باغ سبز عشق....

Sogol1681

مدیر تالار روانشناسی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
باغ سبز عشق
کو بی انتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست
عاشقی زین هر دو حالت برتر است
بی بهار و بی خزان، سبز و تر است
«مولانا»


چرا در اولین نوشتار سال ۲۰۰۹ را به مهم ترین دلمشغولی انسان در همه زمانها نپردازیم؟ موضوعی که رد پایی در روانشناسی و روی سوی عرفان نیز دارد. برای تک تک شما که خواننده این سطور هستید، آرزوی تجربه ای عاشقانه دارم. عشق، این گوهر پرمشتری که خریدار بسیار دارد، ولی فقط جوینده واقعی قادر است که از بحر عمیق حیات به صید این گوهر نایاب دست یابد و این کار، چندان نیز ساده و بی بلا نیست.
به قول حافظ : عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها.
یا به بیان مولانا:

عشق از اول چرا خونی بود؟
تا گریزد هر که بیرونی بود

عشق اگرچه سخت بدست می آید، ولی وقتی تجربه شد، زنگ دل میزداید و جسم و جان آدمی را پاک و منزه از صفات زشت می گرداند و دل پرالتهاب و تشویش را به آرامش می کشاند که دل آینه جهان هستی همان جام جهان نمایی می گردد که حافظ می گوید:
گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد

عشق حقیقی خس و خاشاک و ناخالصی وجود را می سوزاند و به قوای دهنی آن تمرکزی را می بخشد که برای کشف حقیقت هستی لازم است. عشق بر خرمن تمناهای ناخالص و بر میدان منیّت و خودپرستی چنان می تازد و می سوزاند که از خاکستر وجود کهنه ی عاشق، ققنوس وجود جانی تازه می گیرد و جهان را دگرگونه می بیند. و عاشق به بیانی غیر متعارف فریاد می زند:
تابش جان یافت دلم
واشد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم
دشمن آن کهنه شدم
«مولانا»

اگر به تجربیات سی ساله خود به عنوان روانشناس تکیه کنم، به جرأت خواهم گفت اکثر روان رنجوران و روان آزردگانی که زندگی خود را در فضای امن و خصوصی با من در میان گذاشته اند، به شکلی از فقدان تجربه عشق شکایت و حکایت گفته اند.
گفتگو با انسانها به من آموخته است که هرکسی از دید خود واژه عشق را توصیف و بیان می کند و به قول مولانا:«هر کسی از ظن خود شد یار من»
و همین موضوع سبب شده است که حافظ بگوید:

یک قصه بیش نیست قصه عشق و این
عجب که از هر زبان که می شنوم نامکرر است

با تمام تنوع و نسبیتی که در تجربه عشق دیده می شود، یک وجه عمومی تجربه عاشقانه انکارناپذیر است. و آن اینکه موجودی بیرون از وجود ما چنان شور و شعفی در ما بوجود می آورد که همه چیز برایمان وجدآفرین می شود. زیباترین تصویر خویش و تصویر زندگی و هستی را پیش روی ما می گذارد و ما طالب و خواهان تداوم این حالت می شویم و لشگر غم وقتی بر دل مان فرود می آید که این حالت رو به پایان می گذارد و عاشق در دوران هوشیاری پس از مستی، دیگر عقاب سرکش عشق را که روزگاری به دشت فسرده جان او پر کشیده و شوری تازه در کالبد او دمیده بود، در کنار خود نمی بیند و افسرده و جان سرد، به آتش خاموش وجود خود با تلخی می نگرد.
حسرت، دلمردگی، یأس، پوچی وبی معنایی و بی اشتیاقی روح را فرا می گیرد ، انسان بیشتر به رویا پردازی و انزوا پناه می برد. گاه نیز ترس و وحشت از تکرار این تجربه ی تلخ او را مردم گریز می کند
اینگونه تجربیات عاشقانه را روانشناسی «عشق های نابالغ»، عصب شناسی رفتار به جایگری های هیجانی «نوروترانسمیتر» های مغزی و عرفان عشق های مجازی نامیده اند. مولانا می گوید:

دیدم اندر خانه من نقش و نگار
بودم اندر عشق خانه بی قرار
چشم را بر نقش می انداختم
همچو طفلان عشق ها می باختم
پس نکو گفت: آن حکیم کامیار
که: تو طفلی، خانه پر نقش و نگار

