دیگر آزارت نمی دهم...ایستاده ام تنها پشت میله های خاطرات دیروز...اینجا انگشت هایم را می شمارم و دست های تو در هم فرو رفته اند...تو غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی تا مهربانی ات را ثابت کنی ولی نفهمیدی آن سوی خیابان انتظارت را کشیدم ...و تو بی تفاوت انتظارم را نادیده گرفتی و با ترس از نزدیک شدن نیامدنت را توجیح کردی ...و من دیگر آزارت نمی دهم زین پس..قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم .