امروز باران میخواست غم چشمانم را پنهان کند یا همدردی کند با تو,
نمیدانم!
شاید هم میخواست فراموش کنم آرزوی بلندت را,
خوب شدنت را..........!
گاهی
حتی اگر سرو تنومند هزار ساله ریشه در خاک تنیده هم که باشی,
تکانت می دهد,
ضربه معصومیت نگاهش!!!
نگاه مشتاق و چشمان منتظرش....!
میگویند درمان خصوصا برای تو خیلی درد دارد....!
میگویند حتی موهایت هم میریزد...
میگویند قطر امپول ها پیش دستان نحیفت .....
اندیشیدن به تو حتی برایم درد دارد....
اری درد دارد!!
درد دددد......
گلویم درد میکند از حجم این بغضی که از گلویم پایین
نمیرود!
امروز به نیت معصومیتت فرشته کوچکی خریدم!
و برای بیان محبتم شاخه گلی!
تفعلی هم به حافظ زدم!
برای خودم نه, بیشتر برای تو!
به اشتیاق لبخندت....!
ولی نقاشی که برایم کشیده بودی را نگرفتم!!
چون
بار سنگینی نگاه گره خورده ات در آن,
خیلی بیشتر از توانم بود و قیمتش گران تر از
وسعم...
خیلی گران تر ...!
خیلی....!
کودک سه ساله سر طا نی
!
همه برای کمک به تو و دوستاتنت لبخند میزدند و من ولی قدر
تمام اندوه هایت غمگین بودم.....!