جالب اینکه همانگونه که روانشناسی بر این باور است که دلبستگی های عمیق و امن به بلوغ عاطفی نیاز دارد، عرفان نیز بر این باور است که دل تولدی دارد، طفولیتی دارد، بلوغی دارد و بیماری دارد و سلامتی دارد.
و از همین راه است که تجربه عاشقانه و عشق به دو بخش مجازی و حقیقی تقسیم می شود. مولانا می گوید:

خفته باشی بر لب جو خشک لب
می دوی سوی سراب اندر طلب
دور می بینی سراب و می دوی
عاشقِ آن بینش خود می شوی

خانم «هلن فیشر» پژوهشگر تجربیات عاشقانه، که به شیوه تجربی - علمی به مطالعه عشق پرداخته است می گوید:
عشق در مرحله شور و کشش اولیه و شهوت قدرتمندی که دو نفر را در یک دنیای بسیار خصوصی و مجزا از جهان بیرون غرق می کند، حالتی شبیه کسی است که مواد مخدر برانگیزنده مانند «کوکائین» مصرف کرده باشد، زیرا نوسانات مولکول های شیمیایی مغز و جایگیری آنها در بخش های مختلف مغز، سبب زیاده فعالی بخش عواطف و هیجان مغز می شود و راه تفکر و تحلیل را مسدود می کند و هیجان های عاطفی،عملکرد مغز را کنترل می کند و این حالت مدتی دوام می آورد و عاشق و معشوق تجربیات هیجانی بسیار قدرتمندی را در کنار یکدیگر بدست می آورند و به دیگران نسبتا بی توجه می شوند.
این حالت که نوعی وسواس و دلمشغولی ویژه، نوعی شور و بیقراری و کم خوابی و پرگویی بوجود میآورد، به تدریج رو به کاهش می گذارد و فوران مولکولهای شیمیایی فروکش می کمد و کم کم عاشق و معشوق به دنیای واقعیات برمیگردند و در این دوران است که مغز کم کم به تفکر و تحلیل و تجربه بر می گردد.
و در چنین حالتی اگر یار، یاری مناسب باشد و هم حسی و احترام و ملاطفت و مهربانی در رابطه باشد، کم کم سر و کله هورمون یا مولکول شیمیایی دیگری پیدا می شود که عنصر دلبستگی و پیوند است به نام «اکسی توسین». در این مرحله رابطه به سمت بلوغ می رود که پیوند روحی - عاطفی بین دو نفر عمیق تر می گردد. چنین پیوندهایی ماندگاری و نهایت تجربه عشق بین انسانی با انسان دیگر است. عرفان نیز اینگونه تجربیات عاشقانه را پیش نیاز تجربه عشق حقیقی می داند

عاشقی گر زین سَر و گر ز آن سَر است
عاقبت ما را بدان سر رهبر است.
«مولانا»

اما حکایت غم انگیز، حکایت چسبندگی های کودک واره، آلوده به نیاز و تمنا است که ما را به سوی یکدیگر می کشاند و نام عشق بر این کششها و جذبه های گاه حسابگرانه، گاه بسیار گذرا و هیجان انگیز می گذاریم که البته میوه های تلخ بر جای می گذارد.
عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود، عاقبت ننگی بود
«مولانا»

مولانا این مربی عشق برای تمام زمانها و این غواص زبردست دریای هستی در قصه اول مثنوی و در حکایت شاه و کنیزک، تمیز بین عشق حقیقی و مجازی را چنان تصویر می کند که خواننده ی روشن ضمیر بخوبی در می یابد که راه وصال واقعی چیست و دشمنان در کمین کدام؟
بطور خلاصه قصه را برای کسانی که با مثنوی مأنوس نیستند، را شرح می دهم تا اِشکال ما حسرت به دلان تجربه عاشقانه که بارها در هوس آب به سراب شتافتیم و له له زنان و خشکه لب به زمین و زمان بد گفته ایم، قدری روشن شود:

