بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
بههههههه آرامش خانم ..خوفی؟ سلام .
ندا خانم چطورن؟
سیلام !!فزیبا خانوم گل گلاب!!خوبی خانومی؟!!!بابا فریبا امتحانات کی تموم میشن پس؟:D
می خوایم به افتخار تموم شدنش جشن بگیریم پودر کنیم این پسر ها رو !!:D
 

ne_sh67

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام فریباجون خوبم..تو خوبی...
اوا آرامش باز زدی تو ذوقم که تو!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته

میراث سه برادر


روایت سنگسر سمنان


در زمان قدیم مردی بود که سه پسر داشت . او در زندگی خود تنها ثروتی که داشت یک نردبان ، یک طبل و یک گربه بود . وقتی که مرد ، نردبان را پسر بزرگ ، طبل را پسر وسطی و گربه را پسر کوچک برداشت . پسر بزرگی بعد از مرگ پدرش به فکر دزدی افتاد . یک روز نردبان را برداشت برد به دیوار خانه حاجی گذاشت تازه می خواست از نردبان بالا برود که صدای حاجی را شنید که به زنش میگفت :« من میروم با فلان شخص معامله کنم . اگر معامله من و او سرگرفت یک نفر را می فرستم جعبه پول را به او بده بیاورد .» این را گفت و از خانه بیرون رفت . پسری که می خواست برود به خانه حاجی دزدی کند تمام حرف های حاجی را شنید یواشکی نردبان را برداشت برد خانه خودش گذاشت و برگشت آمد در خانه حاجی را زد .
زن حاجی پرسید :« کی هستی ؟» پسر گفت :« حاجی مرا فرستاده که جعبه پول را ببرم » زن حاجی هم خیال کرد که حاجی او را فرستاده . جعبه پول را به او داد . پسره هم با خوشحالی جعبه را برداشت و برد . وقتی که حاجی به خانه برگشت زن از او پرسید که :« معامله تو با فلان شخص چطور شد ؟» حاجی گفت :« هیچ ، معامله ما سر نگرفت » زنش گفت :« پس پول بردی چکار کنی ؟» حاجی گفت :« پول کجا بود ؟» زنش گفت :« مگرتو پسر را نفرستاده بودی که پول ببرد ؟» حاجی گفت :« من کسی را نفرستادم !» خلاصه حاجی پول خود را نیافت وپسر بزرگی با پول حاجی ثروتمند شد . برادر وسطی که دید برادر بزرگش رفته و با نردبانش برای خودش پول پیدا کرده او هم طبل را برداشت و راه افتاد تا اینکه شب شد رفت در یک رباط خرابه خوابید هنوز بخواب نرفته بود که چند تا گرگ آمدند توی رباط . او از ترس گرگها رفت خودش را جابجا کند که طبل او صدا کرد . گرگها از صدای طبل ترسیدند و فرار کردند ضمن فرار خوردند به رباط خرابه . در رباط بسته شد . پسر که دید گرگها ازصدای طبل او ترسیدند خوشحال شد و طبل را برداشت بنا کرد به زدن . گرگ ها هم از ترس هی خود را به درو دیوار می زدند . بازرگانی در آن وقت شب داشت از آنجا میگذشت دید توی رباط سرو صدا بلند است .
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
تاجر تا دررباط را باز کرد گرگ ها ریختند بیرون و فرار کردند . مرد طبل زن وقتی دید بازرگان دررا باز کرد و گرگ ها بیرون رفتند آمد جلو و گریبان او را گرفت و گفت :« چرا در رباط را باز کردی که گرگ ها فرار کنند ؟» این گرگ ها را پادشاه به من داده بود که رقص کردن به آنها یاد بدهم . حالا من باید چکار کنم ؟ اگر بروم دنبال گرگ ها که آنها را جمع آوری کنم خرج زیادی برایم برمی دارد . حالا باید یا خسارت مرا بدهی یا اینکه میرویم پیش شاه از دست تو شکایت می کنم .» بازرگان هم از ترس اینکه مبادا پیش شاه از دست او شکایت کند پول زیادی به او داد و رفت . این برادر هم از این راه ثروتمند شد . ماند برادر کوچکی . برادر کوچکی وقتی دید که دو برادرش رفتند با نردبان و طبل پول برای خود در آوردند ، او هم گربه خود را برداشت و از ده بیرون رفت تا به جایی رسید و دید درهرچند قدم یک نفر چوب بدست ایستاده . او از آنها پرسید که :« چرا هرچند قدم یک نفر چوب بدست ایستاده ؟» آنها جواب دادند که :« دراین ملک موش زیاد است و از دست موش ها آسایش نداریم به همین دلیل است که درهرچند قدم یک چوب بدست ایستاده که نگذارد موشها به مردم آزار برسانند .» اوگفت :« شما امشب هیچکاری به موشها نداشته باشید من میدانم وموشها .» آنها همه چوب های خود را کنار گذاشتند و رفتند . تا چوب بدست ها کنار رفتند او دید یک عالم موش جمع شد . او فوری گربه را از زیر عبای خودش بیرون آورد . گربه به میان موشها افتاد چند تارا خورد و چندتاراهم خفه کرد . بقیه فرار کردند . روز بعد این خبر به پادشاه آن کشور رسید . وقتی پادشاه این خبر را شنید او را به حضور طلبید و گربه را به قیمت زیادی از او خرید . او هم آن پول را برداشت و به ده خود برگشت . هر سه برادر با کارهای خودشان ثروتمند شدند . اما ببینیم گربه چکار میکند . روزی گربه در آفتاب گرم خفته بود که کنیزی از پهلویش گذشت و دم او را لگد کرد . گربه پرید و دست او را زخم کرد . خبر به پادشاه دادند که گربه آنقدر خورده که مست شده و چشم بد به فلان کنیزت دارد . شاه فرمان داد که گربه را ببرند و به دریا بیندازند .یک نفر گربه را جلو اسب گرفت و برد که به دریا بیندازد . تا رفت گربه را توی دریا پرت کند ، گربه به زین اسب چنگ زد . مرد خواست او را بگیرد و دوباره به دریا بیندازد . خودش با سرافتاد توی دریا و غرق شد. گربه همانطور که به زین اسب چنگ زده بود اسب به خانه برگشت . آنها تا گربه را روی اسب دیدند همه از شهر و دیار خود بیرن رفتند و از ترس گربه فرار کردند . گربه تنها در آن کشور ماند تا اینکه بعد از چند سال اهل شهر یکی دو نفر را فرستادند که ببینند اگر گربه رفته است آنها به دیار خودشان برگردند . آن دو نفر رفتند و دیدند که گربه اندازه یک بز شده و توی آفتاب خوابیده و دارد به سبیل های خودش دست می کشد . آن دو نفر فرار کردند و رفتند خبر دادند که گربه توی آفتاب خوابیده خیلی هم اوقاتش تلخ است میگوید اگر به شما برسم میدانم چکارتان کنم . خلاصه همه آنها دیگر انکار دیار خودشان را کردند و رفتند .
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام فریباجون خوبم..تو خوبی...
اوا آرامش باز زدی تو ذوقم که تو!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
نداجونم چرا اونجوری میگی خب؟!چرا میگی باز؟!!مگه من کی دیگه توی ذوق تو زدم؟:cry:
من اصلا توی ذوق تو زدم؟:w04:
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
سیلام !!فزیبا خانوم گل گلاب!!خوبی خانومی؟!!!بابا فریبا امتحانات کی تموم میشن پس؟:D
می خوایم به افتخار تموم شدنش جشن بگیریم پودر کنیم این پسر ها رو !!:D
عزیزم 1 بهمن آخریشه ..الان اومدم اینجا یه انرژی بزنم بهب دنم برم تو دور آخر این مسابقه ..
 

ne_sh67

عضو جدید
کاربر ممتاز
نداجونم چرا اونجوری میگی خب؟!چرا میگی باز؟!!مگه من کی دیگه توی ذوق تو زدم؟:cry:
من اصلا توی ذوق تو زدم؟:w04:


