به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

hitech

عضو جدید


هويدا گر كني راز دل خود ** كنم سجده به پيش پايت اي بت
سر و جانم فداي ناز چشمت ** كه زد آتش به جانم آن نگاهت
لهيب افتاد بر جانم چو بر عود ** گرفت دوار بوي خوش از آن دود
اگر بوي خوشت ميل است يارا ** بسوزانم مكن با من مدارا
مكن خاموش اين آتش ز جانم ** ببزمت سوختن را دوست دارم

:smile:


کاش امشبم آن شمع طرب می آمد
وین روز مفارفت به سر می آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست
ای کاش که جان ما به لب می آمد :gol:

جالبه! مث که فقط ما بهم شعر تقدیم می کنیم!
 

ss_72523

عضو جدید

دلم تنها نقشش درخت بیدی است
در زیر دلم دشتی سبز
بسان قالی گسترده شده است که
نسیم با شاخه هایش
عشقبازی میکند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این نیز بگذرد...:gol:
 
آخرین ویرایش:

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش امشبم آن شمع طرب می آمد
وین روز مفارفت به سر می آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست
ای کاش که جان ما به لب می آمد :gol:

جالبه! مث که فقط ما بهم شعر تقدیم می کنیم!

ساقی چو دهد باده‌ی حمرا چکنم

چون بوسه طلب کند مه‌افزا چکنم

امروز که حاضر است اقبال وصال

گر گول نیم حدیث فردا چکنم
:heart:

بحث فقط براي ما شيرينه :biggrin:

:love:
 

hitech

عضو جدید
ساقی چو دهد باده‌ی حمرا چکنم

چون بوسه طلب کند مه‌افزا چکنم

امروز که حاضر است اقبال وصال

گر گول نیم حدیث فردا چکنم
:heart:

بحث فقط براي ما شيرينه :biggrin:

:love:

میخواهمت چنانکه که شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را!


دیگه فکر کنم زیادی قربون صدقت رفتم! :D
ایشالا تو شعر های بعدی از خجالتت در میام!:lol:
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
میخواهمت چنانکه که شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را!


دیگه فکر کنم زیادی قربون صدقت رفتم! :D
ایشالا تو شعر های بعدی از خجالتت در میام!:lol:

آهو به دل تو مهر داده *** بر خط تو شیر سر نهاده
صاحب خبرم ز هر طریقی *** یعنی به رفیقی از رفیقی
دارم سخنی نهفته با تو *** زانگونه که کس نگفته با تو
گر رخصت گفتنست گویم *** ورنی سوی راه خویش پویم...

نه اشكالي نداره، به كارت ادامه بده، مجبورم ديگه، قول ميدم ناراحت نشم :biggrin:
تازه بحث جالب شده :thumbsup2:
 

hitech

عضو جدید
آهو به دل تو مهر داده *** بر خط تو شیر سر نهاده
صاحب خبرم ز هر طریقی *** یعنی به رفیقی از رفیقی
دارم سخنی نهفته با تو *** زانگونه که کس نگفته با تو
گر رخصت گفتنست گویم *** ورنی سوی راه خویش پویم...

نه اشكالي نداره، به كارت ادامه بده، مجبورم ديگه، قول ميدم ناراحت نشم :biggrin:
تازه بحث جالب شده :thumbsup2:
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر دفتر بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچه ی کودکان کویم کردی

آخه احساس میکنم داره یواش یواش فیلم هندی میشه!
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر دفتر بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچه ی کودکان کویم کردی

آخه احساس میکنم داره یواش یواش فیلم هندی میشه!


راست ميگيااااا، فيلم هندي هم قشنگ ميشه هاااا :biggrin:
پس بيشتر هنديش ميكنم :D:biggrin:

گل گلدون من
توو رگام خون من
به خدا جون من بسته به جونت, بسته به جونت
خودم به قربونت

شوق آواز من
بال پرواز من
محرم راز من
خیلی دلگیرم
خیلی دلگیرم
بی تو می میرم

به دنبالت میام هر جا که باشی
آخه می میرم نباشی
نمی ذارم دیگه از من جدا شی
آخه می میرم نباشی
می دونم با وفایی الهی زنده باشی
می دونم با وفایی الهی زنده باشی
...

اينم درخت كه بيشتر هندي بشه، يه بچه بد داره روش تاپ بازي ميكنه مميذاره (نميذاره نه مميذاره:D) ما هندي بازي كنيم:biggrin:

توام مياي تاب باژي؟(ز نخونيااااا ژ نوشتم):biggrin:
 
آخرین ویرایش:

hitech

عضو جدید
:biggrin:

گل گلدون من
توو رگام خون من
به خدا جون من بسته به جونت, بسته به جونت
خودم به قربونت

شوق آواز من
بال پرواز من
محرم راز من
خیلی دلگیرم
خیلی دلگیرم
بی تو می میرم

به دنبالت میام هر جا که باشی
آخه می میرم نباشی
نمی ذارم دیگه از من جدا شی
آخه می میرم نباشی
می دونم با وفایی الهی زنده باشی
می دونم با وفایی الهی زنده باشی
...
نه دیگه زدی تو جاده خاکی! پس منم از شعر آهنگها مینویسم تا اگه خواستن از تالار بندازنمون بیرون هر دومونو بندازن!
برای اینم که خیلی هندی نشه میخوام سازه مخالف بزنم! :w42:

من میگم لوسیمو اداهمو
عشوه و نازامو
من به تو رو نمیدم
حرفو تموم کن برو
پشت این لوسیو اداهاتو
نخوندی این فکرمو
هرچی که بوده میگم
پس فقط تو گوش کن
تیکه هات!
حرفای صد من یه غاز!
اومدی جلو که شاه
بزنه در خونتو
که حرف بزنم من با تو
گم کردی دست و پاتو
شاید بشنوم همه حرفاتو
ادعا
کردی که
با یه نگاه
میگی من کی بودمو کی هستمو بگم بجاش
نمیدونی اییییییین
کسی که میبینییییییی
فرق داره یه کمیییییی
با اونایی که میگی ازشووووون! :w14:



الان که نوشتمش یکم ریتمش چرت شد ولی خوب وقتی خودش (ساتین) میخونه ریتم داره!
 
آخرین ویرایش:

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
لولوی شیشه ها

لولوی شیشه ها

در این اتاق تهی پیکر
انسان مه آلود
نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد
نسیم از دیوارها می ترواد
گلهای قالی می لرزد
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند
باران ستاره اتاقت را پر کرد
و تو درتاریکی گم شده ای
انسان مه آلود
پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته
درخت بید از خک بسترت روییده
و خود را در حوض کاشی می جوید
تصویری به شاخه بید آویخته
کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد
گویی ترا می نگرد
و تو از میان هزاران نقش تهی
گویی مرا می نگری
انسان مه آلود
ترا در همه شبهای تنهایی
توی همه شیشه ها دیده ام
مادر مرا می ترساند
لولو پشت شیشه هاست
و من توی شیشه ها ترا می دیدم
لولوی سرگردان
پیش آ
بیا در سایه هامان بخزیم
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد
بگذار پنجره را به رویت بگشایم
انسان مه آلود از روی حوض کاشی گذشت
و گریان سویم پرید
شیشه پنجره شکست و فرو ریخت
لولوی شیشه ها
شیشه عمرش شکسته بود

شعری از سهراب سپهری از کتاب زندگی خوابها به نام لولوی شیشه ها
 

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی كه ز ادمی چه ماند پس مرگ
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه دیگه زدی تو جاده خاکی! پس منم از شعر آهنگها مینویسم تا اگه خواستن از تالار بندازنمون بیرون هر دومونو بندازن!
برای اینم که خیلی هندی نشه میخوام سازه مخالف بزنم! :w42:

من میگم لوسیمو اداهمو
عشوه و نازامو
من به تو رو نمیدم
حرفو تموم کن برو
پشت این لوسیو اداهاتو
نخوندی این فکرمو
هرچی که بوده میگم
پس فقط تو گوش کن
تیکه هات!
حرفای صد من یه غاز!
اومدی جلو که شاه
بزنه در خونتو
که حرف بزنم من با تو
گم کردی دست و پاتو
شاید بشنوم همه حرفاتو
ادعا
کردی که
با یه نگاه
میگی من کی بودمو کی هستمو بگم بجاش
نمیدونی اییییییین
کسی که میبینییییییی
فرق داره یه کمیییییی
با اونایی که میگی ازشووووون! :w14:



الان که نوشتمش یکم ریتمش چرت شد ولی خوب وقتی خودش (ساتین) میخونه ریتم داره!

فعلا بچه‌ي خوبي ميخوام بشم :redface: بعدا ايشالا خدمتتون ميرسم :biggrin:
فعلا فقط ميگــــــــــم:
عید آمد و عید بس مبارک عیدی

گر گردون را دهان بدی خندیدی



عيدت مباررررررررررررررررررررررررررررك ، من عيدي ميخوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام :D
هست ایام عیـــد و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیـــــع وقت صبـــــوح

زود برخــــــیز و راح روح بیــــار





نه مميشه كه من شيطوني نكنم :biggrin: اينم بگير ;))
باز آی تا به بوســــــه فشانم به پای تــــو


کز عشق پای بوس تو جانم به لب رسید
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به سراغ من اگر میائید، پشت هیچستانم پشت هیچستان جائی است که رگهای هوا پر قاصدهائی است که خبر می آورنددر آنجا چتر خواهش باز است زنگ باران به صدا میایدبه سراغ من اگر میائیدنرم و آهسته بیائید، تا مبادا ترک برداردچینی نازک تنهائی من
سهراب
 

seiad

عضو جدید
از خم ابروی تو هیچ گشایشی نشد

وه که دراین خیال کج عمر عزیز شد تلف

عید همتون مبارک:heart::heart:
 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خورشید تشنه كام در آنسوی آسمان
گوئی میان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خیره در اندیشه ئی غریب
دختر كنار پنجره محزون نشسته بود
.
فروغ فرخزاد
 

صائبی

عضو جدید

:heart::heart::heart::heart::heart::heart:
دلم عجيب گرفته است
تمام راه به يك چيز فكر مي كردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد
نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف نمي رهاند
و فكر مي كنم كه اين ترنم موزون حزن
تا به ابد شنيده خواهد ش
د
:heart::heart::heart::heart::heart::heart:
 
  • Like
واکنش ها: floe

amin2755

عضو جدید
ما درس صداقت و صفا می‌خوانیم
آیین محبت و وفا می‌دانیم

زین بی‌هنران سفله ای دل! مخروش
کنها همه می‌روند و ما می‌مانیم
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی :gol:
نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگی های تو با ایینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
بشمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروزی تو ماه مجلس آرایی
منم ابر و تویی گلبن که می خندی چو می گریم
تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو می‌آیی
مراد ما نجویی ورنه رندان هوس جو را
بهار شادی انگیزی حریف باده پیمایی
مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند
میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی : که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی
من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانی ها بترک جان توانایی
"رهي معيري"



ترجيح ميدم از اين به بعد اسم شاعر رو هم بنويسم!!!!
 

hitech

عضو جدید
خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی :gol:
نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگی های تو با ایینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
بشمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروزی تو ماه مجلس آرایی
منم ابر و تویی گلبن که می خندی چو می گریم
تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو می‌آیی
مراد ما نجویی ورنه رندان هوس جو را
بهار شادی انگیزی حریف باده پیمایی
مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند
میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی : که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی
من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانی ها بترک جان توانایی
"رهي معيري"



ترجيح ميدم از اين به بعد اسم شاعر رو هم بنويسم!!!!

گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود
...
سوگل
هفت سین دلم
سبزه و سیر و سمنو
جمع همه جمع بازم
بگو که کم داری
منو

دوباره
سال نو شده
تحویل سال نازنین
تو با سلیقه خودت
سفره هفت سین
رو بچین

امسال یک
سال محشره
با تو فقط خوش میگذره
فدای اون چشات بشم
عیدی من یادت
نره


یک
لحظه خندیدن تو
از همه چی قشنگ تره
توو لحظه تحویل سال
عیدی من یادت
نره



وقتي
میآی خبر بده
تا آبرو داری کنم
تمام دنیا رو واست
یک شبه گل
کاری کنم


هرچی
که دل خوری داری
از توی قلبت بتکون
بگذار که موندگار بشه
خاطره های
خوبمون

امسال
یک سال محشره
با تو فقط خوش میگذره
فدای اون چشات بشم
عیدی من
یادت نره


یک
لحظه خندیدن تو
از همه چی قشنگ تره
توو لحظه
تحویل سال
عیدی من یادت نره

دنیا
دوباره نو شده
با رقص زیبای بهار
گلایه های کهنه رو
از این به بعد بگذار
کنار

الهی
که سال جدید

سال خوشی باشه برات
الهی امسال برسی
به همه ی
آرزوهات

عیدی من ، یادت نره
بوسه ی من ، یادت نره
گل واسه من یادت نره
عیدی من یادت نره
 

meibudy

عضو جدید
آدما دو وقت هیچی نمی بینن
یکی وقتی تاریکی محض باشه
یکی وقتی روشنایی محض

من نمیدونم تو کدوم قرار گرفتم

تنها چیزی که میدونم اینه که
تورو همیشه کنارم حس میکنم

 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
روشنانی که به تاریکی شب گردانند
شمع در پرده و پروانه سر گردانند
خود بده درس محبت که ادیبان خرد
همه در مکتب توحید تو شاگردانند
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم

عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
دیرگاه است کزین جام هلالی مستم

رتبت دانش حافظ به فلک بر شده بود
کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم
 

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
"بیدار شو ! .... بیدار شو ! ... "

فرشته کوچکِ چشم آبی ،

با دست های کرخت شده اش ،

درختِ کهنه­ی دیگری را تکان داد

" بیدار شو ! .... بیدار شو ! ... "



درختِ کهنه­ی پیر با دلخوری چشم­هایش را باز کرد



دست هایم را نگاه کن !

نور آورده ام ...

روشنی ...

صداقت ...

عشق ...

می­خواهی ؟
 

صائبی

عضو جدید
دلسرد

دلسرد

قصه ام ديگر زنگار گرفت:
با نفس هاي شبم پيوندي است.
پرتويي لغزد اگر بر لب او،
گويدم دل: هوس لبخندي است.
خيره چشمانش با من گويد:
كو چراغي كه فروزد دل ما؟
هر كه افسرد به جان، با من گفت:
آتشي كو كه بسوزد دل ما؟
خشت مي افتد از اين ديوار.
رنج بيهوده نگهبانش برد.
دست بايد نرود سوي كلنگ،
سيل اگر آمد آسانش برد.
باد نمناك زمان مي گذرد،
رنگ مي ريزد از پيكر ما.
خانه را نقش فساد است به سقف،
سر نگون خواهد شد بر سر ما.
گاه مي لرزد با روي سكوت:
غول ها سر به زمين مي سايند.
پاي در پيش مبادا بنهيد،
چشم ها در ره شب مي پايند!
(....سهراب.....)
 

صائبی

عضو جدید
ترانه

ترانه



تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است

............ سايه............
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…
وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا
افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت
فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا
کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…
تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،
از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…
وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا
افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت
فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا
کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…
تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،
از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا

خواهی که دلت نماند از نور

اندرز مرا ز دل مکن دور

خواهی که نگردی آرزومند

می‌باش بهر چه هست خرسند
...


 

sahark

عضو جدید
در همین نزدیکی ها کسی هست که من تمام دنیارا رها خواهم کرد و تنها لحظه ای روبرویش خواهم نشست و دستانش را خواهم گرفت و در چشمانش خیره خواهم ماند و خواهم گفت که چقدر زیبا دوستش دارم

چقدر آسان دوستش دارم

چقدرساده دوستش دارم
 

Similar threads

بالا