بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

shahkoorosh

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون عنکبوته رو يادتونه که هي تار ميتنيد دور خودش چون فکر مي‌کرد اينجوري اونم مثل کرماي ابريشم تبديل به پروانه ميشه؟ خوشگل ميشه بعد ميتونه از کنج اتاق پرواز کنه و بره تو دل جنگل... يادتونه مشکلش چي بود؟ آره مشکلش اين بود که پروانه ها هي ميومدن گير ميکردن تو تاراش، پيله‌ي عنکبوته رو پاره مي‌کردن .
عنکبوته هم فکر مي‌کرد پروانه ها بسکه حسودن نمي‌خوان بذارن عنکبوت هم پروانه بشه حتي به قيمت اينکه خودشون رو تو تار عنکبوت خفه کنن ... يادتونه؟
هيچي مي‌خواستم مطمئن شم که هنوز يادتونه .
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
 
  • Like
واکنش ها: floe

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها اينا رو ساسان از طريق امتياز فرستاد::d
سلام منو به بچه ها برسون. من فردا خيلي كار دارم بايد برم نميتونم بيام. يه شب ديگه.
شما هم اگه پيغامي دارين بگين ميشنوه:surprised:
گوشش اينجاس ولي خود جاي ديگه ست:w15:
نمیدونم ولی هرجا باشه زیر کرسی نیست، کباب میشه بیچاره
خب منم واسه همين نمي ذارم بياد:w02:
 
  • Like
واکنش ها: floe

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردي در کنار ساحل دورافتاده اي قدم مي‌زد. مردي را در فاصله دور مي بيند که مدام خم مي‌شود و چيزي را از روي زمين بر مي‌دارد و توي اقيانوس پرت مي‌کند. نزديک تر مي شود، مي‌بيند مردي بومي صدفهايي را که به ساحل مي­افتد در آب مي‌اندازد.
- صبح بخير رفيق، خيلي دلم مي­خواهد بدانم چه مي­کني؟
- اين صدفها را در داخل اقيانوس مي اندازم. الآن موقع مد درياست و اين صدف ها را به ساحل دريا آورده و اگر آنها را توي آب نيندازم از کمبود اکسيژن خواهند مرد.
- دوست من! حرف تو را مي فهمم ولي در اين ساحل هزاران صدف اين شکلي وجود دارد. تو که نمي‌تواني آنها را به آب برگرداني خيلي زياد هستند و تازه همين يک ساحل نيست. نمي بيني کار تو هيچ فرقي در اوضاع ايجاد نمي­کند؟
مرد بومي لبخندي زد و خم شد و دوباره صدفي برداشت و به داخل دريا انداخت و گفت: "براي اين يکي اوضاع فرق کرد
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:w15::w15::w15:
نمي ذارم بياد زير كرسي! تو حياطه:w02:

نمیدونم ولی هرجا باشه زیر کرسی نیست، کباب میشه بیچاره

نه بو نمیده، تمیزه مرغش :d

خب تو حیاط هم یخ میزنه از سرما. اصلا چرا بیداره این مرغت؟
من این حرفا حالیم نیست!
جیغ می زنم!
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب تو حیاط هم یخ میزنه از سرما. اصلا چرا بیداره این مرغت؟
تنهايي براش لونه درست كرده:redface:
نمي دونم شب نشين شده:d
سلاممم
اره اگه این مرغه بذاره
اصلا من از همه نوع حیوون می ترسم!

:surprised::surprised::surprised::surprised:لطف دارن خدمتمون
:thumbsup2:
مردي در کنار ساحل دورافتاده اي قدم مي‌زد. مردي را در فاصله دور مي بيند که مدام خم مي‌شود و چيزي را از روي زمين بر مي‌دارد و توي اقيانوس پرت مي‌کند. نزديک تر مي شود، مي‌بيند مردي بومي صدفهايي را که به ساحل مي­افتد در آب مي‌اندازد.
- صبح بخير رفيق، خيلي دلم مي­خواهد بدانم چه مي­کني؟
- اين صدفها را در داخل اقيانوس مي اندازم. الآن موقع مد درياست و اين صدف ها را به ساحل دريا آورده و اگر آنها را توي آب نيندازم از کمبود اکسيژن خواهند مرد.
- دوست من! حرف تو را مي فهمم ولي در اين ساحل هزاران صدف اين شکلي وجود دارد. تو که نمي‌تواني آنها را به آب برگرداني خيلي زياد هستند و تازه همين يک ساحل نيست. نمي بيني کار تو هيچ فرقي در اوضاع ايجاد نمي­کند؟
مرد بومي لبخندي زد و خم شد و دوباره صدفي برداشت و به داخل دريا انداخت و گفت: "براي اين يکي اوضاع فرق کرد
خيلي قشنگ بود:w27:
من این حرفا حالیم نیست!
جیغ می زنم!
اي بابا جيغ نزن! الان محمد صادق مياد يه دادگاه واسه مرغمم تشكيل ميده:cry:
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهايي براش لونه درست كرده:redface:
نمي دونم شب نشين شده:d

:thumbsup2:

خيلي قشنگ بود:w27:

اي بابا جيغ نزن! الان محمد صادق مياد يه دادگاه واسه مرغمم تشكيل ميده:cry:
جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی بی ادبی!


کی به خودش اجازه داده نسبت به نگار جونم بی ادبی کنه
راس میگه خیلی بی ادبی:exclaim:
خب چيكار كنه؟ اين بچه گوشش به صداي بلند تر 3000 دسي بل حساس:cry:
كنترل خودشو از دست داد:cry:
داشت سكته مي كرد:cry:
ترسيد:cry:
جیغ نزن الان مامانم بیدار میشه :d تو حیاطه مرغه
راست ميگه يهويي مامانش مياد تو اتاق اينم ميترسه:d
 

Similar threads

بالا