تاریخچه دانشگاه گندی (جندی) شاپور 2
تاریخچه دانشگاه گندی (جندی) شاپور 2
فرزند اين پزشك گنديشاپوري نيز در دستگاه متوكل عباسي داراي مقام رفيعي گرديد و بيماري شديد (المعتز بالله) فرزند متوكل را درمان كرد. قفطي شرح اين سرگذشت را چنين نوشته 13 كه : (معتزبالله در اثر حرارت زياد، هيچ غذا نميخورد و معالجه پزشكان مفيد قرار نگرفت. بختيشوع را بر بالين معتزبالله حاضر کردند او دراين عيادت جبه وشي
14 يماني گرانبهائي در بر داشت كه مورد پسند فرزند خليفه قرار گرفته بود. بختيشوع گفت اين جبه مانند ندارد و براي من يكهزار دينار تمام شده واگرمعتزبالله دو عدد سيب بخورد آن جبه را تقديم او خواهد نمود. معتزبالله پس از چندي كه لب بخوردني نميزد دو سيب را خورد. سپس بختيشوع گفت كه اين جبه جامهاي همطراز دارد كه اگر يك پياله سركنگبين بياشامد آن جامه رانيز تقديم خواهد كرد، معتزبالله جام سركنگبين را نيز نوشيد و در نتيجه بتدريج شروع بخوردن غذا كرد و از مرض رهائي يافت.
خاندان بختيشوع تا شش نسل يا بيش از 250 سال معروف و از پزشكان درجه اول زمان خود بودهاند آخرين آنها جبرئيل بن عبيدالله در دهم آوريل 1006 ميلادي برابر 397 ه. ق در گذشت.
از استادان و پزشكان معروف ديگر اين دانشكده،ابو ذكريا يوحنا ابن ماسويه و كنكه 15 هندي و از اطبا و جراحان تربيت شده در اين دارالعلم كه نام آنها باقي مانده (حارث ابن كلده ثقفي) طبيب مشهور عرب اهل طائف متوفي سال 13 ه. ق و فرزندش ( نصر) و ابن خديم و ابن ابي روميه تميمي ميباشند.
ابو زكريا يوحنا ابن ماسويه در اواخر قرن دوم هجري ميزيسته و در اوائل قرن سوم در عهد مأمون عباسي برياست بيت الحكمه كه مركز مهم تأليف و ترجمه عهد اسلامي بود برگزيده شد. كنكه هندي از منجمان و پزشكان مشهور بوده استكه در گنديشاپور خدمت ميكرده. هارون الرشيد او را از آن بيمارستان ببغداد فراخوند و در دربار او ميزيست و رتبت رفيعي پيدا كرد و چند كتاب طبي و نجومي را جهت او از هندي به پهلوي و عربي ترجمه نمود. از آنجمله كتاب السموم مربوط به (شاناق) يكي از اطباي قديم هند، و كتاب ديگري از (سيسرد)16 هندي جهت يحيي ابن خالد برمكي.
كتاب السموم در پنج قسمت و با كمك ابوحاتم بلخي به پهلوي ترجمه شد سپس در زمان مأمون توسط عباس ابن سعيد [8] الجواهري به عربي گردانيده شد. اين كتاب شامل داروشناسي و سم شناسي است و در سال 1934 ميلادي در برلن تحت عنوان (كتاب اشاناق في السموم و الترياق ) به آلماني ترجمه و چاپ شد.
گندي شاپور در قرن سوم هجري كه بر شهرت بغداد افزوده شد اهميت خود را بتدريج از دست داد و پيوسته بويراني گرائيد و دزفول جانشين آن شد بطوريكه در قرن هفتم هجري ياقوت حموي جغرافي نويس معروف، اين شهر را ويرانه ديده است.
تازيان در اوائل سال 18 هجري و زمان خلافت عمر اين شهر را گشودند. در اين باره نوشتهاند كه سردار عرب (زرابن عبدالله ) شهر را در محاصره گرفت، چون كاري از پيش نبرد (ابوسيره ) فاتح شوش بياري او آمد، آنهم سودي نبخشيد. يكي از ايرانيان اسير كه درميان اردوي عرب بوده است دستخط امان به تيري ميبندد و بدرون شهر رها ميسازد. مردم شهر بهمان اطمينان دروازهها را باز و بزندگي عادي خود برميگردند. مهاجمان و محاصره كنندگان، از تسليم بدون مقدمه و فوري شهر در حيرت ماندند. پس از تحقيق معلومشان شد كه يك اسير ايراني مبادرت بچنين كاري كرده.
