خودتو با یه شعر وصف کن...!

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
ازاین زمانه دلم سیر می شود گاهی
عقاب تیز پـردشتهای استغنام
اسیر پنجۀ تقد یر می شود گاهی
صدای زمزمۀ عاشقانه آزادی
فغان ونالۀ شبگیر می شودگاهی
نگاه مردم بیگانه دردل غربت
به چَشمِ خستۀ من تیرمی شود گاهی
مبربه عمرسپیدم گمان به عمردراز
جوان زحادثه ای پیر می شود گاهی
بگواگرچه به جای نمیرسد فریاد
کلام حق دمِ شمشیرمی شودگاهی
بگیردست مرا آشنای درد بگیر
مگوچنین وچنان ، دیر می شود گاهی
به سوی خویش مرامی کشد چه خون و چه خاک
محبّت است که زنجیر می شود گاهی...
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیامدم که بمانم
تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش
تمام جاده های جهان را
پیاده آمده ام!!!
باور نمی کنی ؟
پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من
حالا بگو
در این تراکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
به تو مي انديشم
اي سراپا همه خوبي
تك و تنها به تو مي انديشم
اي سراپا همه خوبي
تك و تنها به تو مي انديشم
همه وقت همه حال
من به هر حال كه باشم به تو مي انديشم
تو بدان اين را تنها تو بدان
تو بيا
تو بمان با من تنها تو بمان
جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب
من فداي تو بجاي همه گلها تو بخند
اينك اين من كه به پاي تو در افتادم باز
ريسماني كن از آن موي دراز
تو بگير
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستي تو بجوش
من همين يك نفس از جرعه جانم باقي است
آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش
 

russell

مدیر بازنشسته
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
 

starandrainbow

عضو جدید
if somtimes everything look a little cloudy
never be sad and never give up
just rememebr that
after each rain will come rainbow
and it will take time that a lemon become lemonade
and always remember tht after each night will come a day
after winter spring
with every dark there is light
and with bad there is good
if everything be so hard for you
its just cause of make u strong
sun will shine again ... soon u will see

i like this poem and its my manner in life
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
شمالی ترین دقیقه ی دیروز
خدا با لهجه ی یاس
مرا به نام کوچکم صدا می کرد !!!
من رأس غروب هر اتفاق
پیاله ی آب پشت سر خورشید می ریزم
و خورشید تشنه
رأس طلوع هر واژه زلال از یینه ام می چکد !
به خود خدا خراب تر از آنم
که کسی شمعدانی های شعرم را بچیند......
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
if somtimes everything look a little cloudy
never be sad and never give up
just rememebr that
after each rain will come rainbow
and it will take time that a lemon become lemonade
and always remember tht after each night will come a day
after winter spring
with every dark there is light
and with bad there is good
if everything be so hard for you
its just cause of make u strong
sun will shine again ... soon u will see

i like this poem and its my manner in life
با توجه به تذکرات مدیر تالار لطفا از اشعار فارسی استفاده کنین
مرسی:gol:
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ور نه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به آغاز زمین نزدیکم
نبض گلها را می گیرم
آشنا هستم با سرنوشت تر آب،عادت سبز درخت
روح من در جهت تازه ی اشیاء جاری ست
من به سیبی خشنودم
و به بوئیدن بوته ی یک بابونه
من به یک آینه،یک بستگی پاک قناعت دارم.
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
عاشقم دیوانه ام من ، سر به صحرا میزنم
سربه صحرای جنون ، از عشق لیلا میزنم
کشتی بشکسته من ، کی به ساحل میرسد
غبطه در اشک خود ، چون موج دریا میزند
در قبال عاشقی ، ما دین و دل را باخته ام
زندگی یک تا و اخر تاب و بالا میزنم
ارزش یک جو ندارد این جهان بی سواد
پشت پا به عشرت ، این دور دنیا میزنم
انقدر مستم که بی کشتی به دریا می روم
یا به ساحل میرسم یا غرق دریا می شوم
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
من آن قدر طعم گس آیینه را چشیده ام
که محرم ترین آشنای باران شده ام
آه ، عزیزم ،
رایحه ات پیچیده
بگو کجای سه شنبه ای
هنوز اما خیلی صبورم
که می نشینم و از ته آیینه برایت انار می چینم
تا کی بگویم برگرد
و تو بادبادکی را که ته دریا به جلبک ها گیر کرده
بهانه بیاوری برای نیامدنت؟!
اصلا بگذار طعم خاکستری شب رابچشم
بگذار آن قدر شبیه دریا شوم
که تو دیگر به چشم نیایی
بگذار بمیرم !


 

russell

مدیر بازنشسته
ياس کبود به بار می‌نشاند
بر رنج خاطرات‌ام
آميخته‌ای از عشق و آرزو را ...



بارها اين قمری غمگين
که زندانی حنجره‌های نياموختنی‌ام بود
از سکوت من
تا تو
که دورترين تولد من بودی
تا ترانه‌ی رها شدن
پريده بود ...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ناله به دل شد گرو راه نیستان کجاست
سینه به من شد قفس طرف بیابان کجاست
خوب وبد زندگی بر سر هم ریختند
تا کنند از هم جدا بازوی دهقان کجاست
 
آخرین ویرایش:

russell

مدیر بازنشسته
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
:gol:

قیصر امین پور
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفت
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غزق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
من آن قدر طعم گس آیینه را چشیده ام
که محرم ترین آشنای باران شده ام
آه ، عزیزم ،
رایحه ات پیچیده
بگو کجای سه شنبه ای
هنوز اما خیلی صبورم
که می نشینم و از ته آیینه برایت انار می چینم
تا کی بگویم برگرد
و تو بادبادکی را که ته دریا به جلبک ها گیر کرده
بهانه بیاوری برای نیامدنت؟!
اصلا بگذار طعم خاکستری شب رابچشم
بگذار آن قدر شبیه دریا شوم
که تو دیگر به چشم نیایی
بگذار بمیرم !

:w04::w04::w04:
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
من مي‌دونم چرا گريه مي‌کني، گلاب... خدا رحمتش کنه داداشتو...:gol:

به ياد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران


چو نالان آمدت آب روان پيش
مدد بخشش ز آب ديده‌ي خويش...
:gol:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
من مي‌دونم چرا گريه مي‌کني، گلاب... خدا رحمتش کنه داداشتو...:gol:

به ياد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران


چو نالان آمدت آب روان پيش
مدد بخشش ز آب ديده‌ي خويش...
:gol:

ممنون داداشي :crying2:

اي بسا من گفته ام با خود
زندگي آيا درون سايه هامان رنگ مي گيرد
يا كه ما خود سايه هاي سايه هاي خويشتن هستيم
اي هزاران روح سرگردان
گرد من لغزيده در امواج تاريكي
سايه من كو؟
نور وحشت مي درخشد در بلور بانگ خاموشم،
سايه من كو؟
سايه من كو؟
من نميخواهم
سايه ام را لحظه ايي از خود جدا سازم
من نمي خواهم
 

Similar threads

بالا