بهترین اشعارونثرهای عاشقانه♥●•٠·˙

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
به تو دلبسته شدم
از همان روز که قاموس زمان
چله از قلب فرو مرده من باز گشود
به تو عادت کردم
چون دم و باز دمم
که همه عمر مکرر شده است

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
آهستـــــــــه

فتــــح کرده ای

با چشمهایت

هرچـــه داشته ام را;

حالا

تمام جهــــــان من

مستعمره ی توست...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیر باران بودم همره غم تنها
چشم زیبایت گشت در آن شب پیدا
با دو چشمت گفتم بی خبر از مایی
از غروب و باران حال ما جویایی؟
هیچ میگویی او زیر باران تنهاست
یاد داری گفتی با تو باران زیباست
تو که گفتی هر شب در خیالم هستی
سرخی چشمانت داده بر من مستی
حال زیر باران با که هم آغوشی
زیر باران با او باده هم مینوشی؟
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم دوستت دارم ،

نگو نظر لطفته ،



چون نظر لطفم نیست ،

نظر دلمه !
 

pesare abidell

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به من چیزی بگو شاید هنوزم فرصتی باشه
هنوزم بین ما شاید یه حس تازه پیدا شه
یه راهی رو به من وا کن تو این بیراهه بن بست
یه کاری کن برای ما اگه مایی هنوزم هست
به من چیزی بگو از عشق از این حالی که من دارم
من از احساس شک کردن به احساس تو بیزارم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
قاصدك دلم عجیـــب هوای پــریدن دارد!

ـ یك *فـــوت* مهمانِ تو! ـ

نه...!

صبر كن..!!

..انگار نگاه ِتو كافیست...!!!

ـ نگاهش كه میكنی ـ

ساده میپرد...!!!

تو نگاه كن...

خودش راه رسیدن را خـــوب میشناسد.....!!!

 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
چش سیایی که ونه ازگل عشقش ده کلم وش گتم سوختمه گت کش نکو افیش وه دلم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
من بی تو با تردیدهای پر بهانه
نام خدا را بر دل و روحم نوشتم
اینجا ولی گویا باران تباهی
باریده بر روح و روان سرنوشتم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز

خدایا خداوندا

................................. مرا آن ده

.................................................. .............. که آن به!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
در قعر چشمانم سکوتی لنگر انداخت
گویی کسی از من مرا دزدید و گم شد
اینگونه در شهر تو از غربت سرودن
یک فصل نو در دفتر احساس من شد
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر در این سفر خاره بلا پای مرا آزرد

سخنهای تو هم تیری شد و بر جان من بنشست

بود مشکل که از خاطر برم این بی وفائی را

رفیق نیمه راه من سفر خوش

خیر همراهت

دعایت میکنم با حال دلتنگی

که یابی کعبه مقصود و فردای طلائی را ....
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتنت...
نبودنت...
نامردیت...
هیچکدوم نه اذیتم کرد نه واسم سوال شد.....
فقط یه بغض داره خفم میکنه...
چه جوری نگات کرد که منو تنها گذاشتی؟:؟؟!!

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
اوج یعنی این
خستگی بیش از حد
غربتی بیش از پیش
لمس زیبایی مرگ
و به شیرینی قند
بیست و چندی بیمار
عاشقی پیر و خراب
ظاهری پر خنده
و دلی پر احساس
ولی افسوس که هیچ






 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسماعیلت شدم

ابراهیمم نشدی

میان "هلهله گوسفندان" و"غفلت خدا" ،

سرم را بریدی!

من " قربانــــی " اعتمادت شدم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو اين زمونه شده غم براي من لباس تن
فقط يه شمع نيمه جون مونس لحظه هاي من

