ما تو خوابگاهمون یه سرپرست داریم از این خانومای شونصد ساله ی عقده ای که به همه چی گیر میدن از نظافت اتاق گرفته تا لباس پوشیدن و این چیزا
این خانومه تو هر واحدی یه نوچه داره که ما بهشون میگیم مخبر
چند هفته ما سرمون گرم امتحانای میان ترم بود اصلا حواسمون به وضع اتاق نبود
وقتی پا رو زمین میذاشتی پات جای فرش میرفت رو آشغال
این خانوم مخبر وقتی متوجه قضیه شد که رسما آت و آشغال اتاق مثل سیل روون از در اتاق بیرون میرفتن!
اومد یکم داد و بیداد راه انداخت که این چه وضعشه و میرم به سرپرستی میگم و این حرفا
ما هم نامردی نکردیم و تا این دختره رفت طی یه حرکت جهادی ضربتی کل اتاق رو مرتب کردیم
خانوم سرپرست که وارد اتاق شدن و با صحنه ی اتاق تمیز ما روبرو شدن یه نگاه چپ به مخبره انداخت و ما شروع کردیم به توپیدن که آقا, این دختر از اول با ما مشکل داره و همش میخواد ما رو جلو بقیه خراب کنه و...
وقتی که جفتشون از اتاق بیرون رفتن انقد خندیدیم و انقد خندیدیم...
