همیشه چنین بوده است کسی را که خیلی دوست داری، زود از دست می دهی پیش از آنکه خوب نگاهش کنی. پیش از آنکه تمام حرفهایت را به او بگویی ، پیش از آنکه همه لبخندهایت را به او نشان بدهی مثل پروانه ای زیبا، بال میگیرد و دور می شود ، فکر می کردی میتوانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کو ه ها سرک می کشد در کنارش باشی
گفتند غرورت را بشکن،و بعد دوباره بسازش شکستم،اما ساخته نشد گفتند به او بگو دوستش داری، او هم به تو میگوید گفتم، اما جوابی نشنیدم گفتند دلت،عشقت را به او بده به او دادم، اما مرا ببخش دیگر بیشتر از این ندارم تا به تو بدهم کاش از من میپذیرفتی، اما دلت دست کسی دیگر بود، میروم، دیگر میدانم برنمیگردی اما کاش یه روز بدانی سخت ترین کاری که انجام دادم شکستن غرورم بود
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]گاه که دلم می گیرد[/FONT] [FONT=arial,helvetica,sans-serif]به غروب پنجره اتاق خاطراتم خیره می شوم[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]گاه که دلتنگ می شوم [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]به نظاره عمق خود میروم[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]آنگاه که تنهایی مرا فتح میکند[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]تنها، به خودم سفر میکنم[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]کاش میدانستم دلیل اینهمه بی قراری و دلتنگی چیست...[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]شاید تو بدانی[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]فقط شاید ![/FONT]
گاهی
زیباترین لحظه
انجاست که
چشمانت
را میبندی
و ارام تک تک خاطراتت را مرور میکنی
بی حرف و در سکوت
فقط گاهی
نگاه میکنی
اما هر کجا که
باشی
باز هم
بهترین لحظاتت
مرور خاطراتت هست
میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ،
میگذرد روزی این فاصله و دوری،
میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ،
میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ،
و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیم
قصه هایت تکراری نیست
هر بار تکرارشان میکنم در قلبم
ولی نمیدانم که
چه
گاهی بخاطر ترسی ناشناخته
اینچنین عذابت میدهم
نمیتوانم ترسهایم را
بروز دهم
اخر یاد گرفته ام هرگز ترسهایم را نشان ندهم
همین باعث میشود بجای بیان ترس خشمم را نشان دهم
کاش کمی درک میکردم چرا
اینچنین ترسهایم تبدیل به خشم میشود
اما میدانی
میمانم
در کنارت
و با صدای بلند فریاد میزنم
دوستت دارم