تصويري كه از بچگيتون دارين چه شكليه؟؟؟؟

AVINA

عضو جدید
بالا رفتن از هر چیزی
بازی با پسرای کوچه..چون داداشام زیادن
خاله بازی عمرا
عروسک عمرا
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
میشه راجب آواتارت بگم؟؟؟
میگم
من از این عکسا خیلی ... میاد
ینی چی دوتا بچه فسقلی میندازن به جون هم

از كجا معلوم كه خودشون نيفتادن به جون هم؟:w05:
از بچه هاي امروزه بعيد نيست ها:w12:
 

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه پیدا نکردم
یه تیتراژی بود که بچه دستاشو پشتش میزاشتو سر پایین راه میرفتو بق بق یا وق وق میگفت
نمیدونم از کجا پیدا کنم

:Dپیدا کردی منم فراموش نکن

من بچگی هام با داداشم عین اون از این ور هال به اون ور می رفتیم آخرشم می پریدیم هوا:redface:
:Dمن بچه گیم خیلی شر و وحشی بودم همش خاطرات خنده دار تو ذهنمه.
یه چیزی که تو یادم میمونه و اذیتم میکنه این بود که همیشه میترسیدم مامانم بمیره و من تنها بمونم هر شب وقتی همه خواب بودن چند بار تا صبح میرفتم تو اتاق مامان سرم و میبردم نزدیک صورتش تا صدای نفسشو بشنوم وقتی میدیدم زندست میرفتم لالا ولی فردا روز از نو......
:cry:نازی عین خودمی

حالا من تصوراتم بیشتر بود فکرم می رفت که مردن و زیر لحافم گریه می کردم:cry::cry::cry:
من يه بچه گربه داشتم
وادارش ميكردم بشينه من بهش خوندن نوشتن ياد بدم:w12:
بيچاره چه زجري ميكشيده:whistle:

:surprised::biggrin::biggrin::biggrin:ایول
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا ظاهرا همتون شیطونی زیاد کردین



ما تو آشپزخونه یه ماهی دودی داشتیم که من همیشه باهاش تو حوض تو حیاطمون ماهیگیری میکردم
آخرشم خراب شد انداختنش بیرون
 

malo0osak

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بچه گیه من با شیطنت گذشت من یه داداش داشتم از خودم بزرگتر ویه خواهر که اونم 2سال ازم بزرگتر بود خیلی شر بودم از دیوار راست میرفتم بالا همیشه با پسرا میرفتم بیرون بازی میکردم حتی فوتبال هم باهاشون بازی میکردم مثل بقیه دخترا نبودم که عروسک بدن دستش بگن با عروسک سر گرم شو یادمه یه بار با داداشم و پسر دایی هام رفتم پارک داشتم تاب بازی میکردم پسر داییم از تاب پرید در حالی که تاب سرعتش زیاد بود و منو تشویق کرد که منم به پرم خلاصه پریدن همانو سر شکستن همان از تاب پریدم تابهم با سرعت اومد خورد سرم و سرم شکست هنوز هم که هنوزه وقتی دور هم جمع میشیم از این بابت میخندیم این تصویریه که من از بچه گیام دارم
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا ظاهرا همتون شیطونی زیاد کردین



ما تو آشپزخونه یه ماهی دودی داشتیم که من همیشه باهاش تو حوض تو حیاطمون ماهیگیری میکردم
آخرشم خراب شد انداختنش بیرون


:biggrin::biggrin::biggrin:

بچه گیه من با شیطنت گذشت من یه داداش داشتم از خودم بزرگتر ویه خواهر که اونم 2سال ازم بزرگتر بود خیلی شر بودم از دیوار راست میرفتم بالا همیشه با پسرا میرفتم بیرون بازی میکردم حتی فوتبال هم باهاشون بازی میکردم مثل بقیه دخترا نبودم که عروسک بدن دستش بگن با عروسک سر گرم شو یادمه یه بار با داداشم و پسر دایی هام رفتم پارک داشتم تاب بازی میکردم پسر داییم از تاب پرید در حالی که تاب سرعتش زیاد بود و منو تشویق کرد که منم به پرم خلاصه پریدن همانو سر شکستن همان از تاب پریدم تابهم با سرعت اومد خورد سرم و سرم شکست هنوز هم که هنوزه وقتی دور هم جمع میشیم از این بابت میخندیم این تصویریه که من از بچه گیام دارم

اووووخيييييييييي
نازي:w24:
 

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا وکیلی من دخمل ساکت و مظلومی بودم

فقط بیچاره مامان و بابام شب به زور از کوچه جمعمم می کردن
 

Motahare89

عضو جدید
کاربر ممتاز
من 5 سال اول بچگیمو تنها بودم یعنی تک فرزند بودم اولین عکسیم که دارم فکر کنم مال وقتیه که چهل روزم بود :child:و سالگرد ازدواج مامان بابای خوبم بود و مامانم لباس عروسیشو پوشیده بود چقدرم ناز شده بود البته الانم هست.:smile:
خلاصه وقتی بزرگتر شدم بچه خسیسی شدم به طوری که هیچ کدوم از اسباب بازیامو به هیشکی نمیدادم عوضش مال همه رو میگرفتم!!!!:w15:
بعد خواهرم به دنیا اومد و دو روز بعدش پسر خالم وای که چقدر این دوتا ناز و ملوس بودن.خیلی دوران بچگیم خوب بود .یادمه صبحای جمعه بابا میومد ما رو صدا کنه کلی تو رخت خواب با هم بازی میکردیم و سربه سر هم میذاشتیم.:w40:
 

ssara2025

عضو جدید
کاربر ممتاز
اونقدر شمعدونای عروسی مامانمو زدیم تو برق (با داداشم )، لامپشو سوزوندیم . واسه همین بابام هم لامپشو و هم دو شاخه اشو باز کرد که دیگه با برق بازی نکنیم :Dیه روز من یه سکه 5 تومانی گذاشتم تو جایه لامپش و سیمها رو دادم به داداشمو گفتم بزن تو برق:D
دور تا دور پریز برق سیاه شد و فیوز برق هم پرید :biggrin: بعدشم از مامان یه ....................:cry:
 

pouya86

عضو جدید
:heart::gol:دوران بچگی همش زیبا بید از کجاش بگم همش خوب بود و خوش:gol::heart:
 

roya.b

عضو جدید
خيليه ولي صبح ها بابا bbcرو ميگرفت واخبارشو گوش ميكرد
ظهر جمعه موقع ناهار داستان راستان بود فكر كنم كه از راديو پخش ميشد
صداي اون گوينده كه الان اسمش يادم نيس خواب آورترين صداي دوران بچگيمه
بعداز ظهراش عشق من وآجيم خريدن شكلاتاي مثلثي شكل بود(خيلي خوشمزه بودن)
وقتي نيك ونيكو رو نگاه ميكرديم ميخورديم
بعدشم كه 4تا بالش مياورديم با يه پتو هر 4تاييمون تنگ هم دراز ميكشيديم (2، 2تاييم)و فيلم سينمايي نگاه ميكرديم
البته ديدن فيلم بهونه بود دوس داشتيم پيش هم باشيم:redface:

ولي الان چي؟
هيچكدومشون نيستن.فقط من موندم ومن......حتي يادم نمياد آخرين بار كي باهم بوديم مثل اونموقع ها:(:(
اونا با زمونه بزرگ شدن ولي من همون بچه كوچيكم ...كه دوست ندارم بزرگ شم
واسه همين ديگه بزرگترا حوصله ي من بچه رو ندارن:crying2::crying2:

يكي هم خنده هام بود
از24 ساعت25 ساعتشو ميخنديدم
هيييييي.........زمونه آي زمونه
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تا 5 سالگی تک بچه بودم . مامانم خیلی حساس بود . نمیذاشت برم کوچه با پسرای همسایه بازی کنم ( همسایمون دختر نداشت :دی)
منم ظهرا تلویزیون رو خاموش میکردم ساکت یه گوشه دراز میکشیدم مامانم هم کم کم خوابش میگرفت بعدش که مامان میخوابید من یواشکی میرفتم توی کوچه از پسرای همسایمون سوت زدن یاد میگرفتم. :redface:


بچگی هام خیلی عروسک دوست نداشتم فقط یه دونه عروسک داشتم که اسمشو گذاشته بودم عبدالله . :surprised:
بچگی هام عاشق تراکتور بودم . خودم یادم نیست ولی مامانم میگه وقتی سه ساله بودی هر چی برات اسباب بازی و عروسک میخریدیم پرتشون میکردی اون ور بعدش گریه میکردی میگفتی من تراکتور زرد میخوام
بیچاره مامان بابام مجبور شدن اسباب بازی فروشی های کل شهر رو بگردن تا واسه من تراکتور زرد پیدا کنن. یادمه وقتی 5 یا 6 ساله بودم هنوزم اسباب بازی محبوبم تراکتور زردم بود
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تا 5 سالگی تک بچه بودم . مامانم خیلی حساس بود . نمیذاشت برم کوچه با پسرای همسایه بازی کنم ( همسایمون دختر نداشت :دی)
منم ظهرا تلویزیون رو خاموش میکردم ساکت یه گوشه دراز میکشیدم مامانم هم کم کم خوابش میگرفت بعدش که مامان میخوابید من یواشکی میرفتم توی کوچه از پسرای همسایمون سوت زدن یاد میگرفتم. :redface:


بچگی هام خیلی عروسک دوست نداشتم فقط یه دونه عروسک داشتم که اسمشو گذاشته بودم عبدالله . :surprised:
بچگی هام عاشق تراکتور بودم . خودم یادم نیست ولی مامانم میگه وقتی سه ساله بودی هر چی برات اسباب بازی و عروسک میخریدیم پرتشون میکردی اون ور بعدش گریه میکردی میگفتی من تراکتور زرد میخوام
بیچاره مامان بابام مجبور شدن اسباب بازی فروشی های کل شهر رو بگردن تا واسه من تراکتور زرد پیدا کنن. یادمه وقتی 5 یا 6 ساله بودم هنوزم اسباب بازی محبوبم تراکتور زردم بود

منم یه برادرزاده دارم که عاشق نیسان وانته
206 رو سوار نمیشه میره نیسان سوار میشه.



اما خود من هرچی اسباب بازی داشتم آخر سر تیکه تیکه میشدن تا مثلا تعمیرشون کنم
یادم نمیاد چیزی از زیر دستم سالم بیرون اومده باشه
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم یه برادرزاده دارم که عاشق نیسان وانته
206 رو سوار نمیشه میره نیسان سوار میشه.



اما خود من هرچی اسباب بازی داشتم آخر سر تیکه تیکه میشدن تا مثلا تعمیرشون کنم
یادم نمیاد چیزی از زیر دستم سالم بیرون اومده باشه

داداشای منم مثل تو بودن
ماکزیمم اسباب بازی ها یک هفته دوام داشت
یه کم که بزرگتر شدن رفتن سراغ عروسک جالب بود با وجود اینکه پسر بودن .:surprised:
البته عروسک بازیشون با دخترا فرق میکرد.
اول خودشون رو میکشتن اینقدر این عروسک رو از هر طرف فشارش میدادن تا یه شکل خنده دار پیدا کنه مثلا یه عروسک داشتن که شکل سگ بود . واسه اینکه خنده دار تر بشه صورتشو مچاله میکردن گوشاشم میپیچوندن دور سرش گره میزدن شده بود شکل دایناسور.:biggrin:
بعد یکیشون که یک سال بزرگتره میشد عروسک گردان و تمام روز این عروسکه دستش بود و با یه صدای خنده دار جای اون عروسکه حرف میزد . 100 برابر جالب تر از برنامه های عروسکی تلویزیون.
یادمه یه بار توی مسافرتمون که این عروسکه باهاشون نبود یه شخصیت دیگه خلق کرده بود که نوک انگشتش بود بهش میگفت مورچه . همش با یه صدای خنده دار به جای اون مورچه حرف میزد. اون مسخره بازی در میاورد ما میمردیم از خنده
از همون بچگی استعدادش توی زمینه هایی مثل انتخاب موضوع و صدا و شخصیت عالی بود. اتفاقا الان هم که بزرگ شده رفته دنبال عشقش یعنی سینما و تلویزیون.
داره کارگردانی میخونه
آخی یادش بخیر چه روزای خوبی بود .
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلاااااااااااااااااااااااام به همگي
خوشحالم كه ميبينم همه از بچگيشون راضين:w40:
يه چيز ديگه يادم اومد
پسر همسايمونو انداختم تو حوض خونمون كه بره واسم ماهي بگيره(عمق حوض 2 متر):w05:
خودم هم كنار حوض منتظر نشسته بودم:whistle:
شانس اوردم مامان از صداي قلوپ قلوپ آب سريع فهميد و پريد بيچاره رو كشيد بيرون:D
 

roya.b

عضو جدید
يادش بخير
من وآجيم موهامون خيلي بلند بود.از كمرمون يه ذره هم پايينتر
موهاي اون بور بود ومال من مشكي.
با حميد وسعيد (نوه عمه هام) بازي ميكرديم
بيشعورا كم مياوردن موهاي مارو ميكشيدن:razz:
طفلي سعيدو كشتن:( و حميدم خيلي وقته نديدم:(
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
يادش بخير
من وآجيم موهامون خيلي بلند بود.از كمرمون يه ذره هم پايينتر
موهاي اون بور بود ومال من مشكي.
با حميد وسعيد (نوه عمه هام) بازي ميكرديم
بيشعورا كم مياوردن موهاي مارو ميكشيدن:razz:
طفلي سعيدو كشتن:( و حميدم خيلي وقته نديدم:(

:cry:
:w24:


ببخشيد باز تنكس هام ته كشيد
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هم موهام بلند بود
يه دفعه جلوي موهامو چيدم
و هزارو شونصد دفعه موهاي عروسكهامو:D
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هم موهام بلند بود
يه دفعه جلوي موهامو چيدم
و هزارو شونصد دفعه موهاي عروسكهامو:D

من که همیشه این کار رو میکردم
یه بار دختر خالم اومده بود دید من چیکار میکنم یاد گرفت رفت موهای خواهرشو کوتاه کنه ولی هر طرفو کوتاه میکرد میدید طرف دیگه بلند تره واسه اینکه دو طرف رو اندازه ی هم کنه اینقدر کوتاه کرده بود که آخر سر طول موها شده بود یک سانت
خالم اومد یه کتک جانانه نثارش کرد بعدش هم کلی با من دعوا کرد
 

Maryam.Silent

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه
وقتي از دوران كودكي ياد ميشه هر كس از كودكيش يه تصوير مياد تو ذهنش:w12:
هركي دوست داره تصويري كه از كودكيش تو ذهنشه رو واسه بقيه تعريف كنه:w32:
فكر كنم جالب باشه:w27:
یه بچه یدنده لجباز و با عرضه
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
من که همیشه این کار رو میکردم
یه بار دختر خالم اومده بود دید من چیکار میکنم یاد گرفت رفت موهای خواهرشو کوتاه کنه ولی هر طرفو کوتاه میکرد میدید طرف دیگه بلند تره واسه اینکه دو طرف رو اندازه ی هم کنه اینقدر کوتاه کرده بود که آخر سر طول موها شده بود یک سانت
خالم اومد یه کتک جانانه نثارش کرد بعدش هم کلی با من دعوا کرد

:biggrin:
من جلوي سرمو اون هم از ته كوتاه كردم!
ببخشيد تنكس ندارم:(
 

roya.b

عضو جدید
خوبه تو موهاتو قيچي زدي
من مژه هامو قيچي كردم
الان مژه هاي يه چشم از اون يكي يه ذره كوتاه تره:D
انگيزمم اين بود كه مژه هام بلند تر شن فك ميكردم مثل موهام اگه كوتاهشون كنم بلند ميشن:redface:
 
بالا