خودتونو در یک جمله تعریف کنید! ( 2 نمره )

وضعیت
موضوع بسته شده است.

hirta23

عضو جدید
تنبلی خودش کلی هنره..................
بهترین دوران تنبلی دانشجوییه
فقط یه تنبل میدونه چه حالی میده وقتی یه صبح سرد حال نداری بری کلاس و میگی گور پدر درس و استاد و پتو رو سفت بقل میکنی و تا ظهر میخوابی و ظهر تازه یادت میفته که غیبتهات از حد مجاز گذشته..............
تنبل
اونم در حد لالیگا
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنبلی خودش کلی هنره..................
بهترین دوران تنبلی دانشجوییه
فقط یه تنبل میدونه چه حالی میده وقتی یه صبح سرد حال نداری بری کلاس و میگی گور پدر درس و استاد و پتو رو سفت بقل میکنی و تا ظهر میخوابی و ظهر تازه یادت میفته که غیبتهات از حد مجاز گذشته..............
داغ دلمو تازه کردی
یاد دوراان دانشجویی بخیر
 

mahsa.mahsa

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر جالب
خوب تصویر سازی کردید
منظورت از تصوير سازي چيه؟اگه منظورت اينه كه اگه ادم همه چي رو اونطوري كه هست ميبينه و صادقانه ميگه ميشه تصوير يا تبليغ پس بگين خودمونو به دروغ معرفي كنيم.اخه محسنم خودشو معرفي كرده بود و شما بش گفتي تبليغ جالبي بود و من از اين حرفتون ناراحت شدم.منظورم اصلا جانبداري نيست.منظورم اينه اگه كسي مياد تو اين تاپيك قراره صادق باشه . نه اينكه شما بگيد تبليغ يا تصوير سازي بود
 

foodtechnology

عضو جدید
کاربر ممتاز
من کلا آدم خاکی و افتاده ای ام...همیشه شکسته نفسی می کنم...
در یک جمله آن چه خوبان همه دارند من یک جا دارم...;):cool::D
 

hirta23

عضو جدید
جداً؟؟
شرمنده اینو میگم ولی اگه اصفونی هستی عمراً خوب باشی
10سال تو همون نصف جهان زندگی کردم و به این نتیجه رسیدم که ترکها نباید اونهمه یادگاری اونجا بجا میذاشتن
حیف اون رودخونه
البته بازم ببخشیدا
من کلا آدم خاکی و افتاده ای ام...همیشه شکسته نفسی می کنم...
در یک جمله آن چه خوبان همه دارند من یک جا دارم...;):cool::D
 

hirta23

عضو جدید
عزیزم در مورد اون دوستمون یه شوخی بود که گفتم تبلیغ
در مورد شما هم اگه گفتم تصویرسازی بیانگر قدرت درک شما از خودتون و بیانتون بود که میتونید توصیفی از خودتون ارایه بدید که دیگران بتونن شفاف شما رو تو ذهنشون متصور بشن
انقدر زود قضاوت نکنید
منظورت از تصوير سازي چيه؟اگه منظورت اينه كه اگه ادم همه چي رو اونطوري كه هست ميبينه و صادقانه ميگه ميشه تصوير يا تبليغ پس بگين خودمونو به دروغ معرفي كنيم.اخه محسنم خودشو معرفي كرده بود و شما بش گفتي تبليغ جالبي بود و من از اين حرفتون ناراحت شدم.منظورم اصلا جانبداري نيست.منظورم اينه اگه كسي مياد تو اين تاپيك قراره صادق باشه . نه اينكه شما بگيد تبليغ يا تصوير سازي بود
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
آمدم نمیدونم چرا ؟
هستم نمیدونم چرا ؟
می روم نمی دونم چرا؟
حالا چرا ها هم بر قدرتم سلطه پیدا کرده , ای کاش چرا ها با من راه بیایند ولی چکنم که من حالا باید با چراها کنار بیایم
پس من چرا هستم
فقط همین
...
 

