بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مهرورزان زمانهای کهن[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هرگز از خویش نگفتند سخن[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که در آنجا که توئی[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بر نیاید دگر آواز ز«من»![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هر چه میل دل دوست [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بپذیریم به جان[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هر چه جز میل دل او [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بسپاریم به باد![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آه![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]باز این دل سرگشته من [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یاد آن قصه شیرین افتاد:[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بیستون بود و تمنای دو دوست[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آزمون بود و تماشای دو عشق[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در زمانی که چو کبک خنده میزد«شیرین»؛[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تیشه می زد« فرهاد»![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نتوان گفت به جانبازی فرهاد، افسوس[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نتوان کرد ز بی دردی شیرین فریاد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کار شیرین به جهان شور بر انگیختن است![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عشق در جان کسی ریختن است![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کار فرهاد، برآوردن میل دل دوست[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خواه با کوه در آویختن است.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]رمز شرینی این قصه کجاست؟[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که نه تنها شیرین، [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بی نهایت زیباست[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست؛[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]جان چراغان کنی از عشق کسی[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به امیدش ببری رنج بسی[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تب و تابی بُوَدت هر نفسی[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به وصالی برسی یا نرسی![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سینه بی عشق مباد![/FONT]​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خوشا دردی!که درمانش تو باشی
خوشا راهی! که پایانش تو باشی

خوشا چشمی!که رخسار تو بیند
خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی

خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی

چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی!

همه شادی و عشرت باشد، ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی

گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی

چه باک آید ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی

مپرس از کفر و ایمان بی‌دلی را
که هم کفر و هم ایمانش تو باشی

مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی

برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره، تا جانش تو باشی

عراقی طالب درد است دایم
به بوی آنکه درمانش تو باشی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

به دست غم گرفتارم، بیا ای یار، دستم گیر
به رنج دل سزاوارم، مرا مگذار، دستم گیر

یکی دل داشتم پر خون، شد آن هم از کفم بیرون
چو کار از دست شد بیرون، بیا ای یار، دستم گیر

ز وصلت تا جدا ماندم همیشه در عنا ماندم
از آن دم کز تو واماندم شدم بیمار، دستم گیر

کنون در حال من بنگر: که عاجز گشتم و مضطر
مرا مگذار و خود مگذر، درین تیمار دستم گیر

به جان آمد دلم، ای جان، ز دست هجر بی‌پایان
ندارم طاقت هجران، به جان، زنهار، دستم گیر

همیشه گرد کوی تو همی گردم به بوی تو
ندیدم رنگ روی تو، از آنم زار، دستم گیر

چو کردی حلقه در گوشم، مکن آزاد و مفروشم
مکن جانا فراموشم، ز من یاد آر، دستم گیر

شنیدی آه و فریادم، ندادی از کرم دادم
کنون کز پا درافتادم، مرا بردار، دستم گیر

نیابم در جهان یاری، نبینم غیر غم‌خواری
ندارم هیچ دلداری، تویی دلدار، دستم گیر

عراقی، چون نه‌ای خرم، گرفتاری به دست غم
فغان کن بر درش هر دم، که ای غمخوار، دستم گیر
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا مرا از بهشت راند و از زمین ترساند ...

شما مرا از زمین راندید و از خدا ترساندید !

هم اکنون در کنار شیطان آرامیده ام! نه مرا از خود می راند و نه از خود می ترساند ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز

آه دنيا ؛
دنياي عجيبي داريم !!
اگه گريه كني ميگن كم آوردي ،
اگه بخندي ميگن ديوانه است !
اگه دل ببندي تنهات مي گذارن .
اگه عاشقي بشي دلت رو ميشكنن.
با اين حال بايد لحظه اي را گريست
و
دمي را خنديد ؛
ساعتي را دل بست و....
عمري عاشقانه زيست
 

bhakti_darshan

عضو جدید
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی
کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جوی‌ها بسته‌ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام می‌ام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت
بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/misc/progress.gif
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها صداست که می ماند

چرا توقف کنم،چرا؟
پرنده ها به ستوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت : فواره وار
و در حدود بینش
سیاره های نورانی میچرخند
زمین در ارتفاع به تکرار میرسد
و چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل میشوند
و روز وسعتی است
که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمیگنجد



چرا توقف کنم؟
راه از میان مویرگ های حیات می گذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلول های فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که ذوب ذره های زمان خواهد شد .
چرا توقف کنم؟
چه می تواند باشد مرداب
چه می تواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فاسد
افکار سردخانه را جنازه های باد کرده رقم می زنند .
نامرد ، در سیاهی
فقدان مردیش را پنهان کرده است
و سوسک ....آه
وقتی که سوسک سخن می گوید .
چرا توقف کنم؟
همکاری حروف سربی بیهوده ست .
همکاری حروف سربی
اندیشه ی حقیر را نجات خواهد داد .
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم میکند
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را بخاطربسپارم



نهایت تمامی نیروها پیوستن است ، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیاب های بادی میپوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشه های نارس گندم را
به زیر پستان میگیرم
و شیر می دهم


صدا ، صدا ، تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا ، صدا ، صدا ، تنها صداست که میماند



در سرزمین قد کوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کرده‌اند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامه نیست



مرا به زوزه ی دراز توحش
درعضو جنسی حیوان چکار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار
مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گل ها میدانید ؟

فروغ
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
از بغض طلایی رنگه ماه
سکوت،نومیدوار از شب خویش
گذر داشت برخشم بی تفاوت تیرگی
چشم بر آرزوی دوردستِ پیوند
از رشد دردناکِ غم،خسته و ملول
از تنهایی و فال حافظی با تردید
چون شعله می دمید و مست می شد
از حسرت خاموش بارِ اشکِ شبنم
خیره ماند در پندارِ ناپیدایِ فراغ
فراغ...
با تو گویم از خیالِ آشنایِ ابراندوه
هم آوازِ رنجِ گرمِ آه می دهم ساز
ماه...
سرد و تیره و تار و بی جان
جامه اش پوستینی کهنه
صدایش ناله ای گمشده
در شطْ مه آلودِ فریاد
ای در آسمان گشته بسیار
ای تکیده به رویِ ساحلِ سیم گونِ افسوس
آن جا بگو تا کدامین خواب ست
روشن ترین دستانِ نیایشِ تو؟
آه...
در من همه تجربه یِ تلخ
گهگاه می گشت در رؤیایِ خوف
لیک
من همیشه خاموش
بی هیچ همدرد
پوشیده دار حدیثِ خیسِ بغض
که گویی باید رفت و خواب شد
درصراحیِ غروبِ من
از دفتر شعر:آخرین فصل در پناه یک عاشق

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma, new york, times, serif]پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟! [/FONT]

[FONT=tahoma, new york, times, serif] آری، اگر بسیار، اگر کم فرق دارند[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]شادم تصور می کنی وقتی ندانی[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] لبخندهای شادی و غم فرق دارند[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]برعکس می گردم طواف خانه ات را[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] با این حساب اهل جهنم فرق دارند[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]بر من به چشم کشته عشقت نظر کن[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] پروانه های مرده با هم فرق دارند![/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]فاضل نظری[/FONT]​
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل در کف بیداد تو جز داد ندارد
ای داد که کس همچو تو بیداد ندارد
فریادرسی نیست در این ملک وگرنه
کس نیست که از دست تو فریاد ندارد
این کشور ویرانه که" ایران" بودش نام
از ظلم یکی خانه آباد ندارد
دلها همه گردیده خراب از غم و اندوه
جز بوم در این بوم دل شاد ندارد
هرجا گذری صحبت جمعیت و حزب است
حزبی که در این مملکت احزاب ندارد
دل در قفس سینه تن مرغ اسیریست
کز بند غمت خاطر آزاد ندارد
عشق است که صدپاره نماید جگر کوه
اینگونه هنر تیشه فرهاد ندارد

فرخی یزدی
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
قصه از شادی ماست ؛ اری از رنـــج غم است ،
بی شک از خوبی هاست.
راویش کیست ؟!
کجاست ؟
شایدش بی هنر است ،
یا که شاید در خواب ؛
یا که وی بی خبر است :
که چنین بر در و دیوار وجود ...
رنج و غم ،
مرگ سرود ؛ مهمان
است ؛
میزبان کیست ؟! کجاست !؟
شاید او من باشم ؛
یا شما یا خود ما !
چه بسا صاحب این خانه ی پر محنت و غم
که زمانیست در ان
رنچ و غم مهمان است ؛
ان روایت گر شادی باشد !

میهمان ناخوانده ؛ میزبان در خواب است !
مژده ی صبح کجاست !؟
 

دختر کوهستان

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن ، سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعاً
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت: چرا این اتاق
پر از دود و آه است؟
یکی گفت :
چه دیوارهایش سیاه است!
و آن دیگری گفت :
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است!
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم
خدایا تو قلب مرا می خری؟؟؟
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست و من روی آن در نوشتم:
ببخشید دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او کسی را نداریم!!!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]دعا می کنم که نباشی[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]ای فانوس شب دریایی[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]فریب داستانت[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]آستان گرم آفتاب را[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]از من ربود[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]حرام باد بر تو[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]موج هایی که بر ساحلت نشسته اند[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]این گونه [/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]غرق عاشقی . . .[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ازمن جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریده ای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک
در دلبری بغایت خوبی رسیده ای
منعم مکن زعشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیده ای
آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا
بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده ای

