دوباره همان درد همیشگیباید یک جا نوشته میشد
دیگر ازینکه با دیگران بحث کنم خسته شدم
دوباره از ولیعصر گذشتم کاری در خوابگاه قبلی داشتم
در مسیر برگشت دو مرداز پسر بچه دستفروش خرید کردند.و رفتند پسر بچه داد میزد بقیه اش
اما رفتند.اشکهای بچه جار شد سرش را روی زمین گذاشت صورتش کثیف بود اما معصوم
اشکهایش غبار صورتش را میگرفتندو پایین می امدند .ادم احساس میکرد ا شک ها میخواهند روی صورتش یخ بزنند
از کنارش گذشتم اما این بار نتوانستم بگذرم قدم هایم لعنتم میکرد و زمین نفرینم میکرد اگر یک گام پیش تر میرفتم
وقتی از پسر پرسیدم چرا گریه میکنی
گفت پولم را کم دادند(نصف دادند) الان مادرم میزندم
اشک امانش نمیداد اما بی صدا بود ترس را میشد حس کرد می لرزید
میشد فهمید به یاد سیلی های خورده اش افتاده..........
دهانم بسته شد
دلم میخواست در اغوشش بگیرم و گونه هایش را پاک کنم اما ........
میتوانستم خستگی از زندگی را در چشمانش بببینم اما مگر نه اینکه بچه ها عاشق زندگی اند
یک نفر به من جواب بدهد
باز هم بگذریم
اینها تکدی گرند
به جامعه خیانت نکنیم
.
.
.
خسته ام از حرفهای تکراری
خسته ام
من میدانم همه ما خائنان واقعی جامعه ایم
بهانه قانع کننده ای برای بستن دهان وجدانمان یافته ایم
وجدانها یمان خفه شده اند
.
.
.
خدای من خدای عزیز من
تو را به عدالتت قسم سایه عدلت را برجهانمان بینداز
من به عدالتت چشم امید دارم
دستان کودکان فقر را بگیر
و قلبهای خفته ما را بیدار کن
خدای عزیزم
به عدالتت ایمان اوردم می دانم که عدالتتت در ذهن کوچک من نمیگنجد اما خدای من
به سه ساله ها و 6 ماهه های صحرای کربلایت سوگندت میدهم
سایه عدالتت را بر زندگی تمام 3 ساله ها و6 ماهه های دنیا بفرست
لبان کوکان کنار خیابان های ما هم خشک و ترک خورده اند
تشنه تر از تشنه
و قلبهایشان تشنه تر به محبت
و شکنجه شده با نگاه عابران بی تفاوت که با زبان بی زبان وجودشان را نهی میکنند
و به انها میگویند تو نباید باشیی
اینجا جای تو نیست
دنیای ما را با حضورت چرکین نکن... ...
.
.
.
st-eng
دیگر ازینکه با دیگران بحث کنم خسته شدم
دوباره از ولیعصر گذشتم کاری در خوابگاه قبلی داشتم
در مسیر برگشت دو مرداز پسر بچه دستفروش خرید کردند.و رفتند پسر بچه داد میزد بقیه اش
اما رفتند.اشکهای بچه جار شد سرش را روی زمین گذاشت صورتش کثیف بود اما معصوم
اشکهایش غبار صورتش را میگرفتندو پایین می امدند .ادم احساس میکرد ا شک ها میخواهند روی صورتش یخ بزنند
از کنارش گذشتم اما این بار نتوانستم بگذرم قدم هایم لعنتم میکرد و زمین نفرینم میکرد اگر یک گام پیش تر میرفتم
وقتی از پسر پرسیدم چرا گریه میکنی
گفت پولم را کم دادند(نصف دادند) الان مادرم میزندم
اشک امانش نمیداد اما بی صدا بود ترس را میشد حس کرد می لرزید
میشد فهمید به یاد سیلی های خورده اش افتاده..........
دهانم بسته شد
دلم میخواست در اغوشش بگیرم و گونه هایش را پاک کنم اما ........
میتوانستم خستگی از زندگی را در چشمانش بببینم اما مگر نه اینکه بچه ها عاشق زندگی اند
یک نفر به من جواب بدهد
باز هم بگذریم
اینها تکدی گرند
به جامعه خیانت نکنیم
.
.
.
خسته ام از حرفهای تکراری
خسته ام
من میدانم همه ما خائنان واقعی جامعه ایم
بهانه قانع کننده ای برای بستن دهان وجدانمان یافته ایم
وجدانها یمان خفه شده اند
.
.
.
خدای من خدای عزیز من
تو را به عدالتت قسم سایه عدلت را برجهانمان بینداز
من به عدالتت چشم امید دارم
دستان کودکان فقر را بگیر
و قلبهای خفته ما را بیدار کن
خدای عزیزم
به عدالتت ایمان اوردم می دانم که عدالتتت در ذهن کوچک من نمیگنجد اما خدای من
به سه ساله ها و 6 ماهه های صحرای کربلایت سوگندت میدهم
سایه عدالتت را بر زندگی تمام 3 ساله ها و6 ماهه های دنیا بفرست
لبان کوکان کنار خیابان های ما هم خشک و ترک خورده اند
تشنه تر از تشنه
و قلبهایشان تشنه تر به محبت
و شکنجه شده با نگاه عابران بی تفاوت که با زبان بی زبان وجودشان را نهی میکنند
و به انها میگویند تو نباید باشیی
اینجا جای تو نیست
دنیای ما را با حضورت چرکین نکن... ...
.
.
.
st-eng
آخرین ویرایش:
.........
