بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چای و قهوه دم دست بودن... اینو میخواین چه کنید؟!
بشینید که هرچی از جاتونم پاشین اثری نداری
آقا پژمان بیشین...!!


 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه ها شرمنده
این pdf بد کپی میشه!
فایلشو می ذارم بعدا بخونین
امشب داستان کوتاه می گم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.
در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...
دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون ‌» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ..!!
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا چرا دخترونست ؟!


بیا اینهمه بپز بشور بساب تازه میگن دخترونست...
پا شو برادر من برو قسمت آقایون ببینم چی پیدا میکنی بخوری؟

شوما که دوست زیاد داری یه زنگ بزن بیان خو...
خانوما این ور آقایونم همین ور
مریم ژون اون چادرو بنداز سرت...

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

بیا اینهمه بپز بشور بساب تازه میگن دخترونست...
پا شو برادر من برو قسمت آقایون ببینم چی پیدا میکنی بخوری؟

شوما که دوست زیاد داری یه زنگ بزن بیان خو...
خانوما این ور آقایونم همین ور
مریم ژون اون چادرو بنداز سرت...


چش
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یكی از دوستانم به نام پل یك دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. شب عید هنگامی كه پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد كه دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می كرد. پل نزدیك ماشین كه رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"

پل سرش را به علامت تائید تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این كه دیناریبابت آن پرداخت كنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزویی می خواهد بكند. او می خواست آرزو كند. كه ای كاش او هم یك همچو برادری داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:
"
ای كاش من هم یك همچو برادری بودم."


پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با یك انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟"
"
اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی كه از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش كنم كه بری به طرف خونه ما؟"
پل لبخند زد. او خوبفهمید كه پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد كه توی چه ماشین بزرگ و شیكی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی كه دو تا پله داره، نگهدارید."


پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت كه پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر كوچك فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره كرد :
"
اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه كه طبقه بالا برات تعریف كردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نكرده. یه روزیمن هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری كه همیشه برات شرح می دم، ببینی."


پل در حالی كه اشكهای گوشه چشمش را پاك می كرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
 

East Power

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.
در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...
دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون ‌» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ..!!



پوکی جانسون:biggrin:اسمش روش بوده دیگه...کله پوک...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
یعنی عااااشقتم...
آب اوردی واسش؟!
حداقل یه کم رنگ میریختی توش بگیم آب میوه است...!!!
مریم جان اینهمه داستان گفت واقعا آب اوردی واسش؟!


خو گفت گلوم خشك شده خو، ابميوه مياوردم كه بدتر ميشد خو

 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یعنی عااااشقتم...
آب اوردی واسش؟!
حداقل یه کم رنگ میریختی توش بگیم آب میوه است...!!!
مریم جان اینهمه داستان گفت واقعا آب اوردی واسش؟!
خسیسه
بلدم نیس
همین آبم مامانش دادن دستش تونسته بیاره
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نمیدونم امشب چرا آناناس اینقدر واسم جذاب شده بیشینید بهتون کرم آناناس یاد بدم..!!!

مواد اولیه : آناناس یک قوطی
ورق ژلاتین هفت ورق
شکر یک پیمانه
اسانس آناناس دو قطره
خامه قنادی یک و نیم پیمانه
شیر دو و نیم پیمانه
طرز تهیه
ابتدا ورق‌های ژلاتین را در آب قرار داده تا کمی باز شود، سپس شکر و آب‌آناناس را با هم مخلوط کرده و روی حرارت می‌گذاریم تا شکر حل شود و مراقب باشید نجوشد آن‌گاه ورق‌های ژلاتین و شیر را به مواد اضافه کنید و نگذارید که جوش بیاید، مواد را کنار بگذارید تا سرد شود، سپس اسانس را به خامه می‌افزاییم، تمام آنها را با هم مخلوط و در قالب موردنظرتان بریزید و به مدت ۱۲ ساعت در یخچال قرار دهید در این لحظه قالب را در ظرف انتخابی‌تان برگردانید.


درست کردید خوردید یاد منم بیفتید که چه قدر اناناس دوست دارم...
ایشالا که بی من از گلوتون پایین بره...!!!
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مغازه داری روی شیشه مغازه اش اطلاعیه ای به این مضمون نصب كرده بود "توله های فروشی". نصب این اطلاعیه ها بهترین روش برای جلب مشتری، بخصوص مشتریان نوجوان است، به همین خاطر خیلی بعید بنظر نمی رسید وقتی پسركی در زیر همین اطلاعیه هویدا شد و بعد از چند لحظه مكث وارد مغازه شد و پرسید: "قیمت توله ها چنده؟"
مغازه دار پاسخ داد: "هر جا كه بری قیمتشون از 30 تا 50 دلاره."
پسر كوچك دست تو جیبش كرد و مقداری پول خرد بیرون آورد و گفت: من 2 دلار و سی و هفت سنت دارم. می توانم یه نگاهی به توله ها بیندازم؟
صاحب مغازه پس از لبخندی سوت زد. با صدای سوت، یك سگ ماده با پنج توله فسقلی اش كه بیشتر شبیه توپ های پشمی كوچولو بودند، پشت سر هم از لانه شان بیرون آمدند و توی مغازه براه افتادند. یكی از توله ها به طور محسوسی می لنگید و از بقیه توله ها عقب می افتاد. پسر كوچولو بلافاصله به آن توله لنگ كه عقب مانده بود اشاره كرد و پرسید:
"اون توله هه چشه؟"
صاحب مغازه توضیح داد كه دامپزشك بعد از معاینه اظهار كرده كه آن توله فاقد حفره مفصل ران است و به همین خاطر تا آخر عمر خواهد لنگید. پسر كوچولو هیجان زده گفت:
"من همون توله رو می خرم."
صاحب مغازه پاسخ داد:
"نه، بهتره كه اونو انتخاب نكنی. تازه اگر واقعاً اونو می خوای، حاضرم كه همین جوری بدمش به تو."
پسر كوچولو با شنیدن این حرف منقلب شد. او مستقیم به چشمان مغازه دار نگریست و در حالی كه با تكان دادن انگشت سبابه روی حرفش تاكید می كرد، گفت:
"من نمی خوام كه شما اونو همین جوری به من بدید. اون توله هه به همان اندازه توله های دیگه ارزش داره و من كل قیمتشو به شما پرداخت خواهم كرد. در واقع، دو دولار و سی و هفت سنت شو همین الان نقدی می دم و بقیه شو هر ماه پنجاه سنت، تا این كه كل قیمتشو پرداخت كنم."
مغازه دار بلافاصله گفت: "شما بهترهً این توله رو نخرید، چون اون هیچوقت قادر به دویدن و پریدن و بازی كردن با شما نخواهد بود."
پسرك با شنیدن این حرف خم شد، با دو دست لبه شلوارش را گرفت و آن را بالا كشید. پای چپش را كه بدجوری پیچ خورده بود و به وسیله تسمه ای فلزی محكم نگهداشته شده بود، به مغازه دار نشان داد و در حالی كه به او می نگریست، به نرمی گفت:
"می بینید، من خودم هم نمی توانم خوب بدوم، این توله هم به كسی نیاز داره كه وضع و حالشو خوب درك كنه!"
 

Similar threads

بالا