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اما نه ،
خوب می دانم که آنجا هوا بارانی است ...
خوب می دانم که آنجا همیشه بهار است ...
آری آنجا رنگ ، فقط رنگ خدا است ...
آنجا اگر دلی تنگ است ، فقط دلتنگ پرواز است ...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
راهي بزن کـه آهي بر ساز آن توان زد
شـعري بخوان که با او رطل گران توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست
گر راه زن تو باشي صد کاروان توان زد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار مــــن زار پسنـــــــــدید ولی

نپسندیـــــــد دل زار من آزار کســـــــی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب شده چشمم تو را دائم تمنا مي کند
دل اسير درد تنهاييست حاشا مي کند

نازنين ،آرام جان ! اين غصه ها از بهر چيست ؟
يا زبهر چيست دل امروز و فردا مي کند

پشت پلکت مينشينم پلک بر هم ميزني
عاقبت عشق است ما را زود رسوا مي کند

اين غم دوريت جا نم را به لب آورده است
دل اسير درد تنهاييست حاشا ميکند
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
به دست های او نگاه می کنم

که می تواند از زمین

هزار ریشه گیاه هرزه را بر آورد

و می تواند از فضا

هزارها ستاره را به زیر پر درآورد ...


...


به دست های خود نگاه می کنم

که از سپیده تا غروب

هزار کاغذ سپید را سیاه می کند

هزار لحظه عزیز را تباه می کند

مرا فریب می دهد

تورا فریب می دهد

گناه می کند !


...


چرا سپید را سیاه می کند؟!

چرا گناه می کند ؟!...


 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو چهره ات شگفت ترین ست
ای مخمل مقدس آتش
ای بی خیال من
در چشم های تو
این مشت های بسته
این شعله های بسته
این شعله های پاک بلند
آخر به انزوای سرد و قفس ها
و فواره های منجمد روز
راه خواهد یافت
و طرح منفجر کننده ی آن
بر گوش های محتضر
مثل دو گوشواره زرین
آویزه می کند
اینک سپیده ی آشتی چه قدر نزدیک است
و خون سرخ رنگ منقبض ما
آخر به عمق قلب جهان
راه خواهد یافت
تو چهره ات شگفت ترین ست
وقتی تو حرف می زنی
آفتاب
از اوج شوکت خود به زیر می اید
تا آخرین پیام تو را
مانند برگ کتاب مقدس
بر نیزه های نور هدیه کند
تا همسایه ها
از تصور بی باکی ما بهراسند
و آن روز خفته در حریر بیاید
که بوسه های دختران عاشق ما
طعم سپیده ی موعود
و رنگ پاک ترین لحظه را نشانه دهد
تو چهره ات عزیزترین است
و رمز گشودن درها
در دست های خالی توست
وقتی تو می گویی
بهار نمی اید
و زمستان ادامه خواهد داشت
وقتی تو می گریی
بذرهای روینده
میان دست های روستایی ما
نابود می شود
وقتی تو می خندی
تو چهره ات عزیزترین است
ای مخمل مقدس آتش
ای بی خیال من
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
جنوب شهر را باران ویران خواهد کرد .

جنوب شهر را
باران
ویران خواهد کرد .
و من – شگفتا ! – غمگین نمی شوم .
نگاه کن :
تمام اندوهش را ابر در فضای باران پاشیده ست .
و من ، که عاشق اندوه بوده ام ،
نگاه می کنم ، اما
از این تماشا غمگین نمی شوم .
نگاه می کنم ، اما
به غیر ابر نمی بینم
که می سراید ...
اندوهش را ؟ ...
نه !
سقوط غم را در خود باید جشن بگیرم .
نگاه می کنم ، اما
به غیر ابر نمی بینم
که می سراید خشم شبانه خود را ،
و می نوازد در آذرخش ، در رگهای من ،
سرود سرکش بیدارتازیانه خود را .
سقوط عاطفه های لطیف را درخود
باید
امشب
جشن بگیرم .


من ، این زمان ،
رسا و منفجرم ، مثل خشم ،
و مثل خشم توانایم .
و می توانم دیوان شعر حافظ را بردارم
وبرگ برگش را
با دستهای خویش
پاره پاره کنم ،
و می توانم – چون خنجر و پلاسیدن –
لزوم خون وخزان را باور کنم ،
و می توانم در رهگذار باد قد افرازم
و باغی از شکوفه و شبنم را پرپر کنم ،
و می توانم حتا
- حتا از نزدیک –
سربریدن یک تا هزار بره نوباوه را نظاره کنم .
من ، این زمان ،
رسا و منفجرم .


جنوب شهر ویران خواهد شد ،
و جای هیچ غمی نیست .