كاشكي يكي پيدا بشه معني عشق و بدونه
براي اين شكسته دل هميشه عاشق بمونه

مي خوام كه اين پنجره رو به روي ابرا وا كنم
پر بكشم پروانه وار غم و ديگه رها كنم

چه خوبه در كنار تو، تو دشت عشق پا بذارم
اين غم و غصه ي دل و يه گوشه اي جا بذارم

بيا اميد زندگي كه داري بوي تازگي
رمز پريدن و فقط تو مي توني واسم بگي

بيا اميد زندگي كه داري بوي تازگي
رمز پريدن و فقط تو مي توني واسم بگي






 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بَـــرگـــرد،،، نــَــرو

بـَــرگـــرد و یـــادگـــاری هـــایَتـــ را بِبَـــر

کـِــه از دیـــدنـــ آنهـــا لَحظـــه بـِـه لَحظـــه

زَجــــر مــی کِشَــمــ
...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
جهنـــــمی بپــــا میـــکند
دلــــــم
وقـــــتی
شـــــــعری بیــــــاید و
تــــو
میــــــان آن نبــــاشــــی...............!
 

mina jigili

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]هرگاه صدای جدیدی سلام می کند[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]تپش قلب می گیرم[/FONT][FONT=&quot]!
[/FONT][FONT=&quot]من دیگر کشش خدا حافظی ندارم[/FONT][FONT=&quot]
[FONT=&quot]مرا ببخش[/FONT]
[/FONT][FONT=&quot]که جواب سلامت را نمی دهم[/FONT]
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديوانـ ـ ــه كسـ ـ ــي اسـ ـت
كه معشـ ـ ــوق را
در مجـ ـ ــاورت
آغـ ـ ــــوش ديگـ ـ ــري
ببينـ ـ ــد و بـ ـ ــاز برايـ ـش
بنويسـ ـ ــد !
مـ ـن اگـ ـر
ديوانـ* ـ ــه نبـ ـ ــودم ،
اينجـ ـ ــا نبـ ـ ــودم !
ميـ ـان ايـ ـن همـ ـ ـه
دل سـ ـ ــنگ ...

مثـ ـ ــل تـ ـ ــو ...!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
نداشتن تو یعنی اینکه دیگری تو را دارد,

نمیدانم نداشتن ات سخت است

یا تحمل اینکه دیگری تو را داشته باشد.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم







 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه فراموشم کنی
میرم سراغ سرنوشت
میگم چرا اسم منو
فقط تو قلب تو نوشت
اگه فراموشم کنی
سلطان قصر غم میشم
مثل یه شمع بی فروغ
لحظه به لحظه کم میشم ...


 

baran270

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !
چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
چه بیرحمانه! من سوختم​
 

baran270

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد
عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد
گر چه خاکسترم و هم سفر باد ولی
جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
عــزیز دلم ...
چه تفاوتی می کنــد آنســوی
دنیــا باشیم
یا چند
کوچــه آن طرف تــر ؟!
پــای
عشق که در میان باشد ،
دلتنگــی دمــــار ِ آدم را در مــی آورد !!!

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام زندگيم را دلتنگي پر کرده است...
دلتنگي از کسي که دوستش داشتم و عميق ترين درد ها و رنجهاي عالم را در رگهايم جاري کرد !
درد هايي که کابوس شبها و حقيقت روزهايم شد٬ دوری از تو حسرتي عميق به قلبم آويخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهاي دردناک داغ ستم پوشاند .
دلتنگی براي کسي که فرصت اندکي براي خواستنش ٬ براي داشتنش داشتم.
دلتنگي از مرزهايي که دورم کشيدند و مرا وادار کردند به دست خويش از کساني که دوستشان دارم کنده شوم .
در انسوي مرزها دوست داشتن گناه است ٬ حق من نيست ٬ به اتش گناهي که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند .
رنجي انچنان زندگي مرا پر کرده است٬ آنچنان دستهاي مرا از پشت بسته است٬ آنچنان قدمهاي مرا زنجير کرده است که نفسهايم نيز از ميان زنجير ها به درد عبور مي کنند . . .
دوست داشتن تو چنان تاوان سنگيني داشت که براي همه عمر بايد آنرا بپردازم ... و من این تاوان سنگین را با جان و دل پذیرا شدم .
همه عمر ٬ داغ تو بر پيشاني و دلم نشسته است و مرا می سوزاند .
تو نمايش زندگي مرا چنان در هم پيچيدي که هرگز از آن بيرون نيايم. . . آنقدر دلتنگ دوريش هستم .. آنقدر دلتنگ سرنوشت خويشم .. آنقدر دل آزرده عشق تو هستم که همه هستيم را خوره بي کسي و تنهايي مي جود . . .
به او نگاه مي کنم ٬ به او که چون بهشت بر من مي پيچد و پروازم مي دهد .
به او که لبهايش از اندوه من مي لرزند .
به او که دستهاي نيرومندش ٬عشقي که روزها پيش اجازه اش را از من گرفتند جرعه جرعه به من مي نوشاند . . . . .
به او که چشمهايش در عمق سياهي مي خندید و دنيايم را ستاره باران مي کرد.
به او که باورش کردم و دل به او باختم
به او که دلم مي خواهد در آغوشش چشمهايم را بر هم بگذارم و هرگز ٬ هرگز ٬هرگز به روي دنيا بازشان نکنم .
به او که تکه اي از قلب مرا با خود خواهد برد
به او که از مرزهاي سرنوشت من چند روز پيش دوريش را رقم زده است. سراسر زندگيم را اندوهي پر کرده است که روزها و ماهها از اين سال به سال ديگر آنها را با خود مي کشم و ميدانم که زمان ٬ شايد زمان ٬ داغ مرا بهبود بخشد ولي هرگز فراموش نخواهم کرد که از پشت اين ديوار شيشه اي نگاهش چگونه عمق وجودم را لرزاند .
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم براي کسي تنگ است...
دلم براي کسي تنگ است که دل تنگ است…
دلم براي کسي تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هديه مي دهد …
دلم براي کسي تنگ است که با زيبايي کلا مش مرا در عشقش غرق مي کند…
دلم براي کسي تنگ است که تنم آغوشش را مي طلبد …
دلم براي کسي تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را مي طلبد…
دلم براي کسي تنگ است که سرم شانه هايش را آرزو دارد…
دلم براي کسي تنگ است که گوشهايم شنيدن صدايش را حسرت مي کشد …
دلم براي کسي تنگ است که چشمانم ، چشمانش را مي طلبد …
دلم براي کسي تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم براي کسي تنگ است که اشکهايم را ديده…
دلم براي کسي تنگ است که تنهاييم را چشيده…
دلم براي کسي تنگ است که سرنوشتش همانند من است…
دلم براي کسي تنگ است که دلش همانند دل من است…



دلم براي کسي تنگ است که تنهاييش تنهايي من است…
دلم براي کسي تنگ است که مرهم زخمهاي کهنه است…
دلم براي کسي تنگ است که محرم اسرار است…
دلم براي کسي تنگ است که راهنماي زندگيست…
دلم براي کسي تنگ است که قلب من براي داشتنش عمرها صبر مي کند…
دلم براي کسي تنگ است که دوست نام اوست…
دلم براي کسي تنگ است که دوستيش بدون (( تا )) است…




دلم براي کسي تنگ است که دل تنگ دل تنگي هايم است…
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دلداده,تو تنها . من غمگين, تو غمخوار.
من آشنا , تو وجود . من پر از اعتراض , تو پر از صبر.
من پر از نياز, تو پر از وجود ....
اينها آرزوي من است اينها تنها نياز من است
سالها از دست اين زمانه و آدمهايش خشمگينم .
خشمگين از اين آدهايي که براي آرامش دل خود
قلبهاي ديگران را به تاراج مي برند و دنيا پر شده از بيدلان....
و من در گوشه اي پنهان و نگران از تاراجگران
به هر عابري مي رسم که دست ياري بسويم دراز مي کند فرار مي کنم
ميترسم اين دست براي ياري من نباشد شايد دستس باشد براي تاراج ...
و تو نيز مي ترسي از دنيا و آدمهايش .
پس چرا از من نميترسي ؟ چرا به چشمهايم نگاه ميکني و باز بسويم مي آيي ..
مگر من تو را از خودم نراندم ؟ مگر من به تو پرخاش نکردم ؟
پس چرا عاشقانه نگاه ميکني ؟ اين نگاه مرا مي سوزاند ؟ مگر قلب تو را ندزديدند؟
مي داني چيست ؟ سالهاست که مي دانمت . سالهاست که مي خواهمت سالهاست که دلتنگت هستم ...
ولي .....

مهربانم نامه اي برايت نوشتم از خون دلم ...
نوشتم مدتهاست که گلهاي بهاري روئيده اند و بر تپه اي مشرف به غروب انتظارت را مي کشم
و تو نيامدي ...
باز منتظر مي مانم تا بهاري بعد تا شايد با گلهاي بهاري باز آيي ...

ولي اين نامه هرگز به دستت نرسيد و من در غريبانه هاي خود پنهانش کردم ....
و چه صبري داري تو و همين است راز دوست داشتن من که
اگر فرياد بکشم مرا مي بوسي .
اگر گريه کنم نوازش مي کني ...
مي پرسم جرا اينگونه اي با من ؟ تو مي گويي به خاطر چشمانت ...
و من هنوز ندانستم راز چشمانم را .. چيست که تو را اينگونه استوتر نگه داشته ...
نکند از قلبم مي داني يا از احساسم ...
تو را به هرکه مي پرستي به کسي نگو مي ترسم مرا از تو جدا کنند ...
اين مردم نمي دانند تو را دوست دارم که اگر بدانند مرا بي دل مي کنند
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از انتهای زمان آمده ام
از آنجا که هیچ آغازی نیست .

من از انتهای سکوت آمده ام
از آنجا که هیچ نجوایی گوش را نمی نوازد .

من از انتهای شب آمده ام
از آنجا که هیچ نشانی از خورشید نیست .

من از انتهای تاریکی آمده ام
از آنجا که هیچ امیدی به نور نیست .

من از انتهای غم آمده ام
از آنجا که لبخند معنا ندارد .

من از انتهای تنهایی آمده ام
از آنجا که هیچکس مرا نمی شناسد .

من از انتهای بی رنگی آمده ام
از آنجا که هیچ اثری از رنگین کمان نیست .

من از انتهای غربت آمده ام
از آنجا که هیچ صدای آشنایی مرا نمی خواند . . .

آه ای خدا , تو خوب می دانی که تنهایی فقط تو را سزاست و بس
می دانی که چه تنها و غریبم من در این هیچستان
پشت تک درختی خاموش کلبه ای از سکوت ساخته ام
هر روز از پشت پنجره ای تنها غروب خورشید غم زده را به تماشا می نشینم
طلیعه صبح , هر روز آواز سوزناک تنهایی ام را آهسته در گوشم زمزمه می کند
و چه غریبانه هر صبح پنجره مبهم سکوت را رو به سوی دشت غربتم باز می کنم

نسیمی آرام و سرد صورتم را می نوازد و به یادم می آورد
روزی دگر از روزهای تلخ و بی انتها چشم به راه نگاه بی صدای توست . . .

تو را من چشم در راهم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي گفت عاشقم، دوستش دارم و بدون او هيچم و براي او زنده هستم...!

او رفت، تنها ماند...! زندگي کرد و معشوق را فراموش کرد!

از او پرسيدم از عشق چه مي داني؟ برايم از عشق بگو...!

گفت: عشق اتفاق است بايد بنشيني تا بيفتد!

گفت: عشق آسودگيست، خيال است...! خيالي خوش!!

گفت: ماندن است، فرو رفتن در خود است!

گفت: خواستن و تملک است، گرفتن است!

گفت: عشق ساده است! همين جاست دم دست و دنيا پر شده از عشق هاي زودگذر، عشق هاي سادهء اينجايي و عشق هاي نزديک و لحظه اي!

گفتم: تو عاشق نبودي و نيستي...!!

گفتم: عشق يک ماجراست، ماجرايي که بايد آن را بسازي!

گفتم: عشق درد است درد تولدي نو، عشق تولد است به دست خويشتن!

گفتم: عشق رفتن است عبور است، نبودن است!

گفتم: عشق جستجوست، نرسيدن است، نداشتن و بخشيدن است!

گفتم: عشق درد است! دير است و سخت است!

گفتم: عشق زيستن است از نوعي ديگر...!

به فکر فرو رفت و گفت عاشق نبوده ام...؟!!

گفتم: عشق راز است، راز بين من و توست، بر ملا نمي شود و پايان نمي يابد، مگر به مرگ...!!!
 

Similar threads

بالا