خلوتی با خدا

darya25

عضو جدید
 

darya25

عضو جدید
خداوندا ! تنها تو را صدا میکنیم

وقتی قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود
وقتی نمیتوانیم‌ اشک‌هایمان‌ را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌
و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ میشکند
وقتی احساس‌ میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌
و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته‌ میکشد
و انتظارها به‌ سر نمیرسد
وقتی طاقتمان‌ تمام‌ میشود
و تحملمان‌ هیچ ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم
و مطمئنیم‌ که‌ تو
فقط‌ تویی که‌ کمکمان‌ میکنی ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم
آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ میکشیم
تو را گریه‌ میکنیم
و تو را نفس‌ میکشیم


وقتی تو جواب‌ میدهی،
دانه‌دانه‌ اشک‌هایمان‌ را پاک‌ میکنی
و یکی یکی غصه‌ها را از دلمان‌ برمیداری
گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز میکنی
و دل‌ شکسته‌مان‌ را بند میزنی
سنگینی ها را برمیداری
و جایش‌ سبکی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند

خواب‌هایمان‌ را تعبیر میکنی
و دعاهایمان‌ را مستجاب‌
آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی؛
قهرها را آشتی میدهی
و سخت‌ها را آسان
تلخ‌ها را شیرین‌ میکنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشود
و سیاهی‌ها سفید سفید ...
 

darya25

عضو جدید
ما کوچک بودیم!

وقتی ما کوچک
بودیم دلهای مـــــا بزرگ بود

ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دل تنگ هستیم

کـاش کوچک می ماندیم تا حرف های ما را از نگاه ما بفهمد

نــه حالا که بزرگ شدیم و فریاد هم کــه می زنیم

باز کسی حرف های ما رانمی فهمد
تنها تو هستی که در همه
حالت حرف های مارا
می شنوی
 

nafis...

مدیر بازنشسته
دردِ دل م زیاد شده
میدونم همیشه درد هامو برای تو می آرمو شادی هایم را برای کس دیگه
اما
.
.
.
تو فقط درمان دردِ دلم هستی
تنهایم
تنهایم مگذار
دستم بگیر
:w05:
 

Bahar73

عضو جدید
خدایا دلم که برایت تنگ می شود با آنکه می دانم همه جا هستی اما به آسمان نگاه می کنم چرا که آسمان سه نشانه از تو دارد :
بی انتهاست ، بی دریغ است و چون یک دست مهربان همیشه بالای سرماست.
 

Bahar73

عضو جدید
خدایا در این آشفته بازار کمک کن تا دلم بلرزد به نگاهی که بیارزد …
و ای کاش آن نگاه نگاه تو باشد.
 

junior Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا حواس من را به سمت لحظه هایی که تو را فراموش میکنم پرت کن
تا حواسم همه اش تنها و تنها برای تو باشد:gol::gol::gol:
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا بااینکه ازدستش ناراحتم اما نمیخوام یه تارموش کم شه به دلش ارامش بنداز
نبینم غصه بخوره ،خودت میدونی جونم به جونش بسته است کمکش کن به دلش ارامش بنداز الهی امین
 

darya25

عضو جدید
خود را لب بام نیاز رساندم
ای بی نیاز مرا دریاب
نگاه كن كاسه‌ی سیاه چشم من به تمنای نگاه تو
بیش از پیش گود شد
ای آفتاب حسن بر دل من بتاب
تا در انوار نگاهت
فرداها را
تاریخ را روشن‌تر نظاره كنم
 

junior Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کــریـــمـــا...
مـــن از هـــمــه عــالــم و آدم،بــه داشـتـن خـالــقـی چــون تــو مــی نــازم...
تــو هــم از مـن بــنــده ای بــســاز کـه بـه داشـتـنـش خـشـنـودی...:gol::gol::gol:
 

sarah89

عضو جدید
قربون خدای قادرم برمممممم....خ عاشقتم...خداجونم اینجام...دورم ولی تو نزدیک...نزدیکتر از حبل ورید....هوامو داشته باش!...
بوس بوس یه عالمه
 

زهره ه

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا جونم!!

این بند دل آدم کجاست؟
که گاهی با
یک اسم
یا حضور یک نفر
و یا با یک لبخند "پاره" میشه...

 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
تنهام نذار..اینطوری همه چیزدارم...بودنت یعنی همه چیز..............
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

خـــــ ـدا هــــ ـم ذره ذره آبــــ مـ ـی شــــ ـود ؛

وقتــ ـی بــــ ـا سکـ ـوت ،

درد مـ ـی کـــ ـشم و التمـــــ ـاسش نمـ ـی کـــ ـنم . . .!​
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
حکمتت رو شکر...


پ ن:هرچی میدی شکر...هرچی میگیری شکر....
 

Bahar73

عضو جدید
گنجشک با خدا قهر بود…….روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد…..
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت …
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد …
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدای عزیزِ من
برای آنانکه مرا به تو نزدیک ساختند آرامش می خواهم
و بیش از آنان برای دل خودم قرار بر مدار تو را خواهانم...
بیش از همیشه همراهم باش...
 

Similar threads

بالا