به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون مرغکان گلشن تصویر شیونم
هرگز به گوش آن گل خرم نمی رسد
با آن که همچو آینه ام در غبار غم
گردی ز من به خاطر همدم نمی رسد

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خدا گويد:
تو اي زيباتر از خورشيد زيبايم، تو اي والاترين مهمان دنيايم، بدان آغوش من باز است، شروع كن!
يك قدم با تو ، تمام گامهاي مانده اش با من.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو لحظه های شعر مرا ،‌ در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانآهای من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot]وقتي از تو مينوشتم چيزي توي دلم جوونه ميزد...مثل يك حادثه..مثل يه قسمت..مثل يه شوق نيمه كاره[/FONT]
[FONT=&quot]اما حالا وقتي از تو مينويسم...فقط موج موج خاطره است كه بيداد ميكنه[/FONT].
 

banoo12

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
لحظه دیدار نزدیک است
های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
های نپریشی صفای زلفکم را دست
و آبرویم را نریزی دل ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است...................
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
لحظه دیدار نزدیک است
های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
های نپریشی صفای زلفکم را دست
و آبرویم را نریزی دل ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است...................


بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم

زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم

هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم

عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
 

software_eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به سایه آن درختی رو که او گل های تر دارد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=times new roman, times, serif]دنیا ایستاد[/FONT][/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=times new roman, times, serif] دنیا به نظاره ایستاد و من[/FONT][/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=times new roman, times, serif]
در آغوشت سبز شدم
[/FONT]
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=times new roman, times, serif]
و زندگی ِ از یاد رفته را
[/FONT]
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=times new roman, times, serif]
زندگی کردم ..


و آغوشت
[/FONT]
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=times new roman, times, serif]
اندک جایی برای زیستن
[/FONT]
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=times new roman, times, serif]
اندک جایی برای مردن . .
[/FONT]
[/FONT]​
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
 

software_eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلی شکسته و چنگی گسسته گیسوم
ولی به زخمه غیبی هنوز می مویم

خمیده تاکم و آشفته بید مجنونی
که سرنگون و سر افکنده بر لب جویم

نهفته قند و سخن پشت آبگینه و من
به شوق طوطی تصویر خود سخنگویم

به سحر غمزه جانان به جان زنندم تیر
که داستان به فسون و فسانه می گویم

...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
و صدایم را نمی شنود در فریاد سکوتم
و نگاهم را نمی بیند در تلالو مردمک خاموشم
و لبخند بغض مرا نمی فهمد
آنگاه که دلم از غروب زخم می خورد
و فریاد یک پرستو از دور می آید
که به من می گوید هر گاه خواستی بروی
دلت را از هر چه نرفتن است خالی کن
و آنگاه که دلت از غروب زخم خورد
نعش ستاره ای طلایی را خواهی دید
و این ها آثار رفتن است
ولی من می دانم
رفتن هم چیزی شبیه اشتباه آمدن است
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن

غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
پرده را برداريم :
بگذاريم كه احساس هوايي بخورد .
بگذاريم بلوغ ، زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند .
بگذاريم غريزه پي بازي برود .
كفش ها را بكند . و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد .
بگذاريم كه تنهايي آواز بخواند .
چيز بنويسد و
به خيابان برود .
ساده باشيم .
ساده باشيم چه در باجه يك بانك چه در زير درخت .
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه اي يقين گمشده، اي ماهي گريز
در بركه هاي آينه لغزيده تو به تو!
من آبگير صافيم، اينك! به سحر عشق؛
از بركه هاي آينه راهي به من بجو!

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

چون پرتو ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پائیز شکفتن نتوانم

ای چشم سخنگوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
 

j0o0o0o0o0di

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید ببخشیدم اگر از عشق سیرم
قسمت نشد تا دستهایت را بگیرم

دیگر برایم راه برگشتی نمانده
بین دو راه رفتن و رفتن اسیرم

امید در رگهای من جریان ندارد
من سرنوشت تلخ باران در کویرم
 

fatemeh-r

عضو جدید
حیرت زده ام,تشنه یک جرعه جوابم
ای مردم دریابرسانیدبه آبم
آیاپس ازاین دشت,دهی هست؟رهی هست؟
یااینکه به بیراهه دویدست شتابم؟
من کوزه به دوش آمده ام,چشمه به چشمه
شایدکه توراای عطش گنگ,بیابم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یاد باد آنکه ز ما وقت سحر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نـکرد

دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدايا باز هم پا در مياني كن ميان شمع و پروانه
كه يا عشق از دل پروانه برگيرد

و يا بادي رسد بر شمع ديوانه
خدايا مهرباني كن
كمي پا در مياني كن...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
به مژگان سيه كردي هزاران رخنه در دينم
بيا كز چشم بيمارت هزاران درد برچينم.
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می توان
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
می توان
از میان فاصله ها را برداشت

دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست “
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خستــه
تو را می سپارم به مینـای مهتاب
تو را می سپارم بـه دامـــان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکستــه
تو را می سپارم بـه رویـــای فردا
به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپـارم تو را تا نمیـــرد
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
از عطر تنت چنار احساس گرفت

در دست هزار شاخۀ یاس گرفت

بیدی که تو در سایۀ آن خوابیدی

ناگاه شکوفه داد و گیلاس گرفت
 

Similar threads

بالا