سلام
من هيچ بهونه اي براي زندگي ندارم مخصوصا اين اواخر كه از دست همه شاكيم.قبلا بهانه ام اين بود كه راه زندگيمو پيدا كنم و ماندگار شم ولي هر چقدر بيشتر تلاش كردم كمتر به نتيجه رسيدم از خدا هم خواستم كه راهمو نشونم بده چون معتقدم هر كسي رو خدا براي هدف والايي آفريده ولي افسوس كه حتي خدا هم تحويلم نگرفت. حالا هم به اجبار زنده ام و چون خودكشي هم گناهه دارم اين دنياي لعنتي رو تحمل ميكنم.باور ميكني اين دو روز آخر واقعا داشتم به خودكشي فكر ميكردم.به هر حال بازم اميدم به خداست تا ببينيم بعد چي پيش مياد.
منم یه روزی مثل تو بودم. هی می گفتم آخه برای چی خلق شدم؟ هدف از آفرینشم چیه؟ از خدا می پرسیدم و خدا تا چند سال جوابم رو نداد. ولی آخرش جوابم رو داد. خود خودش جوابم رو داد. مطمئنم که راهم رو پیدا کردم. صبوری کن! خدا از شوخی کردن با ما لذذذذذذذذت می بره. دوست داره اول که با کلی اعتماد به نفس می ریم پیشش، آخرش به دست دو پاش بیفتیم و بگیم. باشه بابا تسلیم! تو بردی! تو قدرت مطلقی و من بی ناتوان مطلق. وقتی به این جا رسیدیم، لبخند شیرینی میزنه و دستمون رو می گیره و به آغوش می کشوندمون! من بارها و بار ها این مراحل رو تجربه کردم.
انشاءالله شما هم شیرینی اون لحظه ی تسلیم شدن رو بچشی.