foodtechnology

عضو جدید
کاربر ممتاز
جداً؟؟
شرمنده اینو میگم ولی اگه اصفونی هستی عمراً خوب باشی
10سال تو همون نصف جهان زندگی کردم و به این نتیجه رسیدم که ترکها نباید اونهمه یادگاری اونجا بجا میذاشتن
حیف اون رودخونه
البته بازم ببخشیدا

اصفهانی نیستم ، بعضی از اخلاق های اصفهانی ها رو هم دوست ندارم اما....
نمی دونم چه هیزم تری بهت فروختن...آقا یادگاری ها رو که خود معمارها . بناهای اصفهانی درست کردن... تو هنرمند بودنشون که شکی نیست
رودخونه هم به شهر می آد...
شما هم بیشتر یک کم اهل رویایی تا واقعیت ...
 

hirta23

عضو جدید
نمیدونم چی بگم عزیزم
غافلگیر شدم
آمدم نمیدونم چرا ؟
هستم نمیدونم چرا ؟
می روم نمی دونم چرا؟
حالا چرا ها هم بر قدرتم سلطه پیدا کرده , ای کاش چرا ها با من راه بیایند ولی چکنم که من حالا باید با چراها کنار بیایم
پس من چرا هستم
فقط همین
...
 

hirta23

عضو جدید
نه عزیزم من رویایی نیستم
بهتره بری در مورد آثار اونجا بیشتر تحقیق کنی تا متوجه ی این شبهه بشی که اصفونیا هنرمندن
در ضمن اونها هنر رو آموختن نه اینکه از خودشون باشه
برای مثال وقتی پایتخت از قزوین برده شد اصفهان معمارهای قزوین راهی اصفهان شدن
میتونی بری قزوین و هنر معماریه قبل از ساخت بناهای اصفهانو ببینی
به هر حال من دوست خوبم اصفهان دارم
اما 99درصد .................
به هر حال اصلاً اون رودخونه به اونجا نمیاد
اصفهان منهای مردمش زیباست
هر کی رفته اونجا همینو گفته
اصفهانی نیستم ، بعضی از اخلاق های اصفهانی ها رو هم دوست ندارم اما....
نمی دونم چه هیزم تری بهت فروختن...آقا یادگاری ها رو که خود معمارها . بناهای اصفهانی درست کردن... تو هنرمند بودنشون که شکی نیست
رودخونه هم به شهر می آد...
شما هم بیشتر یک کم اهل رویایی تا واقعیت ...
 

sariii

کاربر بیش فعال
اگه بگم آره چی میگی؟
خب لجباز که خوش اخلاق نمیشه یا خوش اخلاق که لجبازی نمیکنه




حالا که شده!!!
من شدیدآ آدم خوش اخلاق و خوش خنده ایم.اما عییییییییییییییین بچه ها لجبازم!!!:redface:
میگی نه از هرکی میخوای بپرس!
 

hirta23

عضو جدید
در آغوش كاناپه مهربانم نشسته ام و مثل هميشه موهاي سينه ام را با دو انگشتم مي پيچانم تا در هم تنيده شوند و به شكل موشك درآيند. بعد، چند موشك ديگر درست مي كنم تا از لحاظ توان تسليحاتي قوي تر شوم... هر كدام از اين موشكها توان حمل يك كلاهك هسته ايي را دارند. فقط كافي است سينه ام را به سمت اسرائيل بچرخانم و نافم را فشار دهم...صداي زنگ آيفون تمركزم را به هم مي زند. نگاهي به مانيتور آيفون مي اندازم و يك زن را مي بينم كه ابلهانه به دوربين زُل زده است. چقدر احمق و آشنا به نظر مي رسد...خداي من! زنم است!...يك ماهي مي شود كه با خاله خان باجي هاي فاميل يك تور ايرانگردي تشكيل داده اند. چقدر زود يكماه تمام شد !
مثل هميشه آسانسور لعنتي خراب است و مجبور شدم چمدانهاي سنگين را از پله ها بالا بياورم....وسط اتاق بغلم مي كند. لباسش بوي عرق و دود گازوئيل مي دهد...گونه هايش هم شور است.
وقتي به حمام رفت خانه را وارسي ميكنم تا چيز شك برانگيزي بر حسب تصادف اين گوشه كنارها پيدا نكند، چون آنوقت مجبورم كل اين هفته را براي اثبات بي گناهي ام حرف بزنم. يكي از چمدانها را باز مي كنم تا دليل سنگيني بيش از حدش را بفهمم. خدايا! اينجا يك بازار "سيد اسماعيل" كوچك است!...صداي نا مفهومش از حمام به گوش مي رسد كه اين خود دليلي بر آن است كه ديوانه تر شده، چون قبلا با خودش حرف نمي زد.
وقتي از حمام بيرون آمد حوله اش را مثل عمامه سند باد دور سرش پيچيد و خودش را روي كاناپه ام انداخت. هزار با گفته ام كاناپه مثل مسواك، يك وسيله شخصي است و دوست ندارم كسي خودش را روي كاناپه ام پرت كند...اينهمه جا...برود براي خودش يك كاناپه دست و پا كند...اه اه ....
مشغول حرف زدن است و من تمام حواسم به آن دسته از موهايش است كه از لاي حوله بيرون افتاده و از نوكش قطره قطره روي كاناپه ام آب مي چكد. مي پرسم برايم چه سوغاتي آورده...موثر بود. مثل پنگوئن به سمت چمدانهاي آنطرف اتاق دويد و من فرصت پيدا مي كنم تا طوري روي كاناپه لم بدهم که ديگر جايي براي دوباره نشستنش باقي نماند... مثل شعبده بازها از داخل چمدانها خرت و پرتهاي رنگي در مي آورد و نشانم مي دهد. به گمانم براي من خريده. وانمود مي كنم كه خيلي ذوق زده شده ام و برايش اطوارهاي عاشقانه در مي آورم. كاش بشود دوباره سفر برود. حيف من.









***







چقدر زود تمام شد...دوباره مجبورم برگردم در آن خراب شده و هر روز شاهد مردي باشم كه مثل ديوانه ها روي كاناپه كوفتي اش مي نشيند و با موهاي سينه اش موشك درست مي كند.
مجبورم بغلش كنم و خودم را ذوق زده نشان بدهم. تنش بوي عرق مي دهد. نگاه كن موهاي سينه اش دوباره فر خورده....شك ندارم قبل از آمدنم حسابي مشغول خل بازيهايش بوده. مايه آبرو ريزي و خجالت..
اصلا در حمام حواسم نبود كه بلند بلند به بخت بدم لعنت مي فرستم، هرچند مي دانم نشنيده چون يا يكي از چمدانها را باز كرده و فضولي مي كند يا خانه را وارسي مي كند تا مدرك جرمي باقي نگذارد. عمدا همه موهايم را در حوله نپيچيدم تا كاناپه اش را خيس كنم. وقتي مثل بچه ها حرص كاناپه بد تركيبش را ميخورد قيافه اش حسابي ديدني است. دلم برايش مي سوزد و مي روم تا سوغاتش را نشانش دهم. نگاه كن خداي من.. كدام احمقي است كه وقتي ببيند بعد از يك ماه برايش يك مايو بنفش راه راه و يك جفت جوراب پشمي سوغات آورده اند اينقدر ذوق كند....واقعا حيف من
 

hirta23

عضو جدید


زن و مرد ...



http://www.yahoo3000.com/

مرد از راه می رسه


ناراحت و عبوس


زن:چی شده؟
مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)
زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنه
زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست
تلفن زنگ می زنه
دوست زن پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
(مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره )
زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!
مرد داغون می شه
"می خواست تنها باشه"

...............................................................................
مرد از راه می رسه
زن ناراحت و عبوسه
مرد:چی شده؟
زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)
مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش
زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه
مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه.
تلفن زنگ می زنه
دوست مرد پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
(زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره )
مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!
زن داغون می شه
"نمی خواست تنها باشه"

..............................................................................
و این داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند...


