به نقل از
http://drhooman.blogfa.com
تکرار یک عکس بعد از بیست سال
بعضی وقتها معیار اندازه گیری زمان برای چیزهای متفاوت فرق می کند. مثلا، می گویند اگر می خواهی ارزش یک سال را بدانی از دانش آموزی که رفوزه شده بپرس. اگر می خواهی معنی ۵ ماه را بدانی از مادری که جنینش را سقط کرده بپرس. اگر می خواهی معنی یک ساعت را بفهمی از عاشقی بپرس که دلدارش در سر قرار دیر کرده. اگر می خواهی معنی یک هزارم ثانیه را بفهمی از دونده ایی بپرس که در المپیک، دوم شده و ...
اما قرار ما از جنس دیگری بود. قراری نبود که در یک ثانیه و ماه و سال گم شود. قرار ما یک قرار بیست ساله بود، بله بیست ساله. هر دوستی ای، در لحظه ای ایجاد می شود، با سلامی در ایستگاه اتوبوس، یا گلاویزی بر سر نگاه چپی به دختر همکلاسی، تعارف بر سر نشستن پشت میز نهار، دادن دو زاری اضافه برای تلفون عمومی دانشگاه، نصف کردن آخرین تکه" ته دیگ" در سلف سرویس ،... آری دوستی ما به همین مسخرگی ها که گفتم آغاز شد، آغاز دوستی و مودتی که هنوز پایدار است.
ما هفت نفر بودیم. هفت همخانه. هفت یار. هفت نفری که همه دانشگاه، ما را به انگشت نشان می دادند. هفت نفری که روزی ما، بله ما هفت نفر، رییس دانشگاه را عوض کردیم. هفت نفری که هر کاری که به فکرتان نمیرسد را روزهایی کردیم... نپرسید چه کار هایی!
و ما هفت نفر قراری گذاشتیم. قراری بیست ساله... دقیقا در روز ۸/۸/۶۸. وقتی که تقریبا همه مان ۱۸، ۱۹ ساله بودیم؛ و برای این که یادمان نرود، آمدیم دم تراس خانه و عکسی گرفتیم به یادگار، تا یادمان بماند که ۲۰ سال بعد، در چونین روزی باید گرد هم آییم. آمدیم دم این نرده که پشتش صحرایی برهوت بود باییستیم و هم قسم شویم که روزی هر کداممان برای خود کسی شویم، تا به آبادانی این سرزمین خدمت کنیم.
از راست به چپ: محسن گل احمر، جواد مشتری دوست، سهیل ملوک پور، هومن ملوک پور، مازیار کاغذچی، علیرضا مشیری
خوب یادم می آید، قرار گذاشتیم که در تاریخ ۸/۸/۸۸ دور هم جمع شویم. بیست سال! زمان کمی نیست. آن موقع هفت نفر بودیم. همخانه های زمان دانشگاه. همه مان دامپزشکی می خواندیم بغیر از سهیل که میکروبیولوژی می خواند و ما به اختصار "میکروب" صدایشان می کردیم. دلیل اولیه ای که برای این روز گذاشتیم، خود سهیل بود، چون ملقب به" هشت اعظم" یا " هشتک میرزا" بود. جریان هشت بودن سهیل مفصل است، باشد جایی برایتان بعدا تعریف می کنم. در آن زمان آنقدر این روز موعود دور بود که با خود می گفتیم این هم از همان قرار هایی است که فردایش یادمان می رود. اما، هر روز که گذشت، هر ماه که گذشت، هر سال که می گذشت سایه حضور این روز نزدیک تر و نزدیک تر می شد. در هر مهمانی که همه دور هم جمع بودیم صحبتی از روز هشت بود. تا بلاخره روز موعود فرا رسید.همه جمع شدیم منزل سهیل. قبل از هر چیز، رفتیم و عکسی که ۲۰ سال پیش انداخته بودیم را با همان ترتیب تکرار کردیم. فقط حیف که حیاط خانه سهیل نرده نداشت که بر آن تکیه کنیم. اما آرزویمان را در پس آن داشتیم، سبزینه و حیات...
غبار ایام روی سر و صورت همه مان ریخته( از همه بیشتر بر روی من)، اما می بینید که هنوز خنده بر لب داریم.
هیچکدام از شما سراغ نفر هفتم را در این عکس ها نمی گیرد؟ یکبار دیگر ما را بشمارید از راست به چپ! بله، شش نفریم. نفر هفتممان در عکس بالایی پشت دوربین بود و در عکس پایین زیر خروار ها خاک سرد آرمیده.
رامین منانی، دوست خوبی که در شب عید سال ۱۳۷۰ جان به جان آفرین تسلیم کرد و رفت. دوست خوبی که هر کدام از ما( هفت نفر) از او بسیار خاطره داریم... یادش بخیر.
و ما هفت نفر هنوز هستیم. قرار هایمان هم هنوز هست. این یکی که شد. خدا را چه دیدی، پس قرارمان باشد برای ۸/۸/۱۴۸۸
پ.ن: برای آنان که در آن تاریخ این مطالب را می خوانند. بدانید که چه آدم های باحالی در این زمان زندگی می کردند.
http://drhooman.blogfa.com
تکرار یک عکس بعد از بیست سال
بعضی وقتها معیار اندازه گیری زمان برای چیزهای متفاوت فرق می کند. مثلا، می گویند اگر می خواهی ارزش یک سال را بدانی از دانش آموزی که رفوزه شده بپرس. اگر می خواهی معنی ۵ ماه را بدانی از مادری که جنینش را سقط کرده بپرس. اگر می خواهی معنی یک ساعت را بفهمی از عاشقی بپرس که دلدارش در سر قرار دیر کرده. اگر می خواهی معنی یک هزارم ثانیه را بفهمی از دونده ایی بپرس که در المپیک، دوم شده و ...
اما قرار ما از جنس دیگری بود. قراری نبود که در یک ثانیه و ماه و سال گم شود. قرار ما یک قرار بیست ساله بود، بله بیست ساله. هر دوستی ای، در لحظه ای ایجاد می شود، با سلامی در ایستگاه اتوبوس، یا گلاویزی بر سر نگاه چپی به دختر همکلاسی، تعارف بر سر نشستن پشت میز نهار، دادن دو زاری اضافه برای تلفون عمومی دانشگاه، نصف کردن آخرین تکه" ته دیگ" در سلف سرویس ،... آری دوستی ما به همین مسخرگی ها که گفتم آغاز شد، آغاز دوستی و مودتی که هنوز پایدار است.
ما هفت نفر بودیم. هفت همخانه. هفت یار. هفت نفری که همه دانشگاه، ما را به انگشت نشان می دادند. هفت نفری که روزی ما، بله ما هفت نفر، رییس دانشگاه را عوض کردیم. هفت نفری که هر کاری که به فکرتان نمیرسد را روزهایی کردیم... نپرسید چه کار هایی!
و ما هفت نفر قراری گذاشتیم. قراری بیست ساله... دقیقا در روز ۸/۸/۶۸. وقتی که تقریبا همه مان ۱۸، ۱۹ ساله بودیم؛ و برای این که یادمان نرود، آمدیم دم تراس خانه و عکسی گرفتیم به یادگار، تا یادمان بماند که ۲۰ سال بعد، در چونین روزی باید گرد هم آییم. آمدیم دم این نرده که پشتش صحرایی برهوت بود باییستیم و هم قسم شویم که روزی هر کداممان برای خود کسی شویم، تا به آبادانی این سرزمین خدمت کنیم.