خلاصه قصه کنیزک و پادشاه:
پادشاهی در شکارگاه خود در حال شکار، کنیزکی را می بیند و سخت به او دل می بندد. پادشاه فرمان می دهد که دختر را به قرارگاه خصوصی او بیاورند و به جامه های فاخر و گران و جواهر بیآرایند و به خلوت او روانه سازند. کنیزک در عین تسلیم به فرمان شاه، روزن دل بر او نمی گشاید و هر روز بیمار و زرد می شود و پادشاه که سخت دلباخته اوست، تمام پزشکان کشور را فرا می خواند تا به درمان او بپردازند. پزشکان هرچه درمان می کنند، نتیجه عکس می بخشد و کنیزک به سوی مرگ نزدیکتر می شود. تا اینکه پادشاه قدرت زمینی خود را بی اثر می بیند و پای برهنه و متواضع به سوی مسجد می شتابد و با زاری و پریشانی از خدا طلب یاری می کند تا محبوب او را از این درد نجات بخشد. پادشاه در شبستان مسجد به خواب می رود و در خواب می بیند که علاج کنیزک در دست طبیب روحانی است و به او فرمان داده می شود که فردا سحرگاهان از کاخ خود بیرون آمده به استقبال طبیبی که به سوی کاخ روانه است برود و هرچه او بگوید انجام دهد تا شاید جان کنیزک نجات یابد. پادشاه چنین می کند. طبیب روحانی بر بالین کنیزک می رود و پس از سؤالات و معاینات بسیار به پادشاه می گوید علت بیماری کنیزک دلسپردگی او به مرد زرگری است که در فلان ده بسر می برد. باید او را بیاوریم و کنیزک به کام او جان تازه کند و چندی بعد، کاری کنیم که مرد زرگر از جمال و جان ضعیف شود وبا مرگ اوکنیزک آزاد شده در اختیار پادشاه قرار گیرد.
هرچه طبیب روحانی گفت،انجام شد و پادشاه محبوب خود را به خاطر سلامتی او به رقیب سپرد و شاهد کامجویی و بهبودی کنیزک گردید. بنا به تجویز طبیب روحانی هر روز زهری در کام مرد زرگر ریختند تا او بتدریج لاغر و تکیده و زردچهره گردید و از طراوت و شادابی او چیزی بجای نماند و عشق مرد زرگر در دل کنیزک قبل از مرگ مرد زرگر مُرد و کنیزک از این دلبستگی رها شد. طبیب روحانی به پادشاه گفت که هم اکنون نوبت کامجویی توست. و در اینجا که طبیب روحانی درسی بزرگ به پادشاه آموخته و فرق عشق حقیقی و مجاز را به او نشان داده و می داند که پادشاه دیگر وصال کنیزک را نمی جوید و در این تجربه به چیزی دل بسته که پایداری و ثباتی دارد.
پادشاه در جواب طبیب روحانی به او می گوید که او در این تجربه سلطان عشق را یافته و دیگر اسارت کنیزک این سلطان نپذیرد.
گذر از تمنای خودخواهانه و مشاهده ی عشق مجازی کنیزک به مرد زرگر به پادشاه آموخته بود که چگونه از عشق مجازی به عشق نهایی پرواز کند.

مولانا:
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد

و در جای دیگر:
عشق زنده در درون و در بَصَر
هر دمی باشد ز غنچه تازه تر
عشق آن زنده گزین کو باقی است
کز شراب جانفزایت ساقی است
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کاروکیا

به هر حال برای مولانا عشق نهایی، پیوند و دل سپردن به خالق هستی است که اجزاء پراکنده وجود ما را به هم وصل میکند و ما را به کرامت انسانی خود نزدیک و ما در پرتو این صلابت انسانی به حقیقت هستی بیش از هر چیز دل می بندیم.
سال نو مبارک باشد و پر از سلامتی و روشن ضمیری برای همگی ما.


دکتر نهضت فرنودی - روانشناس
منبع:ashena.com
 

nak357

عضو جدید
تشكر

تشكر

خيلي ممنونم ازاين مطالب جالب وپندآموز امييدوارم كه دوستان نظرشان را درمورد عشق تو اين تايپيك بنويسند والا من كه هنوز تعريف مشخصي ازعشق توي ايران نفهيميدم با اينكه اينجا آدمها خيلي مهربونند وخوبند اما بعضي وقتها با موضوع عشق سر همديگر كلاه مي گذارند ومعلوم نيست كه كي راست مي گه كي دروغ وعشق را باهوس اشتباه ميگيرند بازهم ممنون سوگل جان بخاطر موضوعي كه انتخاب كرديد .:gol:
 

Similar threads

بالا