<IMG alt=http://www.doctorshiri.com/images/mt-static/pics/378.jpg border=0>
*عشق مرد از نگاه دکتر شریعتی*

مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند
اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!

و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند...

«دکتر علی شریعتی
 

hirta23

عضو جدید


به شیخی می گویند در اسلام چرا نمی توان بیشتر از چهار زن گرفت؟
می گوید چون اگه پنج تا بشه باید یکی را به عنوان خمس به سید داد
 

hirta23

عضو جدید

کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست
مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی هم از کشیس پرسید
پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟
کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است

مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد
بعد کشیش از او پرسید تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟
مردک گفت من روماتیسم ندارم
اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است
 

hirta23

عضو جدید

کاش می دانستی
بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت
من چه حالی بودم!
خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید
پلک دل باز پرید
من سراسیمه به دل بانگ زدم
آفرین قلب صبور
زود برخیز عزیز
جامه تنگ در آر
وسراپا به سپیدی تو درآ.
وبه چشمم گفتم:
باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟
که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است!
چشم خندید و به اشک گفت برو
بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه.
و به دستان رهایم گفتم:
کف بر هم بزنید
هر چه غم بود گذشت.
دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده!
وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بكند
خاطرم راگفتم:
زودتر راه بیفت
هر چه باشد بلد راه تویی.
ما که یک عمر در این خانه نشستیم تو تنها رفتی
بغض در راه گلو گفت:
مرحمت کم نشود
گوییا بامن بنشسته دگر کاری نیست.
جای ماندن چو دگر نیست از این جا بروم
پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم
و به لبها گفتم:
خنده ات را بردار
دست در دست تبسم بگذار
و نبینم دیگر
که تو برچیده و خاموش به کنجی باشی
مژده دادم به نگاهم گفتم:
نذر دیدار قبول افتادست
ومبارک بادت
وصل تو با برق نگاه
و تپش های دلم را گفتم:
اندکی آهسته
آبرویم نبری
پایکوبی ز چه برپا کردی
نفسم را گفتم:
جان من تو دگر بند نیا
اشک شوقی آمد
تاری جام دو چشمم بگرفت
و به پلکم فرمود:
همچو دستمال حریر بنشان برق نگاه
پای در راه شدم
دل به عقلم می گفت:
من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد
هی تو اندیشیدی که چه باید بکنی
من به تو می گفتم: او مرا خواهد خواند
و مرا خواهد دید
عقل به آرامی گفت:
من چه می دانستم
من گمان می کردم
دیدنش ممکن نیست
و نمی دانستم
بین من با دل او صحبت صد پیوند است
سینه فریاد
حرف از غصه و اندیشه بس است
به ملاقات بیندیش و نشاط
آخر ای پای عزیز
قدمت را قربان
تندتر راه برو
طاقتم طاق شده
چشمم برق می زد /اشک بر گونه نوازش می کرد/لب به لبخند تبسم میكرد /دست بر هم میخورد
مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می كوبید
عقل شرمنده به آرامی گفت:
راه را گم نکنید
خاطرم خنده به لب گفت نترس
نگران هیچ مباش
سفر منزل دوست کار هر روز من است
عقل پرسید :؟
دست خالی که بد است
کاشکی...
سینه خندید و بگفت:
دست خالی ز چه روی !؟
این همه هدیه کجا چیزی نیست!
چشم را گریه شوق
قلب را عشق بزرگ
روح را شوق وصال
لب پر از ذکر حبیب
. خاطر آکنده یاد
 

mohamadi_m

عضو جدید
نگران همه بجز خودم، عاشق همه بجز خودم، آخرش همه ميگن مغرور و از خود راضي هستم!!!!!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا