خودتو با یه شعر وصف کن...!

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شمعیم و خوانده ایم خط سرنوشت خویش
ما را برای ســـــــــــــوز و گــداز آفریده اند ...
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
منفعل دل خودم چند كشد جفاي تو
عذر جفاي تو مگر خواهمش از خداي تو
گشت ز تاب و طاقتم تاب رقيب منفعل
هيچ خجل نمي شود طبع ستيزه راي تو
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif] گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی ...

[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جــــــــام را بوسه زنان توبه شکستم امشب
مژده ای باده کشان مژده که مستم امشب

کس نبیند به صفای می و مینا به جهــــــــــان
زان به جز ساغـــر می از همه رستم امشب
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
جستم از دام بدم آر گرفتار دگر
من نه آنم كه فريب تو خوردم بار دگر
شد طبيب من بيمار مسيحا نفسي
تو برو بهر علاج دل بيمار دگر
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
به تو دست‌می‌سایم و جهان را درمی‌یابم،
به تو می‌اندیشم
و زمان را لمس‌می‌کنم
معلق و بی‌انتها
عریان.



می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم.
آسمان‌ام
ستاره‌گان و زمین،
و گندم عطر آگینی که دانه می بندد
رقصان
در جانِ سبزِ خویش.
از تو عبورمی‌کنم
چنان که تُندری از شب.ــ
می‌درخشم
و فرومی‌ریزم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اینجا بس دلم تنگ ست.
و هر سازی كه میبینم بد آهنگ ست.
بیا ره توشه برداریم؛
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمان « هر كجا » آیا همین رنگ‌ست؟
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=times new roman, times, serif]این روزهای بارانی را دوست دارم....[/FONT] [FONT=times new roman, times, serif]زیادی هم رنگ من هستند[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شاید باید کوتاه بنویسم٬یک گوشه بنشینم و فکر کنم.[/FONT]
 

Mahyar_dc

عضو جدید
کوله بار آرزو هات روی دوشت
تا کجا ها رفتی با پای پیاده
رفتی و به هرچی خواستی نرسیدی
متاسفم برات ای دل ساده...
 

EVER GREEN

عضو جدید
هر چند که رنگ و روی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشــد که در طربخــانه خاک
نقـــاش ازل بهـــر چه آراس
ــت مرا
 

ahmad45199

عضو جدید
ما آزموده ايم در اين شهر بخت خويش
بيرون كشيد بايد از اين ورطه رخت خويش
 

stamina89

عضو جدید
درد عشقي كشيده ام كه مپرس
سوز حجري چشيده ام كه مپرس
 
آخرین ویرایش:

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگشايد دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبويد باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نمويد باز

 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
غم روزگار گو رو، پي کار خود که ما را
غم يار بي‌خيال غم روزگار دارد

شهریار :gol:


 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دلم به اندازه تمام روزهای پاییزی، گرفته است…..
آسمان چشمانم به اندازه تمام ابرهای بهاری، بارانی است…..
و قلبم انگاربه اندازه سردترین روزهای زمستانی، یخ زده است…..
اما وجودم در كوره داغ تابستانی می سوزد…..
چه چهار فصلی است سرزمین دقایق من؟
 

غفار

عضو جدید
سعدي

سعدي

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری

گویم که سری دارم درباخته در پایی


زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده


تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه ؟
با نیازی که رنگ می گیرد
در تن شاخه های خشک و سیاه ؟
 

Similar threads

بالا