[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]آسمان نیز از سکوت دل من گرفته امشب ، چه کنم ؟
کاش بگرید تا از گریه او زمین تشنه نیز سیراب شود
باران...باران...باران
آسمان راحت می گرید
به راستی زیباترین لحظه زندگیست بارش باران را نگریستن
و مدتی ست که من به بارش قطره های باران می نگرم
و با آن آرام می شوم
مدتی ست که من دردهای درونم را با صافی قطره های باران پاک می کنم
مدتی ست که من به عشق باریدن باران اشک هایم را جمع کرده ام
مدتی ست که من ...
آه ... حال باران است و من ...
ولی این بار چه گویم ؟
این بار تو نیستی و مرا دیگر قراری نیست
مرا تاب تماشای باران نیست
مرا تاب مقاومت نیست
می خواهم بگریم
اشک هایم کجایید دعوتم را بپذیرید و بیایید
بیایید که سخت محتاجم امشب
آی با شما هستم ...
باران هنوز می بارد
ولی این بار ، این باران است که به قطره های اشک من نگاه می کند و با آن آرام می شود
این باران است که از صافی اشک های من آیینه ای برای دیدن خود ساخته است
دیگر باران نمی بارد
خود را دید و رفت
و من هنوز بی قرارم
آه ... بی تو باران دلم را چه کنم ؟
نمی دانم ... نمی دانم ...[/FONT]