دفتر به مقابل و قلم در دستم
در نیم شبی یادِ خدا می بستم
گفتم که خدا کجاسب ؟ در گوشِ دلم
آهسته کسی گفت :من اینجا هستم
در نیم شبی یادِ خدا می بستم
گفتم که خدا کجاسب ؟ در گوشِ دلم
آهسته کسی گفت :من اینجا هستم
خدای من ! واقعا فوق العاده بودهوا گرفته بود باران میبارید کودکی آهسته گفت :خدایا گریه نکن درست میشه
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم | ادبیات | 28440 |