بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
با من از ریزش باران بهار
با من از رویش گلهای قشنگ
با من از باغ بگو
با من از سبز ترین فصل نجیب
با من از سرخترین غنچه عشق
با من از دشت بگو
با من ای چشم تو ناز
با من ای دست تو گرم
با من از چلچله ها
با من از صبح امید
با من از عشق بگو...
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
زندگی یعنی چه؟

زندگی یعنی چه؟

شب آرامی بود







می روم در ایوان، تا بپرسم از خود






زندگی یعنی چه؟



مادرم سینی چایی در دست





گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من





خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا




لب پاشویه نشست


پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد


شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین


:با خودم می گفتم


زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست


زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست


رود دنیا جاریست


زندگی ، آبتنی کردن در این رود است





وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم





دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟





!!!هیچ





زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند





شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری




شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت




زندگی درک همین اکنون است




زندگی شوق رسیدن به همان




فردایی است، که نخواهد آمد


تو نه در دیروزی، و نه در فردایی


ظرف امروز، پر از بودن توست


شاید این خنده که امروز، دریغش کردی


آخرین فرصت همراهی با، امید است


زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک


به جا می ماند




زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ


زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود


زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر


زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ


زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق


زندگی، فهم نفهمیدن هاست


زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود


تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست


آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست


فرصت بازی این پنجره را دریابیم


در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.

سهراب سپهری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک و صد


او یک نگاه داشت
به صد چشم می نهاد
او یک ترانه داشت
به صد گوش می سرود
من صد ترانه خواندم و
نشنود هیچکس
من صد نگاه داشتم و
دیده ای نبود
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه‌ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟
شعر از : قیصر امین پور
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى‌کردم
به دریا مى‌زدم در باد و آتش خانه مى‌کردم

چه مى‌شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه مى‌کردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر مى‌شد همه محراب را می‌خانه مى‌کردم
اگر مى‌شد به افسانه شبى رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر مى‌شد شبى افسانه مى‌کردم
چه مستى‌ها که هر شب در سر شوریده مى افتاد
چه بازى‌ها که هر شب با دل دیوانه مى‌کردم
یقین دارم سرانجام من از این خوب‌تر مى‌شد
اگر از مرگ هم‌چون زندگى پروا نمى‌کردم
سرم را مثل سیبى سرخ صبحى چیده بودم کاش
دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى‌کردم
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلم امروز گواه است کسی می‌آید
حتم دارم خبری هست، گمانم باید...

فال حافظ هم هر بار که می‌گیرم باز
«مژده ای دل که مسیحا نفسی...» می‌آید
ماه در دست به دنبال که این‌گونه زمین
مست، می‌گردد و یک لحظه نمی‌آساید؟!
باید از جاده بپرسم که چرا می‌رقصد
مست موسیقی گامی شده باشد شاید!
... گله کم نیست ولی لب ز سخن خواهم بست
اگر آن چهره به لبخند لبی بگشاید
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
پی تو در خلوت تو، شب همه شب بیدارم
ای سفر که من چشم به راهت دارم
خانه ام ابری و چشمان تو همچون خورشید
چه کنم؟ دست خودم نیست اگر می بارم
که برای من از این پنجره ها حرف بزن
من بدون تو از این پنجره ها بیزارم
جان من، هدیه ناچیزی تقدیم شما!
گرچه در شأن شما نیست، همین را دارم
کاش می شد در این حلقه، شبی از شب ها
دست در دست تو ای خوب ترین بگذارم
من که تا عشق تو باقی است، زمین گیر تو ام
لا اقل لطف کن از روی زمین بردارم

به امید ظهور
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از نو شکفت نرگس چشم انتظاري ام
گل کرد خار خار شب بي قراري ام
تا شد هزار پاره دل از يک نگاه تو
ديدم هزار چشم در آيينه کاري ام
گر من به شوق ديدنت از خويش مي روم
از خويش مي روم که تو با خود بياري ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باري مگر تو دست بر آري به ياري ام
کاري به کار غير ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاري ام
تا ساحل نگاه تو چون موج بي قرار
با رود رو به سوي تو دارم که جاري ام
با ناخنم به سنگ نوشتم : بيا , بيا
زان پيشتر که پاک شود يادگاري ام​
 

arc_neda

عضو جدید


وقتی .....
وقتی دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظارآمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم
من آغاز شدم
و چه سخت است
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن است.
 
آخرین ویرایش:

arc_neda

عضو جدید
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم،تنها نشسته ام.
نوسانها خاک شد
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.
شبیه هیچ شده ای!
چهره ات را به سردی خاک بسپار.
اوج خودم را گم کرده ام .
می ترسم از لحظه ی بعد،و از این پنجره ای که رو به
احساسم گشوده شد.
 

arc_neda

عضو جدید
و بدانیم اگر کرم نبود،زندگی چیزی کم داشت .
و اگر خنج نبود،لطمه می خورد به قانون درخت.
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت .
و بدانیم اگر نور نبود،منطق زنده ی پرواز دگرگون میشد.
و بدانیم که پیش از مرجان ،خلائی بود در اندیشه ی دریاها.



و نپرسیم کجاییم،
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را.
 

banooyeariayi

عضو جدید
باران باشد
تو باشی
یک خیابان بی انتها باشد ....

به دنیا می گویم .... خداحافظ !

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر ز چشم تو ای آشنا نیفتادم
بگیر دست مرا تا ز پا نیفتادم

کشانده صحبت مستان به کافرستانم
مگو به کنج شبستان چرا نیفتادم

به من ببخش اگر از رسم عشق بی خبرم
که من هنوز در این شیوه جا نیفتادم

به یُمن یاد تو هنگام برگ ریز خزان
بسان موسم گل از نوا نیفتادم

هزار شکر خدا را که در تمامی عمر
ز یاد تو نفسی هم جدا نیفتادیم

به خاک راه افتادم ، بلی ، ولی هرگز
به پای بوسی اهل ریا نیفتادم

ببخش شعله ی شوقی چراغ چشمم را
اگر ز چشم تو ای آشنا نیفتادم
 

neda angel

کاربر بیش فعال
:gol:لیز خوردن بهونه ایست تا دستی رو که دوست داری محکمتر فشار بدی!!!:gol:
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با عشق فرصتی به چرا هم نمی رسد
اینجا دگر صدا به صدا هم نمی رسد

چشمان او به نقطه ای از من رسیده است
کانجا کسی به غیر خدا هم نمی رسد

فرقی نمی کند که بمانم... و یا که نه...!
وقتی که جمع ما به دو تا هم نمی رسد

من می روم ولی نه یادم نمی رود
با عشق فرصتی به چرا هم نمی رسد
 

m-matilda

عضو جدید
زیباترین شعر

زیباترین شعر


دم غروب ، ميان حضور خسته اشيا
نگاه منتظري حجم وقت را مي ديد.
............
دلم گرفته ،
دلم عجيب گرفته است.
تمام راه به يك چيز فكر مي كردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد.
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.
چه دره هاي عجيبي !
و اسب ، يادت هست ،
سپيد بود
و مثل واژه پاكي ، سكوت سبز چمن وار را چرا مي كرد.
............
و عشق
صداي فاصله هاست.
صداي فاصله هايي كه
- غرق ابهامند
- نه ،
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر.
هميشه عاشق تنهاست.
..............
صداي همهمه مي آيد.
و من مخاطب تنهاي بادهاي جهانم.
و رودهاي جهان رمز پاك محو شدن را
به من مي آموزند،
فقط به من.
..............
عبور بايد كرد .
صداي باد مي آيد، عبور بايد كرد.
و من مسافرم ، اي بادهاي همواره!
.........​
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بهانه

بهانه

گفتی که به احترام دل باران باش

باران شدم و به روی گل باریدم



گفتی که ببوس روی نیلوفر را

از عشق تو گونه های او بوسیدم



گفتی که ستاره شو ، دلی روشن کن

من هم چو گل ستاره ها تابیدم



گفتی که برای باغ دل پیچک باش

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم



گفتی که برای لحظه ای دریا شو

دریا شدم و تو را به ساحل دیدم



گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم



گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

گل دادم و با ترنّمت روییدم



گفتی که بیا و از وفایت بگذر

از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم



گفتم که بهانه ات برایم کافیست

معنای لطیف عشق را فهمیدم

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گر چه دوری زبرم، همسفر جان منی

قطره اشکی و در دیده ی گریان منی

این مپندار که یادت برود از نظـــــرم

خاطرت جمع که در قلب پریشان منی
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
منم زیبا

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور
آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی
به پیش اور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان اغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات اوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد سهراب سپهری
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
وای، باران؛
باران؛
شیشه پنجره را باران شست .
از اهل دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .

خواب رویای فراموشیهاست !
خواب را دریابم،
که در آن دولت خاموشیهاست .
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من میگوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است

دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن می بیند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه صبح تو را می بیند .

از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پرو بال .
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه؟
از آن پاکتری .
تو بهاری ؟
نه،
بهاران از توست .
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را .

هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !
 

davidwarm1990

عضو جدید
میشد از بودن تو عالمی ترانه ساخت/کهنه ها رو تازه کرد از تو یک بهانه ساخت
با تو میشد که صدام همه جا رو پر کنه/تا قیامت اسم ما قصه ها رو پر کنه
اما خیلی دیر دونستم تو فقط عروسکی/کور و کر بازیچه ی باد مثل یک بادبادکی
دلسپردن به عروسک منو گم کرد تو خودم/تو رو خیلی دیر شناختم وقتی که تموم شدم

اگه دست رفیق دستام نه شریک غم بودی/واسه حس کردن دردام خیلی خیلی کم بودی
توی شهر بی کسیهام تو رو از دور میدیدم /با رسیدن به تو افسوس به تباهی رسیدم
شهر بی عابر و خالی شهر تنهایی من بود /لحظه ی شناختن تو لحظه ی تموم شدن بود
مگه میشه از عروسک شعر عاشقونه ساخت؟/عاشق چیزی که نیست شد روی دریا خونه ساخت

کاش به تو دل نمیبستم تو رو نشناخته بودم/تو رو اون روز مثل امروز رو خاک انداخته بودم
اما این گناه تو نیست آدما بادبادکن/همشون کور و کر و لال عاشق عروسکن


دانلود این ترانه ی زیبا و غمگین با صدای ستار

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من آهنگ توام حالا
تو آواز منی کم کم
به یک اندازه خوشبختیم
به یک اندازه ، مثل هم

به یک اندازه قلب ما
تو این آوار ویرونه
غرور هردومون حتی
به یک اندازه پنهونه

من از طعم تو شیرینم
تو از احساس من شادی
به یک اندازه دل دادم
به یک اندازه دل دادی

نه تو مجبور دلتنگی
نه من محکوم بی صبری
نه دنیای تو بارونی
نه حال و روز من ابری

تو رو از حس تنهایی
منُ از مرگ ترسونده
به یک اندازه اسم ما
به یاد زندگی مونده
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
به من مگو که خدا را ندیده ام هرگز

اگر خدا طلبی
خدا در اشک یتیمان رفته از یاد است
خدا در آه غریبان خانه بر باد است

اگر خدا خواهی
درون بغض زنان غریب، جای خداست
دل شکسته هر بینوا سرای خداست



"مهدي سهيلي"
 

vs6956

عضو جدید
دل خوش از آنیم که حج میرویم​


غافل از آنیم که کج میرویم





كعبه به دیدار خدا میرویم ؟​



او که همینجاست کجا میرویم ؟






حج بخدا جز به دل پاک نیست​



شستن غم از دل غمناک نیست



دین که به تسبیح و سر وریش نیست


هرکه علی گفت که درویش نیست




صبح به صبح در پی مکر و فریب


شب همه شب گریه و امن یجیب





دکمه تشکر رو پیدا نکردم اما عالی بود
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها و روی ساحل ،

مردی به راه می گذرد.
نزدیک پای او
دریا ، همه صدا.
شب ، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خطر را پر رنگ می کند.
انگار
هی میزند که : مرد ! کجا می روی ، کجا ؟
و مرد می رود به ره خویش.
و باد سرگردان
هی می زند دوباره : کجا می روی ؟
و مرد می رود.
و باد همچنان... .




امواج ، بی امان ،
از راه می رسند
لبریز از غرور تهاجم.
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب.




دریا ، همه صدا.
شب ، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و ...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چه ميشد اگر آرزوي تو بودم تمناي يك جستجوي تو بودم

چه ميشد اگر در مسير نگاهت چو آيينه اي روبروي تو بودم

من اينك همانم كه اندك زماني گرامي ترين گفتگوي تو بودم

به هر جا كه بودم اگر بي تو بودم خيالم تو بودي . به بوي تو بودم

تو جان كلام مني كاش من هم فقط حرفي از حرف هاي تو بودم

همه حسرت و آرزويم همين كه: چه ميشد اگر آرزوي تو بودم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز


کودکی ها




به خانه مي رفت

با كيف

و با كلاهي كه بر هوا بود

چيزي دزديدي ؟

- مادرش پرسيد

دعوا كردي باز؟

- پدرش گفت

و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد

به دنبال آن چيز

كه در دل پنهان كرده بود

تنها مادر بزرگش ديد

گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش

و خنديده بود.

- زنده یاد حسین پناهی
 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
لیلی و مجنون


کبکی به دهن گرفت موری

می‌کرد بر آن ضعیف زوری


زد قهقهه مور بیکرانی

کی کبک تو این چنین ندانی


شد کبک دری ز قهقهه سست

کاین پیشه من نه پیشه تست


چون قهقهه کرد کبک حالی

منقار زمور کرد خالی


هر قهقهه کاین چنین زند مرد

شک نه که شکوه ازو شود فرد


خنده که نه در مقام خویش است

در خورد هزار گریه بیش است


چون من ز پی عذاب و رنجم

راحت به کدام عشوه سنجم


آن پیر خری که می‌کشد بار

تا جانش هست می‌کند کار


آسودگی آنگهی پذیرد

کز زیستن چنین بمیرد


در عشق چه جای بیم تیغ است

تیغ از سر عاشقان دریغ است


عاشق ز نهیب جان نترسد

جانان طلب از جهان نترسد


چون ماه من اوفتاد در میغ

دارم سر تیغ کو سر تیغ


سر کو ز فدا دریغ باشد

شایسته تشت و تیغ باشد


زین جان که بر آتش اوفتاد است

با ناخوشیم خوش اوفتاد است


جانیست مرا بدین تباهی

بگذار ز جان من چه خواهی


مجنون چو حدیث خود فرو گفت

بگریست پدر بدانچه او گفت


زین گوشه پدر نشسته گریان

زانسو پسر اوفتاده عریان


پس بار دگر به خانه بردش

بنواخت به دوستان سپردش


وان شیفته دل به شور بختی

می‌کرد صبوریی به سختی


روزی دو سه در شکنجه می‌زیست

زانگونه که هر که دید بگریست


پس پرده درید و آه برداشت

سوی در و دشت راه برداشت


می‌زیست به رنج و ناتوانی

می‌مرد کدام زندگانی


چون گرم شدی به عشق وجدش

بردی به نشاط گاه نجدش


برنجد شدی چو شیر سرمست

آهن بر پای و سنگ بر دست


چون برزدی از نفیر جوشی

گفتی غزلی به هر خروشی


از هر طرفی خلایق انبوه

نظاره شدی به گرد آن کوه


هر نادره‌ای کز او شنیدند

در خاطر و در قلم کشیدند


بردند به تحفه‌ها در آفاق

زان غنیه غنی شدند عشاق
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا