اول خودم شروع ميكنم
ما اون موقع ها تو يه خونه قديمي زندگي ميكرديم.خونه اجدادي بابام!!!
از اون خونه هايي كه حالا هي فرت فرت تبديلش ميكنن به رستوران سنتي!
يه حياط خيلي بزرگ وسط بود و اتاقها دور حياط بودن
پشت خونه هم يه باغ بود
پدر و مادرم هر دوتاشون از خانواده ثروتمندي بودن.بماند كه ما چرا اونجا زندگي ميكرديم

الان اگه يكي به من پول بده كه فقط يه قدم پامو بذارم تو اون خونه عمرا اينكارو نميكنم.خونه وحشتناكيه

ولي با همه اينها ما خيلي اونجا شاد بوديم
خيليييييييييييييييي



هر چهارشنبه اجازه داشتيم گل بازي كنيم(البته در حضور مامان و يه جايي كه خودش با خاك تميز درست كرده بود)خيلي فاز ميداد.سر تاپامون گلي ميشد.مجسمه درست ميكرديم بعد هم ميذاشتيم تو آفتاب خشك بشه

چون تو يه محله قديمي بوديم و يه جايي بود كه زياد امن نبود،مامان نميذاشت كه بريم تو كوچه با بچه ها بازي كنيم.بچه هاي محل همه ميومدن خونه ما!!

يه طرف حياط يه تالار بزرگ بود.مامان اونجا فرش پهن ميكرد و ما اسباب بازيهامونو پخش ميكرديم و همه بازي ميكرديم.و باز هم بگذريم كه هر دفعه تعدادي اسباب بازي گم ميشد يهويي

باباي من اكثرا ماموريت بود

ولي مامان سعي ميكرد جاي خالي اون رو هم براي ما پر كنه
موقع ناهار هم(با وجود غذاهاي خيلي ساده)رستوران بازي داشتيم.مامان ميز رو ميچيد و مثل گارسون ها مي ايستاد و ما سفارش هاي جور واجور ميداديم(باز هم بگذريم كه غذاها يكسان بود

)
هر موقع از دوران بچگي ياد ميشه تصوير اون خونه و زندگي شيريني كه اونجا داشتيم مياد تو ذهنم
به نظر خودم من بهترين دوران كودكي رو داشتم