چون علت را از او ميپرسند ميگويد: (من خواستم دلسوزي كرده خون آنها ريخته نشود. زيرا قوم من هستند.)
سردار عرب امان خود سرانه اسير و بنده را نميخواسته بپذيرد، ولي مسلمين باين دليل كه درآئين اسلام بين بنده و خواجه تفاوتي نيست. امير را متقاعد ساخته و اماني را كه اسير ايراني داده قبول مينمايد و در نتيجه گنديشاپور از آن هنگامه و كشت و تاراج سپاهيان تازي رهائي مييابد.
در اواخر قرن چهارم هجري كه مقدسي آنجا را ديده، نوشته است كه اطراف آن بسيار حاصلخيز و تمام قندي كه در خراسان و جبال (شهرهاي كوهستاني شمال خوزستان ) مصرف ميشده از همين حدود حمل ميگرديده است.
تاريخ نويسان اسلامي در باره اين شهر و وجه نامگذاري و دانشگده پزشكي گنديشاپور نوشتههائي دارند كه خلاصه بعضي از آنها به شرح زير نقل ميگردد:
مؤلف ناشناس حدودالعالم كه بسال 372 ه . ق تأليف شده مينويسد: (وندو شاوور شهري است آبادان و با نعمت بسيار و گور يعقوب ليث آنجاست.)17
ابو اسحق ابراهيم اضطخري در مسالك و ممالك نوشته: (گنديشاپور شهري بزرگ و آبادان است، نخل و كشاورزي بسيار دارد: يعقوب بن الليث الصفار آنجا مقام كرد و گور وي هم آنجاست.)18
صاحب تاريخ سيستان : (جنديشاپور در زمان خلافت عمر بدست موسي اشعري گشوده شد و يعقوب ليث در سال 265 ه در آنجا بمرد.)
ابن عبري:( چون شاپور دختر اورلينوس قيصر روم را بزني گرفت شهري براي او مانند بوزنطيا در ايران بنا كرد و آنرا جنديشاپور ناميد.)
ابن فقيه: (جنديشاپور معرب ونديشاپور است يعني يافت شد شاپور و اهل اهواز آنجا را بيلاباد مينامند.)
حمزه اصفهاني: (به از انديوشاپور شهري است در خوزستان كه عرب آنرا جنديشاپور گويد و انديو انطاكيه است- و معني آن به از انطاكيه ميباشد و بناي اين شهر بشكل رقعه شطرنج هشت خيابان در هشت خيابان است و در قديم شهرها بصورت اشياء ميساختند، مانند شهر شوش كه بصورت باز است و شهر شوشتر راكه بصورت اسب ساختهاند.)
مقدسي: (جنديشاپور شهري بس آباد و مهم و باستاني بود و در ايام پيشين مصر (پايتخت ) اين كشور و مركزيت سلطنت را داشت، در اين ايام روبخرابي نهاده و در اثر استيلاي كردان (لران) جورو فساد در آن شايع شده است و با وجود اين شكر بسيار از آن بدست آيد و گويند تمام شكر عراق عجم و خراسان از آنجاست و مردمش اهل سنت اند وداراي دو جوي است و دهات بسيار آباد و مزارع برنج و نيكوئيها و ارزاني و اسباب آسايش در آن فراوان است ونيز نوشته است ولايت جنديشاپور را شاپور ابن فارس آبادكرده و بنام خود خوانده است و آن با صفا و بكوهستان پيوسته است و گويند در پيش، نشيمن پادشاهان بوده است. شكر بسيار از آن پخته ميشود و از شهرهاي آن ذره و روناش و بايوه و فاصبين و لوراست.)
ياقوت حموي صاحب معجم البلدان (575 تا 626 ه. ق ) مينويسد: (بخوزستان شاپور پسر اردشير آنرا بساخت و اسراء روم و جمعي از لشكريان خود را در آن جاي داد. و آن شهري وسيع و محكم است نخلستانها و مزارع و آبهاي بسيار دارد و چون يعقوب بن ليث صفاري بر خليفه ياغي شد در سال 262 يا 263 اين شهر را بمناسبت محكمي و نزديكي به شهرهاي بسيار مركز سلطنت خود قرار داد و يعقوب در سال 365 در آنجا بمرد و مدفون شد). وي مينويسد: (من بارها از جنديشاپور گذشتم درآن اثري از آباداني نبود.)