خلوتی با خدا
- شروع کننده موضوع shadii
- تاریخ شروع
مَنَ باخ
دیگه خوب بگذره بد بگذره مهم نیس...
دیگه برام فرقی نمیکنه چی میشه....
من هیچوقت نا امید نمیشم...
خوب یا بد بالاخره میگذره...
خدایا شکرت....
بخاطر همه ی اتفاقای تلخی که افتاد و من فقط خندیدم...
خندیدم که دردشونو احساس نکنم...
خندیدم که ناراحتیم کسیو نرنجونه...
خندیدم که خودمو نبازم...
شکرت.. تلخی همه ی اتفاقایی که افتاد یجورایی خوب بود..
چون همه گفتن چقد صبور شدی :|
دیگه برام فرقی نمیکنه چی میشه....
من هیچوقت نا امید نمیشم...
خوب یا بد بالاخره میگذره...
خدایا شکرت....
بخاطر همه ی اتفاقای تلخی که افتاد و من فقط خندیدم...
خندیدم که دردشونو احساس نکنم...
خندیدم که ناراحتیم کسیو نرنجونه...
خندیدم که خودمو نبازم...
شکرت.. تلخی همه ی اتفاقایی که افتاد یجورایی خوب بود..
چون همه گفتن چقد صبور شدی :|
taniyel
عضو جدید
الهی امین...
خدا با این اتفاق باید خوشحال باشم یا نارحت؟
خدایا!به من زیستی عطاکن که درلحظه مرگ،بربی ثمری لحظه ای که برای زیستن
گذاشته است،حسرت نخورم،ومردنی عطاکن که،بربیهودگیش سوگوارنباشم
بگذارتاآنرامن؛خود؛انتخاب کنم؛اماآنچنان که تودوست میداری...
خدایا!" چگونه زیستن"راتوبه من بیاموز؛
می خواستم زندگی کنم؛راهم را بستند
گذاشته است،حسرت نخورم،ومردنی عطاکن که،بربیهودگیش سوگوارنباشم
بگذارتاآنرامن؛خود؛انتخاب کنم؛اماآنچنان که تودوست میداری...
خدایا!" چگونه زیستن"راتوبه من بیاموز؛
"چگونه مردن"راخودخواهم آموخت.
می خواستم زندگی کنم؛راهم را بستند
ستایش کردم؛گفتند خرافات است
عاشق شدم؛گفتند دروغ است
گریستم؛ گفتند بهانه است
خندیم؛گفتند دیوانه است
دنیارا نگه دارید؛می خواهم پیاده شوم!
tayebe_72
عضو جدید
*** آرامش سبـــــــــز ***
*** آرامش سبـــــــــز ***
خـدایــا دوسـتـت دارم ...
*** آرامش سبـــــــــز ***
خـدایــا دوسـتـت دارم ...
ساده می گویم : خـدایــا دوسـتـت دارم ...
به تو من خیره می گردم ؛
به این جنگل ...
به این برکه ...
به خط نور ...
به این دریا ...
به رقص آب ...
به این افسون بی همتا ...
چه باید گفت؟
کمک کن واژه ها را بر زبان آرم ؛
بگویم لحظه ای از تو ...
از این زیبائی روشن ،
از این مهتاب ...
بریزم با نسیم و گم شوم در شب ؛
بخندم با تو لختی در کنار آب ...
زبانم گنگ و ذهنم کور ،
تنم خسته ، دلم رنجور ...
تمام واژه ها قامت خمیده ،
ناتوان ...
بی نور ....
پر از پیچیده گیست این ذهن ناهموار ؛
سکوت واژه ها درهم تنیده ،
مثل یک آوار ...
من از پیچیده گی ها سخت بیزارم ؛
تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم :
" خـدایــا دوسـتـت دارم "
شاعر : حدیث سامیبه تو من خیره می گردم ؛
به این جنگل ...
به این برکه ...
به خط نور ...
به این دریا ...
به رقص آب ...
به این افسون بی همتا ...
چه باید گفت؟
کمک کن واژه ها را بر زبان آرم ؛
بگویم لحظه ای از تو ...
از این زیبائی روشن ،
از این مهتاب ...
بریزم با نسیم و گم شوم در شب ؛
بخندم با تو لختی در کنار آب ...
زبانم گنگ و ذهنم کور ،
تنم خسته ، دلم رنجور ...
تمام واژه ها قامت خمیده ،
ناتوان ...
بی نور ....
پر از پیچیده گیست این ذهن ناهموار ؛
سکوت واژه ها درهم تنیده ،
مثل یک آوار ...
من از پیچیده گی ها سخت بیزارم ؛
تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم :
" خـدایــا دوسـتـت دارم "
خداااااااااااا جووووونم الان من خودمم نمیدونم چم شده...تو که میدونی کمکم کن....
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
می دانید عرش خدا روی دوش کیست؟ | خدا ، عشق ، عرفان | 0 | |
|
برترین نعمت خدا رو بشناسید | خدا ، عشق ، عرفان | 7 | |
|
چرا گاهی خدا به ما پس گردنی می زند؟! | خدا ، عشق ، عرفان | 0 | |
|
در جستجوی خدا | خدا ، عشق ، عرفان | 2 | |
|
پیامی از سوی خدا به بنده های دلشکسته | خدا ، عشق ، عرفان | 2 |