوی نیز بعدها همین معنا و مفهوم را یافت. هر کس از من پیروی کند، نیکاندیش و نیکگفتار و نیککردار و زاهد و متقی است و اگر پیروی نکرد، پیرو دروغ و دیوان و شیطان است. پیرو پندار و گفتار و کردار زشت. کتیبه موبد کرتیر- بنیانگذار و مخترع دین زرتشتی- به اندازه کافی روشن و صریح است که چگونه «پیروان همه ادیان قتلعام شدند و نیایشگاههایشان که لانه دروغ و بدی بود، ویران گشت». پیروان میترا و تشتر و آناهیتا و زروان و مانی و مزدک کشته شدند، اما جشنهای مهرگان و تیرگان و آبانگان و دیگرها را جشنی زرتشتی قلمداد کردند و به نفع موبدان مصادره کردند.این تفکر چنان با خشونتهای همهجانبه در گوشت و استخوان ما و ادیان بعدی نفوذ کرده است که هنوز پس از حدود نزدیک به دو هزار سال از دست آن خلاص نشدهایم. جعل در تاریخ و فرهنگ نیز از همان زمان آغاز شده و تاکنون ادامه داشته است. اگر بخشهای گستردهای از «اوستا»، «گاتهای زرتشت» و تاریخ اشکانیانِ دلاور و ایرانبان، و بسیاری از دیگر یادمانهای هویت ملی و فرهنگی ایرانیان باستان را از دست دادهایم، محصول چنین تفکرات یکسونگرانه و تبهکارانهای بوده است که چیزی جز یک باور رسمیِ حکومتیِ خودساخته را تاب تحمل نداشته است.ما در حال خودزنی هستیم. با تاریخسازی و دستکاری در اسناد و منابع تاریخی، با سرکوبی مخالفان و منتقدان، با مطلقانگاری و مطلقاندیشی، با کوشش برای قالبزدن فکر و اندیشه دیگران و ساختن حجمهای هندسیِ یکشکل و یکاندازه، با برانگیختن دعواهای قومی، دینی، نژادی و زبانی، و با بسیاری از دیگر نمونههای شبیه این.با چنین وضعیتی، ما چه نیازی به دشمن داریم؟ خودمان از هر دشمنی برای میهن خود خطرناکتریم.
.
منبع