اوااا ..خب ...من کوچولو ام...زودی میخوره تو ذوقم خب...:w00:


ببینم آرامش..شیرینی من چی شد...:w05:ب
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
عزیزم 1 بهمن آخریشه ..الان اومدم اینجا یه انرژی بزنم بهب دنم برم تو دور آخر این مسابقه ..
خدا رو شکر پس چیزی نمونده.معمولا آخری رو آدم حوصله نداره بخونه!!حالا آسون هست یا نه؟برای ما همیشه آخری ها رو عمومی میذاشتن
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
اوااا ..خب ...من کوچولو ام...زودی میخوره تو ذوقم خب...:w00:


ببینم آرامش..شیرینی من چی شد...:w05:ب
ای قربون تو برم من!!دیگه چه خبرا؟!!

بحث رو عوض کنیم !!آسمون رو دیدی چه آبیه؟!!
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار


اینم شیرینی از نوع خوشملش!!:D;);)
فقط نداجون....اضافه وزن..هان ....نه هیچی هیچی ...بخور الان دوباره میگی من زدم تو ذوقت...نه بخور..:D:gol:
 

ne_sh67

عضو جدید
کاربر ممتاز
کدوم آسمون؟؟؟!!!!نه بابا من و چه به آسمون دیدن...نشستم تو خونه..حوصله ام سر رفته آرامش جونی؟؟؟!!!!
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
:eek: وای!!فیزیک!!چه نامردی!!
من که به شدت آبکی پاسش کردم!!:D چه شیطونی ها که نکردیم سر فیزیک هامون:D
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
والا محسن جان این تنهایی نباشه کسی رغبتش نمیاد بیاد اینجا.من که اصلا دلم میگیره وقتی نیست:D
بعدش هم از ارور اینجوری شد همه درس دارن رفتن سر درسشون.
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
والا محسن جان این تنهایی نباشه کسی رغبتش نمیاد بیاد اینجا.من که اصلا دلم میگیره وقتی نیست:D
بعدش هم از ارور اینجوری شد همه درس دارن رفتن سر درسشون.
اره راست می گی تنهایی نباشه اینجا سوت و کوره
مگه تو درسو مشقاتو نوشتی برا خودت نشستی اینجا چرت می زنی
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
اره راست می گی تنهایی نباشه اینجا سوت و کوره
مگه تو درسو مشقاتو نوشتی برا خودت نشستی اینجا چرت می زنی
درس و مقشام رو نوشتم آره محسن کارآگاه!!:w15:
محسن بیچاره بچه ت!!هی ازش سوال جواب می کنی !!!ذله ش می کنی!!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
درس و مقشام رو نوشتم آره محسن کارآگاه!!:w15:
محسن بیچاره بچه ت!!هی ازش سوال جواب می کنی !!!ذله ش می کنی!!
تو درس ومشقاتو نوشتی من که باورم نمیشه ولی خوب خیالت رو راحت کردی خوب بخون برا دکترا
کدوم بچه اون تا بیاد مدرسه بره من مردم
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
تو درس ومشقاتو نوشتی من که باورم نمیشه ولی خوب خیالت رو راحت کردی خوب بخون برا دکترا
کدوم بچه اون تا بیاد مدرسه بره من مردم
:eek: چه امید به زندگی بالایی داری محسن جان!!!برای چی باید بمیری!!خدا نکنه!!
تقصیر خودته!!من هی بهت میگم بیا زن بگیر میگی نه!!کی زن میخواد!!:w25:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
:eek: چه امید به زندگی بالایی داری محسن جان!!!برای چی باید بمیری!!خدا نکنه!!
تقصیر خودته!!من هی بهت میگم بیا زن بگیر میگی نه!!کی زن میخواد!!:w25:
زندگی همینه دیگه یه روز میای یه روز هم میری اجباریه
دست از سر کچل ما بکش ببینم اونایی که گرفتن چکار کردن بعد اگه خوب بود منم دست بکار میشم
 

Similar threads

بالا