دانیال پسرخالم , معلمشون بهش گفته : خاطرات یک روزتون رو با کمک مادرتون بنویسید و آخرش یه شعر بنویسید و بیارید
حالا این اومده ب من میگه: حامد بیا هر چی میگم بنویس
من: o_0 باشه
حالا فک میکنید چی ب من بگه خوبه ؟؟
برگشته میگه: " مامانی من, من رو صبح زود اول (ببین چی میگه , میگه صبح زود اول) منو بیدار میکنه , من میگم نمیرم مدرسه , من از مدرسه بدم می آید , من از خانم شعبانی(معلم بنده خداشون) بدم می آید
حالم ازش بهم میخورد , مامانم نمیگذارد که بعد از ظهر ها که خسته و کوفته اَم بخابم , چون میگوید شب نمیتوانی بخابی
خوب بس است دیگه من چیزی به ذهنم نمیرسد , خداحافظ
حالا شعر آخرشو نگاه کن چی نوشته :
منو بُردن کلانتری / بهم گفتن چند سال داری ؟/ منم گفتم یه سال دارم / دوسال دارم / سه سال دارم / اِســهــال دارم ^_^
حالا این اومده ب من میگه: حامد بیا هر چی میگم بنویس
من: o_0 باشه
حالا فک میکنید چی ب من بگه خوبه ؟؟
برگشته میگه: " مامانی من, من رو صبح زود اول (ببین چی میگه , میگه صبح زود اول) منو بیدار میکنه , من میگم نمیرم مدرسه , من از مدرسه بدم می آید , من از خانم شعبانی(معلم بنده خداشون) بدم می آید
حالم ازش بهم میخورد , مامانم نمیگذارد که بعد از ظهر ها که خسته و کوفته اَم بخابم , چون میگوید شب نمیتوانی بخابی
خوب بس است دیگه من چیزی به ذهنم نمیرسد , خداحافظ
حالا شعر آخرشو نگاه کن چی نوشته :
منو بُردن کلانتری / بهم گفتن چند سال داری ؟/ منم گفتم یه سال دارم / دوسال دارم / سه سال دارم / اِســهــال دارم ^_^