تصويري كه از بچگيتون دارين چه شكليه؟؟؟؟

Maryam.Silent

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=32281&thumb=1&d=1283172289
یه پسر هنرمند که ازتوی گهواره آثارهنری میآفرید ولی نمیدونم چرا مادرم صبح ها آثارهنریمومینداخت روی بند تا خشک بشن ...;)
امین نمیگفتی سنگین تر بودا
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=32281&thumb=1&d=1283172289
یه پسر هنرمند که ازتوی گهواره آثارهنری میآفرید ولی نمیدونم چرا مادرم صبح ها آثارهنریمومینداخت روی بند تا خشک بشن ...;)

بابا ايول:w15:

خداییش من که نمیزدم فقط حال میداد میرفتم وسایلشونو که چیده
بودن از هم میپاشوندم نه اینکه بشکونم

خوب شد گفتي
ميخواستم تلافي اون پسره رو سر تو دربيارم:w43:
 

"Amir masoud"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه پسر خجالتی...که واسه خجالتی بودنش خیلی سختی ها را به جون میخرید....یه بچه ساکت اروم اما پر از سوالایی تو ذهنش که حتی بزرگترای زمان خودشم به ذهنشون نمیرسید!!! و حتی الانم واسه خیلیاشون جوابی پیدا نکرده!!! پسری که همیشه گوش میداد! هرچند اولین بار در 8 ماهگی لب به سخن گشود! پسری که فکر میکرد از همه بیشتر میفهمه! همیشه یه گوشه میشست وبقیه را از دور میدید! پسر بچه ای که الان 21 سالشو عین همه آدمای دیگست!!!!!

به قول صمیمی ترین دوستم.... توهم به نوبه خودت:

آقای خاصی!
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه پسر خجالتی...که واسه خجالتی بودنش خیلی سختی ها را به جون میخرید....یه بچه ساکت اروم اما پر از سوالایی تو ذهنش که حتی بزرگترای زمان خودشم به ذهنشون نمیرسید!!! و حتی الانم واسه خیلیاشون جوابی پیدا نکرده!!! پسری که همیشه گوش میداد! هرچند اولین بار در 8 ماهگی لب به سخن گشود! پسری که فکر میکرد از همه بیشتر میفهمه! همیشه یه گوشه میشست وبقیه را از دور میدید! پسر بچه ای که الان 21 سالشو عین همه آدمای دیگست!!!!!

به قول صمیمی ترین دوستم.... توهم به نوبه خودت:

آقای خاصی!

چه كودكي جالبي
خوشم اومد
امضات گشنگه:w17:
 

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه که بودم تو ماشین بابام میشستم الکی رانندگی میکردم نمیدونستم بوق چیه !! یهو فشارش دادم ! یه صدایی داد منم همون جا خودمو خیس کردم !!

:biggrin::biggrin::biggrin:ای جان

ولی من رفتم ماشین بازی رو دنده بود نمی دونم چیکار کردم ماشینه پرید چراغ جلو خورد شدش:cry:
 

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
:cry::cry:من بچه بودم خونه مامان جوونم اینا نقاش بود

این نقاشه که با بتونه کار می کرد من خیلی خوشم اومد و حس کردم عین خمیر بازی هامه و می تونم باهاش بازی کنم

تا وقت نهار شدش اینا که اومدن نهار بخورن

من یواشکی جیم شدم رفتم از بتونه هاشون کش رفتم:Dچشتون روز بد نبینه:cry::cry:همش چسبید به دستام

از ترسم که دعوام می کنن رفتم ته حیاط دستامو با تمام قدرت می کشیدم کف باغچه تا بره:cry::cry::cry:

اونقدر خدا خدا می کردم می گفتم خدا جوونم بزا پاک شه قول میدم بچه خوبی بشم:cry::cry:

با اسکاج کف دستامو می سابیدم:cry: به دیوار و کف حیاط می مالیدم تا بره آخر سر به زور اصل کاریش رفت ولی دستام ذوق ذوق می کرد:cry::cry:
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
:cry::cry:من بچه بودم خونه مامان جوونم اینا نقاش بود

این نقاشه که با بتونه کار می کرد من خیلی خوشم اومد و حس کردم عین خمیر بازی هامه و می تونم باهاش بازی کنم

تا وقت نهار شدش اینا که اومدن نهار بخورن

من یواشکی جیم شدم رفتم از بتونه هاشون کش رفتم:Dچشتون روز بد نبینه:cry::cry:همش چسبید به دستام

از ترسم که دعوام می کنن رفتم ته حیاط دستامو با تمام قدرت می کشیدم کف باغچه تا بره:cry::cry::cry:

اونقدر خدا خدا می کردم می گفتم خدا جوونم بزا پاک شه قول میدم بچه خوبی بشم:cry::cry:

با اسکاج کف دستامو می سابیدم:cry: به دیوار و کف حیاط می مالیدم تا بره آخر سر به زور اصل کاریش رفت ولی دستام ذوق ذوق می کرد:cry::cry:



عزيزممممممممممممم
چه باحال تعريف ميكني:w25:
مرسي خانومي:w40:
 

عليرضا1361

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام خدمت عزيزان
راستش رو بخوايد من زياد از دوران شيرين كودكي خاطره ندارم
اما تا اونجايي كه يادم مياد يه سال رفتيم دبي 7سالم بود با خانواده به شهر بازي يا پارك (دقيق يادم نيست)رفتيم كه من يهو گم شدم
يه آقايي بود كه عربي حرف ميزد شايد از من ميپرسيد اسمت چيه ؟و من فارسي رو بلد نبودم چه برسه به عربي !!! داشتم سكته ميكردم
كه رسيديم دفتر انتظامات من هم همون جا از دست ماموره فرار كردم واونم دنبال من !!!!!!!!
كه بابام ديدمونو من پريدم بغلش وكلي گريه كردم


چي؟ نه شلوارمو خيس نكردم !من؟!شما از كجا فهميديد
من نبودم!!!!


جواني كجايي كه يادت بخير!

پشت سرم هم حرف نزنيد : نخنديد صفحه نذاريد جك هم برام نسازيد
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام خدمت عزيزان
راستش رو بخوايد من زياد از دوران شيرين كودكي خاطره ندارم
اما تا اونجايي كه يادم مياد يه سال رفتيم دبي 7سالم بود با خانواده به شهر بازي يا پارك (دقيق يادم نيست)رفتيم كه من يهو گم شدم
يه آقايي بود كه عربي حرف ميزد شايد از من ميپرسيد اسمت چيه ؟و من فارسي رو بلد نبودم چه برسه به عربي !!! داشتم سكته ميكردم
كه رسيديم دفتر انتظامات من هم همون جا از دست ماموره فرار كردم واونم دنبال من !!!!!!!!
كه بابام ديدمونو من پريدم بغلش وكلي گريه كردم

چي؟ نه شلوارمو خيس نكردم !من؟!شما از كجا فهميديد
من نبودم!!!!


جواني كجايي كه يادت بخير!

پشت سرم هم حرف نزنيد : نخنديد صفحه نذاريد جك هم برام نسازيد



:w15:
 

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام خدمت عزيزان
راستش رو بخوايد من زياد از دوران شيرين كودكي خاطره ندارم
اما تا اونجايي كه يادم مياد يه سال رفتيم دبي 7سالم بود با خانواده به شهر بازي يا پارك (دقيق يادم نيست)رفتيم كه من يهو گم شدم
يه آقايي بود كه عربي حرف ميزد شايد از من ميپرسيد اسمت چيه ؟و من فارسي رو بلد نبودم چه برسه به عربي !!! داشتم سكته ميكردم
كه رسيديم دفتر انتظامات من هم همون جا از دست ماموره فرار كردم واونم دنبال من !!!!!!!!
كه بابام ديدمونو من پريدم بغلش وكلي گريه كردم


چي؟ نه شلوارمو خيس نكردم !من؟!شما از كجا فهميديد
من نبودم!!!!


جواني كجايي كه يادت بخير!

پشت سرم هم حرف نزنيد : نخنديد صفحه نذاريد جك هم برام نسازيد

:surprised::biggrin::biggrin::biggrin:ای وای مردم از خنده
 

j0o0o0o0o0di

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمه بچه که بودم هم بازیه همیشگیم پسر خالم بود.....
من اصولا بچه ی خوبی بودم....فقط دو سه بار بد جور پسر خالمو گاز گرفتم....قابل توجه که یه بار شصت پاشو گازیدم....انقد حال داد...
در کل هم خاطرات عجیب غریب زیاد داشتم...
با اینکه بچه ی خوبی بودم ولی یه بار بلوز شلواریو که مامانم تازه واسم گرفته بود رو با بشکاف تیکه تیکه کردم
یه بارم جورابمو تو خورشتی که مامان بزرگم برای ناهار درست کرده بود شستم...
در کل بچه ی خوبی بودم....
بدجور میافتادم بعد بلند میشدم می گفتم:آخ افتادم بودم.....
یادمه اون موقع یه فیلم میداد به اسم........حالا اسمش یادم نمیاد ولی شخصیت اصلی داستان یه اسبه بود که اسمش مشکی بود اسم صاحبشم الک رمزی بود...من عاشقه اون اسبه بودم. مامانم واسم یه اسب بادی قرمز خریده بود که من اسمشو گذاشته بودم مشکی....باهاش از این طرف خونه مدوییدم اون طرف خونه...انقد حال می داد.
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک بچه سرتق تخس شیطون اتیشپاره گیج. ار بچگی گیج و حواس پرت بودم.
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
:surprised::biggrin::biggrin::biggrin:ای وای مردم از خنده

من عاااااشق امضاتم رها جون

یادمه بچه که بودم هم بازیه همیشگیم پسر خالم بود.....
من اصولا بچه ی خوبی بودم....فقط دو سه بار بد جور پسر خالمو گاز گرفتم....قابل توجه که یه بار شصت پاشو گازیدم....انقد حال داد...
در کل هم خاطرات عجیب غریب زیاد داشتم...
با اینکه بچه ی خوبی بودم ولی یه بار بلوز شلواریو که مامانم تازه واسم گرفته بود رو با بشکاف تیکه تیکه کردم
یه بارم جورابمو تو خورشتی که مامان بزرگم برای ناهار درست کرده بود شستم...
در کل بچه ی خوبی بودم....
بدجور میافتادم بعد بلند میشدم می گفتم:آخ افتادم بودم.....
یادمه اون موقع یه فیلم میداد به اسم........حالا اسمش یادم نمیاد ولی شخصیت اصلی داستان یه اسبه بود که اسمش مشکی بود اسم صاحبشم الک رمزی بود...من عاشقه اون اسبه بودم. مامانم واسم یه اسب بادی قرمز خریده بود که من اسمشو گذاشته بودم مشکی....باهاش از این طرف خونه مدوییدم اون طرف خونه...انقد حال می داد.

:w15:
قربون هر چي بچه خوبه

یک بچه سرتق تخس شیطون اتیشپاره گیج. ار بچگی گیج و حواس پرت بودم.


من از بچه هاي تخس زبون دراز خوشم مياد.از اونايي كه هيچ وقت كم نميارن:D
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
من عاااااشق امضاتم رها جون



:w15:
قربون هر چي بچه خوبه




من از بچه هاي تخس زبون دراز خوشم مياد.از اونايي كه هيچ وقت كم نميارن:D



بهههههههههله این خصوصیت تخسی و زبون دازی رو هنوزم دارم . بعضی وقتا یک تیکه هایی میندازم که طرف تا 7 پشتش ویبره میگیرن
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهههههههههله این خصوصیت تخسی و زبون دازی رو هنوزم دارم . بعضی وقتا یک تیکه هایی میندازم که طرف تا 7 پشتش ویبره میگیرن[/QUOTE]

ما نيز:D
هنوز بهم ميگن آتيش پاره
 

maryam_bah

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخييييييي نازي:love:
ولي من تصوير ذهني رو گفتم
با اينكه عكسي كه شما تعريف كردي هم خيلي جالب بود واسم
ممنون از نظرت گلم
:redface:
آهان تازه گرفتم چی شد:biggrin:
بچگیام همش پر از شیطنتای رنگارنگ بود:cool:.یادم نمیره هیچ وقت.هررزو خدا با جفت داداشام که ازم بزرگتر بودن،شوتبال بازی میکردیم.هرروزم یه دسته گل جدید به بار میآوردیم.:biggrin:یه بار شیشه،گلدون،در ،پنجره،آب حوض میکشیمممممممممممم،دمپایی پاره ،چراغ سماور میخریم...............نه ...نه ببخشید اشتب شد.:D
بعدش وقتی بابام میرسید دم در (من از صدای ترمز ماشین میفهمیدم که بابامه)سریع میپریدیم همه چی رو ازبین میبردیم.نه آثاری از جرم و جنایتامون نمیموند. و شتر دیدی ،ندیدی:surprised:.بعدشم (یعنی مثلا بعد چند روز یا حتی ماه)که آثارشون پیدا میشدن؛ماها منکر همه چی میشدیم و هوتوتو :D.

سلام خدمت عزيزان
راستش رو بخوايد من زياد از دوران شيرين كودكي خاطره ندارم
اما تا اونجايي كه يادم مياد يه سال رفتيم دبي 7سالم بود با خانواده به شهر بازي يا پارك (دقيق يادم نيست)رفتيم كه من يهو گم شدم
يه آقايي بود كه عربي حرف ميزد شايد از من ميپرسيد اسمت چيه ؟و من فارسي رو بلد نبودم چه برسه به عربي !!! داشتم سكته ميكردم
كه رسيديم دفتر انتظامات من هم همون جا از دست ماموره فرار كردم واونم دنبال من !!!!!!!!
كه بابام ديدمونو من پريدم بغلش وكلي گريه كردم

چي؟ نه شلوارمو خيس نكردم !من؟!شما از كجا فهميديد
من نبودم!!!!


جواني كجايي كه يادت بخير!

پشت سرم هم حرف نزنيد : نخنديد صفحه نذاريد جك هم برام نسازيد
:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
آهان تازه گرفتم چی شد:biggrin:
بچگیام همش پر از شیطنتای رنگارنگ بود:cool:.یادم نمیره هیچ وقت.هررزو خدا با جفت داداشام که ازم بزرگتر بودن،شوتبال بازی میکردیم.هرروزم یه دسته گل جدید به بار میآوردیم.:biggrin:یه بار شیشه،گلدون،در ،پنجره،آب حوض میکشیمممممممممممم،دمپایی پاره ،چراغ سماور میخریم...............نه ...نه ببخشید اشتب شد.:D
بعدش وقتی بابام میرسید دم در (من از صدای ترمز ماشین میفهمیدم که بابامه)سریع میپریدیم همه چی رو ازبین میبردیم.نه آثاری از جرم و جنایتامون نمیموند. و شتر دیدی ،ندیدی:surprised:.بعدشم (یعنی مثلا بعد چند روز یا حتی ماه)که آثارشون پیدا میشدن؛ماها منکر همه چی میشدیم و هوتوتو :D.



:biggrin:
ولي من سريع خودمو لو ميدادم
از بچگي خيلي ترسو بودم:w05:
 

mazya

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خاطر مینا خانوم یاده یه دورانه بامزه ای اوفتادم
اینو بابام میگفت منم یادمه یه خورده
تو 2 یا 3 سالگی بودم بابا یه ما موتور داشت
مردم اون موقع ماشین نداشتن خیلی کم بودن
همیشه به این موتورش میرسید
خودش میگفت هر وقت من موتورو میشستم
تو میومدی لنگو میبستی دور خودت مثله یونانی ها قدیم
بقلش وایمیستادی
بوق میزدی خوشکله کجا میری
شوخی نمیکنم هااااااااااااا
دارم راستشو میگم از بچگیم همین یه چیزا میدونمو یادمه حتی عکسشو هم دارم که کناره موتورم با لنگ
 
آخرین ویرایش:

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خاطر مینا خانوم یاده یه دورانه بامزه ای اوفتادم
اینو بابام میگفت منم یادمه یه خورده
تو 2 یا 3 سالگی بودم بابا یه ما موتور داشت
مردم اون موقع ماشین نداشتن خیلی کم بودن
همیشه به این موتورش میرسید
خودش میگفت هر وقت من موتورو میشستم
تو مسومدس لنگو میبستی دور خودت مثله یونانی ها قدیم
بقلش وایمیستادی
بوق میزدی خوشکله کجا میری
شوخی نمیکنم هااااااااااااا
دارم راستشو میگم از بچگیم همین یه چیزا میدونمو یادمه حتی عکسشو هم دارم که کناره موتورم با لنگ


:D
مرسييييييييييي مازيار جان:w27:
ولي من برعكس تو عمل كردم
يه بار موتور بابامو كلا با گل(با كسره بخون جانم) پوشوندم بعد با داداشم جبهه بازي كرديم:w12:
 

Leily810

عضو جدید
منم خیلی خیلی فضول بودم ! مامانم بیچاره آسایش نداشت!
ولی فضولیام فقط بلا ملا سر خودم میاوردم! از طبقه بالا میافتادم ! دستم میشکست! وای!!
مامانم میگه 3 تا 4 ساله که بودم ، در حیاط باز نشده ، من سر کوچه بودم یا از لای در خونه هاتو حیاطا رو نگاه میکردم!یه بار زن همسایه مون داشته سکته میزده! گفته یهو دیدم یه سر فرفری با یه جفت چشم مشکی مستقیم دارن منو نگاه میکنن!
خدایا شکرت!!
 

maryam_bah

عضو جدید
کاربر ممتاز
ّبینم چرا هروقت من میام توی این تایپیک فقط میتونم دو صفحه ی مربوط به 4روز پیش و ببینم.پس بقیش کووووووووووووووووووووووو
 
بالا