سلامسلام............
پخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
اومدم بترسونمتون
برممممممممممم![]()
هر 2!علیک!
مفتش هستی؟ یا آمار گیر!!!
سلام :دیسلاااام...
من هستم
من=دنیا...(کی به کیه؟)
اگه میدونستم بیام همه میرن زودتر میومدم خو...
شما پودر لازمی هااااازن روبروی آیینه وایستاده بود و در حالی که خودش رو انداز ورانداز می کرد گفت:
” دارم پیر می شم ، چاقم شدم ، دیگه خوشگل نیستم … ”
اینا رو می گفت و منتظر واکنشی از طرف مرد بود
ولی هر چی از دیوار صدا دراومد از مرد هم اومد
تا اینکه زن خودش گفت : لااقل تو یه کم ازم تعریف کن
مرد سرش رو از روی کتاب برداشت و گفت :
چشمات عزیزم !
چشمات !
چشمات هنوز خوب می بینند !!!![]()
کدبانو به این میگنپیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد. او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است. سپس مجددا” دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت :
دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام
در جریان نیستی شما :دی ایشالا چند تا از دخترای قدیم کرسی پیداشون شه روشن میشی :دی من دست تنها سختمهپودر چرا دخترم؟![]()
دلتون نمیاد...در جریان نیستی شما :دی ایشالا چند تا از دخترای قدیم کرسی پیداشون شه روشن میشی :دی من دست تنها سختمه
چراااا دلمون میاد خوبم میاد :دیدلتون نمیاد...
من میدونم...
الکی منو نترسون...
خب به من چه؟ شوهر اون که مثل شوهرای شما رومانتیک نیست...
من برم تا خواهرای کرسی نشین نیومدن...
بعله داره! خیلیم سنگینه!مگه اینجا کرکره داره ؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
![]() |
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |