داستانهایی کوتاه ولی پند آموز:مقدس اردبیلی:

daryanian

عضو جدید
کاربر ممتاز
افتخار مقدس اردبیلی
مقدس اردبیلی‌(رضوان‌الله‌علیه) که یکی از مراجع بزرگ بود، روزی از لب فرات رد می‌شد که به زائری برخورد نمود. این زائر یک پیرمرد دهاتی بود که بر لب فرات نشسته و در حالی که بسیار خسته می‌نمود، لباس می‌شست مقدس اردبیلی به او سلام کرد و این امر باعث طمع پیرمرد شد. پس گفت: آقا می‌توانی مقداری از لباس‌های مرا بشویی؟ مقدس اردبیلی پاسخ مثبت داد، عبا و قبا را کنار گذاشت و مشغول لباس شستن شد. پس از مدتی چند نفر از مردم و طلاب که از آنجا می‌گذشتند، مقدس اردبیلی را شناخته و به ایشان احترام نمودند این امر موجب شد پیرمرد بفهمد که لباس‌هایش را به دست مرجع تقلیدش سپرده؛ بنابراین بسیار شرمنده شد و گفت: آقا ببخشید که شما را نشناختم.
مقدس اردبیلی فرمود: باعث افتخار من است که بتوانم لباس زائر امام حسین‌(ع) را بشویم.
امام رضا‌(ع) و شستشوی پیرمرد
حمامی را برای حضرت رضا‌(ع) قرق کردند، اما پیرمردی بیرون نرفت، تا این که حضرت وارد شدند.
پیرمرد حضرت را نشناخته و خیال کرد که ایشان از کارگران می‌باشد لذا گفت: آقا می‌شود پشت مرا کیسه بمالی؟ حضرت پاسخ مثبت داد، کیسه را گرفته و مشغول شستشوی پشت پیرمرد و سپس پاها و دست‌های او شدند.
پیرمرد ضمن شستشو متوجه شد که ایشان حضرت رضا‌(ع) می‌باشد و به همین دلیل بسیار خجلت زده شد. اما حضرت فرمودند: چرا خجالت کشیدی؟ تو بر من منت داری، زیرا ثواب بزرگی را به من دادی.
حضرت زهرا‌(س) و پرسش‌گری پیرزن
در روایت دیگری از حضرت زهرا‌(س) می‌خوانیم که خدمتکاری نزد ایشان رفته و مساله‌ای را پرسید.
حضرت پاسخ او را داده و روانه‌اش کردند پس از چند دقیقه آن زن دوباره برگشته و همان مساله را پرسید این بار نیز حضرت زهرا‌(س) پاسخ او را دادند اما کار به اینجا ختم نشد و آن فرد چندین بار دیگر رفت و بازگشت و در آخر به حضرت گفت: من بسیار کند ذهن هستم، با این حال باید پاسخ مساله را به خانه ببرم و در غیر این صورت کتک خواهم خورد. شما ببخشید که این قدر مزاحتمان شدم. حضرت زهرا‌(س) در پاسخ او فرمودند: نه، چرا مزاحم باشی تو بر من منت داری، زیرا هر پاسخ مساله‌ای را که می‌دهم ثواب فراوان دارم و تو سبب آن می‌شود.
نیش مار
ثقة‌الاسلام کلینی‌(ره) می‌فرماید: در قبر فردی، مار بزرگی است که هر روز انگشت بزرگش را می‌زند و او باید در قبر و در عالم برزخ با آن بسازد بعد گفت: امام صادق‌(ع) می‌فرماید می‌دانید چرا برای اینکه آن فرد می‌توانست گره از کار مسلمانی را بگشاید، اما نگشود یعنی ای آقای لوله‌کشی که پیرزنی به در مغازه‌ات ‌آمده و درخواست کرده تا لوله ترکیده آب خانه‌اش را تعمیر کنی و تو می‌توانستی بروی، اما نرفتی، این کارت ماری در گور خواهد شد و تا روز قیامت نیشت می‌زند.
ای آقای داروخانه‌چی که داروی مریض مستأصل را داشتی، اما آن را به وی ندادی، این کار تو مانند ماری تا روز قیامت در نزدت خواهد بود. ای آقای صاحب اتومبیل که زن بچه به بغل را در آفتاب سوزان و یا سرمای گزنده می‌بینی، اما او را سوار نمی‌کنی، این کار تو ماری شده و تا روز قیامت در کنارت می‌ماند.
از این رو در روایات آمده است افرادی که در معرض حوائج مسلمین هستند، باید بسیار شاکر باشند؛ زیرا به نعمت بزرگی دست یافته‌اند.
 