به ابر ایمان دارم .
اطمینان دارم که ابر می داند ،
و بذر خود را ، دامن دامن ،
به خیره برسر این قحطسال مردمی نمی افشاند .


جنوب شهر ویران خواهد شد ،
و جای هیچ غمی نیست ، جای هیچ غمی نیست :
جنوب شهر باید ویران شود .
ستم ؟
نه ! این ستمی نیست :
ستم ترحم بر گودال هاست .
ستم ترحم بر بوته های دره نشین است .
به قله بودن و بر دره رحمت آوردن :
ستم هماره همین بوده است ،
سیل می گوید ،
من می گویم ،
ستم هماره همین است .


و سیل می گوید :
- (( تمام گودی ها را باید پر کرد .
و کوه و دره نباید باشد .
تمام سطح زمین را هموار باید کرد .
خوشا شکفتن خورشید بر گشادگی دشت ...))


نگاه کن :
بزرگوارترین آوار ،
خروش و خشم توانای بی امان ،
آنک :
هجوم جنگلی از پیل های مست دمان ،
و بیم زیر و زبر گشتن
که پنجه می فکند در دل زمین و زمان .


نگاه کن :
شکوهمند ترین سیل ،
حماسه واری پر شور
که می سراید ، گویی ، همرایی طبیعت و تاریخ را .
نگاه کن :
چه خوب می داند ،
و می تواند .
نگاه کن .
نگاه کن .
که گفته است که ویران شدن تماشایی نیست ؟
که گفته است که ویران شدن غم انگیز است ؟


جنوب شهر ویران خواهد شد ،
و جای هیچ غمی نیست :
جنوب شهر را آوار آب ویران خواهد کرد ،
شمال شهر را
ویرانی جنوب ...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]منم، منی که دیگر هیچ چیزی را دوست نمی دارم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به نشان نا رضایتی از امر تغییر پذیر.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نفرت هم نمی ورزم به هیچ چیز[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به نشان نارضایتی تمام عیار از امر تغییر ناپذیر. [/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
به دنبال توام منزل به منزل
پريشان ميروم ساحل به ساحل
به خوابت ديده ام رويا به رويا
به يادت بوده ام فردا به فردا
پس از تو روح سرگردان موجم
هنوزم تشنه ام دريا به دريا
تو را تنهاي تنها ميشناسم
تو را هر جاي دنيا ميشناسم

به دنبال توام منزل به منزل
پريشان ميروم ساحل به ساحل
به خوابت ديده ام رويا به رويا
به يادت بوده ام فردا به فردا

در به در دربه در تو بي تو و هم سفر تو
هر چه گفتم تا به امروز از تصدق سر تو
از همين روز تا به فردا حتي تا آخر دنيا
هر چه هستم يا که باشم از تو ام تنهاي تنها
خاکم و خاک در تو سايه ي پشت سر تو
همه ي زندگي من يک غزل از دفتر تو

به دنبال توام منزل به منزل
پريشان ميروم ساحل به ساحل
به خوابت ديده ام رويا به رويا
به يادت بوده ام فردا به فردا
پس از تو روح سرگردان موجم
هنوزم تشنه ام دريا به دريا
تو را تنهاي تنها ميشناسم
تو را هر جاي دنيا ميشناسم

به دنبال توام منزل به منزل
پريشان ميروم ساحل به ساحل
به خوابت ديده ام رويا به رويا
به يادت بوده ام فردا به فردا
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردم

آسوده باشید

شهر در محاصره ی هموطنان است

اشغالگران غریبه نیستند

هر چند رد باتوم های شان آشنا نباشد...
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
دخترم سنت شان بود

زنده به گورت کنند

تو کشته شدی

ملتی زنده به گور می شود

ببین که چه آرام سر بر بالش می گذارد

او که پول مرگ ترا گرفته

شام حلال می خورد؟...
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز ما ماندیم و شهر بی تپش
وآنچه كفتارست و گرگ و روبه ست.
گاه می گویم فغانی بركشم,
باز می بینم صدایم كوته ست.
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوباره بي دل و بي صبر و بي نمك شده ام
درست مي گويي شكل آدمك شده ام

زمين مرده تنم را نمي كشد در خويش
اسير جاذبه گردش فلك شده ام

دلم شكست و نشد مثل روز اول، صاف
دچار سكته قلبي، دچار شك شده ام

«سفر بخير» بگو صبح مي رود با باد
رفيق نيمه شب هر چه قاصدك شده ام

دلم چقدر شده باز و بسته اين مدت
شبيه دايره توي مردمك شده ام

مرا كنار غزل هاي انبيا ببريد
چقدر عاشق صحرا و ني لبك شده ام

زمانه مشت به من زد گذشت و يادم رفت
دوباره محتاج سيلي و كتك شده ام

بگو تمام نويسنده ها قلم بزنند
كه با مجله قلب تو مشترك شده ام

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا