AVINA
عضو جدید
شه ژالبآره همون....اینجا حرف ÷ ندارم!نوشتم چیتوز!
شه ژالبآره همون....اینجا حرف ÷ ندارم!نوشتم چیتوز!
یک خاطره دیگه هم هست که...اون ازین خبیثتر بود!عجب خبيث بودي ها شيطون
بالا رفتن از هر چیزی
بازی با پسرای کوچه..چون داداشام زیادن
خاله بازی عمرا
عروسک عمرا
یک خاطره دیگه هم هست که...اون ازین خبیثتر بود!
خبیث که نبودم شیطون بودم یکم!
مگه خبيث بودن بده؟؟؟
من كه خيلي دوس دالم
میشه راجب آواتارت بگم؟؟؟
میشه راجب آواتارت بگم؟؟؟
میگم
من از این عکسا خیلی ... میاد
ینی چی دوتا بچه فسقلی میندازن به جون هم
نه پیدا نکردم
یه تیتراژی بود که بچه دستاشو پشتش میزاشتو سر پایین راه میرفتو بق بق یا وق وق میگفت
نمیدونم از کجا پیدا کنم
نازی عین خودمیمن بچه گیم خیلی شر و وحشی بودم همش خاطرات خنده دار تو ذهنمه.
یه چیزی که تو یادم میمونه و اذیتم میکنه این بود که همیشه میترسیدم مامانم بمیره و من تنها بمونم هر شب وقتی همه خواب بودن چند بار تا صبح میرفتم تو اتاق مامان سرم و میبردم نزدیک صورتش تا صدای نفسشو بشنوم وقتی میدیدم زندست میرفتم لالا ولی فردا روز از نو......
من يه بچه گربه داشتم
وادارش ميكردم بشينه من بهش خوندن نوشتن ياد بدم
بيچاره چه زجري ميكشيده
اینجا ظاهرا همتون شیطونی زیاد کردین
ما تو آشپزخونه یه ماهی دودی داشتیم که من همیشه باهاش تو حوض تو حیاطمون ماهیگیری میکردم
آخرشم خراب شد انداختنش بیرون
بچه گیه من با شیطنت گذشت من یه داداش داشتم از خودم بزرگتر ویه خواهر که اونم 2سال ازم بزرگتر بود خیلی شر بودم از دیوار راست میرفتم بالا همیشه با پسرا میرفتم بیرون بازی میکردم حتی فوتبال هم باهاشون بازی میکردم مثل بقیه دخترا نبودم که عروسک بدن دستش بگن با عروسک سر گرم شو یادمه یه بار با داداشم و پسر دایی هام رفتم پارک داشتم تاب بازی میکردم پسر داییم از تاب پرید در حالی که تاب سرعتش زیاد بود و منو تشویق کرد که منم به پرم خلاصه پریدن همانو سر شکستن همان از تاب پریدم تابهم با سرعت اومد خورد سرم و سرم شکست هنوز هم که هنوزه وقتی دور هم جمع میشیم از این بابت میخندیم این تصویریه که من از بچه گیام دارم
خدا وکیلی من دخمل ساکت و مظلومی بودم
فقط بیچاره مامان و بابام شب به زور از کوچه جمعمم می کردن
چند شب بازداشتگاه خوابیدی رها؟
من تا 5 سالگی تک بچه بودم . مامانم خیلی حساس بود . نمیذاشت برم کوچه با پسرای همسایه بازی کنم ( همسایمون دختر نداشت :دی)
منم ظهرا تلویزیون رو خاموش میکردم ساکت یه گوشه دراز میکشیدم مامانم هم کم کم خوابش میگرفت بعدش که مامان میخوابید من یواشکی میرفتم توی کوچه از پسرای همسایمون سوت زدن یاد میگرفتم.
بچگی هام خیلی عروسک دوست نداشتم فقط یه دونه عروسک داشتم که اسمشو گذاشته بودم عبدالله .
بچگی هام عاشق تراکتور بودم . خودم یادم نیست ولی مامانم میگه وقتی سه ساله بودی هر چی برات اسباب بازی و عروسک میخریدیم پرتشون میکردی اون ور بعدش گریه میکردی میگفتی من تراکتور زرد میخوام
بیچاره مامان بابام مجبور شدن اسباب بازی فروشی های کل شهر رو بگردن تا واسه من تراکتور زرد پیدا کنن. یادمه وقتی 5 یا 6 ساله بودم هنوزم اسباب بازی محبوبم تراکتور زردم بود
منم یه برادرزاده دارم که عاشق نیسان وانته
206 رو سوار نمیشه میره نیسان سوار میشه.
اما خود من هرچی اسباب بازی داشتم آخر سر تیکه تیکه میشدن تا مثلا تعمیرشون کنم
یادم نمیاد چیزی از زیر دستم سالم بیرون اومده باشه
يادش بخير
من وآجيم موهامون خيلي بلند بود.از كمرمون يه ذره هم پايينتر
موهاي اون بور بود ومال من مشكي.
با حميد وسعيد (نوه عمه هام) بازي ميكرديم
بيشعورا كم مياوردن موهاي مارو ميكشيدن
طفلي سعيدو كشتن و حميدم خيلي وقته نديدم
من هم موهام بلند بود
يه دفعه جلوي موهامو چيدم
و هزارو شونصد دفعه موهاي عروسكهامو
یه بچه یدنده لجباز و با عرضهسلام به همه
وقتي از دوران كودكي ياد ميشه هر كس از كودكيش يه تصوير مياد تو ذهنش
هركي دوست داره تصويري كه از كودكيش تو ذهنشه رو واسه بقيه تعريف كنه
فكر كنم جالب باشه
من که همیشه این کار رو میکردم
یه بار دختر خالم اومده بود دید من چیکار میکنم یاد گرفت رفت موهای خواهرشو کوتاه کنه ولی هر طرفو کوتاه میکرد میدید طرف دیگه بلند تره واسه اینکه دو طرف رو اندازه ی هم کنه اینقدر کوتاه کرده بود که آخر سر طول موها شده بود یک سانت
خالم اومد یه کتک جانانه نثارش کرد بعدش هم کلی با من دعوا کرد