حتما حتما این داستان رو بخونید...داستانی برای قلب شما

marjan.hoseini

عضو جدید
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]داستانی برای قلب شما[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد. وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنندآنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]توضیح پائولو کوئلیو[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند. چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند[/FONT][FONT=&quot]!»[/FONT][FONT=&quot]
*[/FONT][FONT=&quot]پائولو کوئلیو در ادامه می‌نویسد[/FONT][FONT=&quot] : [/FONT][FONT=&quot]این مطلب در اصل به اسپانیولی در معتبرترین روزنامۀ اسپانیایی‌زبان یعنی «ال[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]پائیس» منتشر شده است. در آنجا عنوان شده که این داستان واقعی است. اما[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]این‌طور نیست[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]این داستان، در واقع بر مبنای یک فیلم کوتاه که برندۀ نخل طلایی جشنوارۀ کن شده بود، نوشته شده است[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]Always remember this: [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]When you complain about your life, there are people out there struggling to be “you”. Therefore, find happiness in who "you" are, appreciate what you "have". [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

shadmehrbaz

عضو جدید
کاربر ممتاز
قبلا خونده بودمش ... ولی خیلی قشنگ بود مرسی :gol:

راستی این کادرو چه جوری توی پستت انداختی ؟ :whistle:
 

marjan.hoseini

عضو جدید
جور خاصی ننداختم مطلبو از جایی کپی کردم اینم اومد
البته فکر کنم سوالت جدی نبود:w19:
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
جانم چه سوتی باحالی
 

kavoosrahmani

عضو جدید
کاربر ممتاز
متاسفانه چیزیه که در کشور ما به وفور یافت میشه و مایی که همش دم از انصاف و عدل میزنیم همرو (حتی اعضای فامیلمونو)به چشم حقارت نگاه میکنیم...
 
بالا