خودتو با یه شعر وصف کن...!

غفار

عضو جدید
مولانا

مولانا

تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم
دیو نیم پری نیم از همه چون نهان شدم
برف بدم گداختم تا که مرا زمین بخورد
تا همه دود دل شدم تا سوی آسمان شدم
 

KATE_70

عضو جدید
هیچ میدانی چرا چون موج
در گربز از خویشتن همواره می کاهم
زانکه بر این پرده تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه می خواهم نمیبینم
و آنچه میبینم نمی خواهم........
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

 

غفار

عضو جدید
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقـه جایی گرو باده و دفـتر جایی
.
.
.
.
جوی‌ها بسته‌ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
 

siyavash51

عضو جدید
من که باشم زین جهان پیچ پیچ چون الف کز خود ندارد هیچ هیچ

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم که نپویم

هر روز در آیینه ی جادویی خورشید
چون می نگرم او همه من من همه اویم


سلام دوست عزیز ، خوشحالم که به این انجمن پیوسته اید ... بی گمان من و دوستانم از وجود سرشار از دانش تان بهره ها خواهیم برد . خوش آمدید:gol:
 

s.mojdeh

عضو جدید
روز نفس نفس زنان رو به سراب می روم
خشک گلو و تشنه لب به عشق آب می روم

شب که به خانه می رسم شکسته بال و خسته جان
در غم فردای دگر باز به خواب می روم





 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]در هر که می نگرم در شکایتی است
در حیرتم که گردش گردون به کام کیست؟!

[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می سوزم ازاین دو رویی و نیرنگ

یکرنگی کودکانه می خواهم…
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دانی تو که در راه وصالت چه کشیدم
چون تشنه ی گرمازده ی خسته دویدم
بسیار از این شاخه به آن شاخه پریدم
آخر به طربخانه ی عشق تو رسیدم
 

**setare**

عضو جدید
از بيم و اميد عشق رنجورم
آرامش جاودانه مي خواهم
بر حسرت دل دگر نيفزايم
آسايش بيكرانه مي خواهم
 

آیاتای

عضو جدید
عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار
از عشق اگر نگیرم ،‌ جان دوباره ،‌ من نیز
حل می شوم در اینان این جرم های بیزار
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می رسد تا حوالی چشمت ، امتداد نگاه من بانو!
چه جناسی میان چشم تو و روزگار سیاه من بانو !
هان ببخشا اگر که آمده ام ، در حریم خدای چشمانت
سوختن در لهیب آتش عشق ، کیفر این گناه من بانو !
 

siyavash51

عضو جدید
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار

گفتم این شاخ ار دهد باری ، پشیمانی بود
 

siyavash51

عضو جدید
هرکسی از ظن خود شد یارمن ...

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
 

siyavash51

عضو جدید
... گفتی از عشق حذر کن
تا فراموش کنی
چندی از این شهر سفر کن
... حذر از عشق ندانم ....

یادم نمونده پوزش ! منو به سالهای 73 تا 75 بردی ممنونم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در نهان خانه ی جانم گل ياد تو درخشيد.
باغ صد خاطره خنديد،
عطر صد خاطره پيچيد:
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم.
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم.
ساعتی بر لب آن جوی نشستيم.
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام.

يادم آيد تو به من گفتی: از اين عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر اين آب نظر کن!
آب، آيئنه عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است!
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی ازين شهر سفر کن!
با تو گفتم حذر از عشق؟ ندانم
سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پرزد
چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی! من نه رميدم نه گسستم.
باز گفتم که تو صيادی و من آهوی دشتم!
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم!
حذر از عشق ندانم. سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم!

يادم آيد که دگر از تو جوابی نشيندم.
پای در دامن اندوه کشيدم.
نگسستم، نرميدم...

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم!
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم!
نه کنی از آن کوچه گذر هم!...

بی تو اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...
 

siyavash51

عضو جدید
بی تو اما ، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ! ...................

یک کهکشان سپاس و ستایش ... شاید حسن ختام خوبی واسه امشب باشه ...
 

Similar threads

بالا