از راست به چپ: محسن گل احمر، جواد مشتری دوست، سهیل ملوک پور، هومن ملوک پور، مازیار کاغذچی، علیرضا مشیری
خوب یادم می آید، قرار گذاشتیم که در تاریخ ۸/۸/۸۸ دور هم جمع شویم. بیست سال! زمان کمی نیست. آن موقع هفت نفر بودیم. همخانه های زمان دانشگاه. همه مان دامپزشکی می خواندیم بغیر از سهیل که میکروبیولوژی می خواند و ما به اختصار "میکروب" صدایشان می کردیم. دلیل اولیه ای که برای این روز گذاشتیم، خود سهیل بود، چون ملقب به" هشت اعظم" یا " هشتک میرزا" بود. جریان هشت بودن سهیل مفصل است، باشد جایی برایتان بعدا تعریف می کنم. در آن زمان آنقدر این روز موعود دور بود که با خود می گفتیم این هم از همان قرار هایی است که فردایش یادمان می رود. اما، هر روز که گذشت، هر ماه که گذشت، هر سال که می گذشت سایه حضور این روز نزدیک تر و نزدیک تر می شد. در هر مهمانی که همه دور هم جمع بودیم صحبتی از روز هشت بود. تا بلاخره روز موعود فرا رسید.همه جمع شدیم منزل سهیل. قبل از هر چیز، رفتیم و عکسی که ۲۰ سال پیش انداخته بودیم را با همان ترتیب تکرار کردیم. فقط حیف که حیاط خانه سهیل نرده نداشت که بر آن تکیه کنیم. اما آرزویمان را در پس آن داشتیم، سبزینه و حیات...

غبار ایام روی سر و صورت همه مان ریخته( از همه بیشتر بر روی من)، اما می بینید که هنوز خنده بر لب داریم.
هیچکدام از شما سراغ نفر هفتم را در این عکس ها نمی گیرد؟ یکبار دیگر ما را بشمارید از راست به چپ! بله، شش نفریم. نفر هفتممان در عکس بالایی پشت دوربین بود و در عکس پایین زیر خروار ها خاک سرد آرمیده.

رامین منانی، دوست خوبی که در شب عید سال ۱۳۷۰ جان به جان آفرین تسلیم کرد و رفت. دوست خوبی که هر کدام از ما( هفت نفر) از او بسیار خاطره داریم... یادش بخیر.
و ما هفت نفر هنوز هستیم. قرار هایمان هم هنوز هست. این یکی که شد. خدا را چه دیدی، پس قرارمان باشد برای ۸/۸/۱۴۸۸
پ.ن: برای آنان که در آن تاریخ این مطالب را می خوانند. بدانید که چه آدم های باحالی در این زمان زندگی می کردند.