گر چه بدنامیست نزد عاقلان ما نمیخواهیم ننگ و نام را
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 21, 2009 #241 گر چه بدنامیست نزد عاقلان ما نمیخواهیم ننگ و نام را
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Dec 21, 2009 #242 آدمی در عالم خاكی نمی آيد بدست عالمی ديگر ببايد ساخت و از نو آدمی
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Dec 21, 2009 #243 اندر ضمیر دلها، گنجی نهان، نها،دی از دل اگر، برآ،ید؛ در آس،مان، نگ،نجد
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 21, 2009 #244 یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 21, 2009 #245 عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Dec 21, 2009 #246 قبول عام، نتوان زيست مغرور كمال آنچه تحسين ديدهاي زين خلق، دشنام است و بس
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Dec 21, 2009 #247 از ترحم تا مروت، و از مدارا تا وفا هر چه را كردم طلب، ديدم ز عالم رفته است
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 21, 2009 #248 هر که مست است درین میکده هشیارترست هر که از بیخبران است خبردارترست
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 21, 2009 #249 یارب چه گل شکفته، که امروز در چمن گلها به جای چشم، دهن باز کردهاند !
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 21, 2009 #250 مستی از شیشه و پیمانه خالی کردند ساده لوحان که در کعبه و بتخانه زدند
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 21, 2009 #251 طی شد ایام جوانی از بناگوش سفید شب شود کوتاه، چون صبح از دو جانب سر زند
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Dec 22, 2009 #253 هر کس که نام می به زبان برد ، مست نیست هر جان سپردنی که دلیل شکست نیست
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Dec 22, 2009 #254 تا نباشد این جدایی ها کس نداندقدر یاران را کویــر خشک میــدانـــد بــهای قـطــره باران را
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Dec 22, 2009 #255 نامــه جـــرم مــرا روز جــزا باز مــکن من به امید عطای تو خطا کار شدم
*** s.mahdi *** مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 22, 2009 #256 يك بحر...سرشك بودم و عمري ..سوز افسرده و پير مي شدم روز بروز با خيل گرسنگان چو هم رزم شدم سوزم :همه ساز گشت و شامم همه روز
يك بحر...سرشك بودم و عمري ..سوز افسرده و پير مي شدم روز بروز با خيل گرسنگان چو هم رزم شدم سوزم :همه ساز گشت و شامم همه روز
*** s.mahdi *** مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 22, 2009 #257 این دل چو شب جوانی و راحت و تاب از روی سپیدهدم برافکند نقاب بیدار شو این باقی شب را دریاب ای بس که بجویی و نیابیش به خواب * * * هم طبع ملول گشت از آن شعر چو آب هم رغبت از آن شراب چون آتش ناب ای دل تو عنان ز شاهدان نیز بتاب کاریست ورای شاهد و شعر و شراب
این دل چو شب جوانی و راحت و تاب از روی سپیدهدم برافکند نقاب بیدار شو این باقی شب را دریاب ای بس که بجویی و نیابیش به خواب * * * هم طبع ملول گشت از آن شعر چو آب هم رغبت از آن شراب چون آتش ناب ای دل تو عنان ز شاهدان نیز بتاب کاریست ورای شاهد و شعر و شراب
*** s.mahdi *** مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 22, 2009 #258 آورد زری عماد رازی بچه را تا بنماید عمود رازی بچه را رازی بچه هر شبی عمادالدین را بردار کند چنان که غازی بچه را * * * گفتم که به پایان رسد این درد و عنا دستی بزند به شادمانی دل ما دل گفت کدام صبر ما را و چه کام ور غم سختست شادکامی ز کجا
آورد زری عماد رازی بچه را تا بنماید عمود رازی بچه را رازی بچه هر شبی عمادالدین را بردار کند چنان که غازی بچه را * * * گفتم که به پایان رسد این درد و عنا دستی بزند به شادمانی دل ما دل گفت کدام صبر ما را و چه کام ور غم سختست شادکامی ز کجا
*** s.mahdi *** مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 22, 2009 #259 ای هجر مگر نهایتی نیست ترا وی وعدهی وصل غایتی نیست ترا ای عشق مرا به صد هزاران زاری کشتی و جز این کفایتی نیست ترا * * * نه صبر به گوشهای نشاند ما را نه عقل به کام دل رساند ما را چون یار ز پیش میبراند ما را کو مرگ که زین باز رهاند ما را
ای هجر مگر نهایتی نیست ترا وی وعدهی وصل غایتی نیست ترا ای عشق مرا به صد هزاران زاری کشتی و جز این کفایتی نیست ترا * * * نه صبر به گوشهای نشاند ما را نه عقل به کام دل رساند ما را چون یار ز پیش میبراند ما را کو مرگ که زین باز رهاند ما را
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Dec 22, 2009 #260 طاق ابروی تو محرابِ دل و جان من است من کجا و تو کجا ؟ زاهد و محراب کجا ؟
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Dec 22, 2009 #261 [FONT=times new roman, times, serif]طوطی باغ ِ محبت نرود کـُلبۀ جُغد[/FONT] [FONT=times new roman, times, serif]باز ِ فردوس ، کجا کـَلبِ معلـّم باشد [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]طوطی باغ ِ محبت نرود کـُلبۀ جُغد[/FONT] [FONT=times new roman, times, serif]باز ِ فردوس ، کجا کـَلبِ معلـّم باشد [/FONT]
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Dec 23, 2009 #262 صفایِ اصفهانی صفایِ اصفهانی می سوزم از اشتیاقت ،در آتشم از فراقت کانونِ من سینۀ من ،سودایِ من آذرِ من
صفایِ اصفهانی صفایِ اصفهانی می سوزم از اشتیاقت ،در آتشم از فراقت کانونِ من سینۀ من ،سودایِ من آذرِ من
amator-2 عضو جدید Dec 23, 2009 #263 به صدق کوش که خورشید زاید از نفست که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 23, 2009 #264 هوس هر چند گستاخ است، عذرش صورتی دارد به یوسف میتوان بخشید تقصیر زلیخا را
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 23, 2009 #265 ای گل که موج خندهات از سرگذشته است آماده باش گریهٔ تلخ گلاب را
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Dec 23, 2009 #266 خنده چون مینای می کم کن، که چون خالی شدی میگذارد چرخ بر طاق فراموشی ترا
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Dec 23, 2009 #267 ثباتِ مرتبۀ عشق ، در طریقِ وفاست وگرنه عشق بدونِ وفا نمی ارزد
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Dec 23, 2009 #268 می نخور با همه کس، تا نخورم خون جگر سر مکش، تا نکشد سر به فلک فریادم
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Dec 23, 2009 #269 آنروز كه كارِ همه ميساخت خداوند ما دير رسيديم و، به جائي نرسيديم
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Dec 23, 2009 #270 آتش دوزخ ز ما، تردامنان رنگي نداشت آنچه ما را سوخت آنجا، خجلتِ تقصير بود