چه فرقی دارد ، شهر ما خانه ی ما باشد یا نباشد ؟ وقتی تو نه در شهر ما هستی و نه در خانه !
..
..
گلوی آدم را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود ، دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است ، دلتنگی هایی که میتوانند آدم را خفه کنند .
..
..
بیچاره عروسک دلش میخواست زارزار بگرید ، اما خنده را بر لبانش دوخته بودند !
..
..
تا تویی در خاطرم ، با دیگران بیگانه ام / با خیالت همنشینم ، گوشه ای زندانی ام .
..
..
دلم درد میکند ، انگار خام بودند خیالهایی که به خوردم داده بودی .