آخرین ویرایش:

JavadMessi

مدیر بازنشسته
شخصی کنار جوی آبی نشسته بود ، دید سیبی بر روی آب می آید دست برد و سیب را برداشت و خورد . بعد از خوردن سیب به فکر افتاد که این سیبی که خوردم از کجا بود ؟ از کدام باغ بود ؟ رفت تا به باغی که سیب از آن باغ بود ، رسید . وقتی صاحب باغ را پیدا کرد از او سئوال کرد : من سیبی از روی آب برداشتم و خوردم و بعد فهمیدم که سیب از باغ شما بوده است . نزد شما آمده ام که مرا حلال کنید یا آنکه قیمتش را بپردازم . صاحب باغ در جواب گفت : این باغ فقط از من نیست ، ما چهار برادریم و من سهم خودم را به شما بخشیدم . گفت : بسیار خوب ، آن سه برادر کجا هستند ، جواب داد : دو تا دیگر از برادرانم در ایران هستند و یکی در خارج از ایران .

نزد آن دو برادر رفت و حلالیت طلبید و سپس بار سفر بست و به خارج از ایران رفت و خود را به در خانه ی آن برادر رسانید و قصه را بیان کرد . آن برادر چهارم تعجب کرد که این فرد کیست که برای یک چهارم سیب این همه راه را طی کرده و به اینجا آمده تا حلالیت بطلبد . گفت : من سهم خودم را به شما بخشیدم ولی به یک شرط . و آن شرط این است : دختری دارم از چشم ، کور و از زبان ، لال و از گوش ، کر است اگر قبول کنی با او ازدواج کنی حلالت می کنم و الا نه .


جوان قدری تامل کرد و پذیرفت .

وقتی مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند ، عروس را حوریه ای از حوران بهشتی دید . از حجله بیرون آمد و به پدر دختر گفت : شما گفتید دخترتان کور و کر و لال است . گفت : آری ، من دروغ نگفتم ، گفتم : کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نیفتاده ، و اینکه گفتم : کر است ، گوش او صدای نامحرم و صدای ساز و آواز و غنا نشنیده ، و گفتم : لال است ، زبانش به دروغ و غیبت و ناسزا و تکلم با نامحرم باز نشده است . مدتها از درگاه حضرت حق درخواست می کردم که خدایا داماد خوبی که هم کفو این دختر باشد به من مرحمت کن . خدا دعای مرا مستجاب کرد و دامادی متقی چون تو که این همه مسافت راه را پیمودی ، برای این که یک چهارم سیبی را که خوردی حلال باشد نصیبم کرد .

از این ازدواج خداوند فرزندی صالح و بی نظیر ، عالمی ربانی افقه الفقهاء زمان شیخ احمد مقدس اردبیلی را عنایت فرمود .
 
آخرین ویرایش:

daryanian

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام، این داستان رو من هم شنیدم ولی نه به این بزرگی: من اینطوری شنیدم که نفر اول که صاحب باغ بود این شرط را می گذارد و دیگر به خارج سفر نمی کند، خود آقای مقدس اردبیلی هستند، در حال چرای گوسفندان بودند که این اتفاق میافتد، خیلی داستان پرمحتوایی است ولی واقعی، به خاطر همین می شوند مقدس اردبیلی سیبی که از رودخانه پیدا شده، دزدی نکرده حلالیت می طلبد ولی من دزدی می کنم بعدا شاید حلالیت بگیرم، اگر مطمئن هستید که به خارج کشور رفته اند به من نیز بگویید؟
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
سلام، این داستان رو من هم شنیدم ولی نه به این بزرگی: من اینطوری شنیدم که نفر اول که صاحب باغ بود این شرط را می گذارد و دیگر به خارج سفر نمی کند، خود آقای مقدس اردبیلی هستند، در حال چرای گوسفندان بودند که این اتفاق میافتد، خیلی داستان پرمحتوایی است ولی واقعی، به خاطر همین می شوند مقدس اردبیلی سیبی که از رودخانه پیدا شده، دزدی نکرده حلالیت می طلبد ولی من دزدی می کنم بعدا شاید حلالیت بگیرم، اگر مطمئن هستید که به خارج کشور رفته اند به من نیز بگویید؟

از چند نفر شنیده ام که شخص چهارم در عراق بوده اند
 

Similar threads

بالا