راه نجات آمريكا از بحران ايران از دیدگاه دكتر هوشنگ اميراحمدي ایرانی مقیم آمریکا
از 11 سپتامبر تاکنون آمريکا پيوسته ايران را بر سر مسئله هستهاي اش به طور پيروزمندانهاي زير فشار گذاشته و روز به روز بر ابعاد بينالمللي اين فشار افزوده است به طوري که ممکن است به زودي سازمان ملل متحد نيز درگير بحران هستهاي ايران شود. با اين حال روشن نيست که آمريکا در نهايت در اين ميان به موفقيتي دست يابد مگرآنکه در مرحلهاي که به سود اين کشور است به ماجرا خاتمه دهد. برآيند منطقي اقدامات آمريکا عليه ايران درگيري فاجعه باري خواهد بود که با منافع و حيثيت آمريکا تعارض خواهد داشت.
در گذشتهاي نه چندان دور، آمريکا در جنگهايي پيروز شده که نتايج مثبتي براي مردم اين کشور نداشته است، چراکه اين کشور نتوانسته است در زماني مناسب به درگيري خود پايان دهد. جنگ سرد و جنگ عليه صدام حسين را ميتوان به عنوان مثال ذکر کرد که در اولي آمريکا کنترل خود را بر متحدان غربيش از دست داد و در مورد اخير نيز پيروزي به لطمات و خسارات و غارت و چپاول انجاميد. مورد ايران ميتواند براي منافع و حيثيت آمريکا از اين نيز زيانبارتر باشد.
نقطه عطف در اقدامات آمريکا عليه ايران، جنگ در افغانستان و عراق بود که به دنبال واقعه 11 سپتامبر اتفاق افتاد. پيروزيهاي اوليه آمريکا مايه نگراني جدي رهبران جمهوري اسلامي شد که از آغاز پيدايش خود در سال 1979 نسبت به طرحي آمريکايي در جهت براندازي نظام اسلامي بدگمان بودند. چند ماهي پس از سقوط بغداد نيز شعار «نوبت بعدي ايران» است در محافل نو محافظه کاران بر سر زبانها افتاد و نگراني ايران را دو چندان کرد.
تهران دچار وحشت شد و در حرکتي شتابزده موافقت کرد که به بازرسان آژانس بينالمللي انرژي اتمي اجازه دهد از تأسيسات هستهاي اين کشور بازديد کنند. ايران همچنين به مذاکره با سه کشور عضو اتحاديه اروپا (بريتانيا، فرانسه و آلمان) روي آورد در حالي که سران ايران به خوبي ميدانستند که وارد کردن اروپا در دعواي انرژي هستهاي ميان آمريکا و ايران چندان موضوعيتي ندارد. تهران حفاظي را جستجو ميکرد تا خود را در پس آن پنهان کند و فکر کرد که آژانس انرژي اتمي و اتحاديه اروپا چنين حفاظي را در اختيارش ميگذارند.
گفتوگوها و معاملات انجام شده در آژانس و با اروپاييان بيترديد بروز جنگ ميان ايران و آمريکا را به تأخيرانداخت. اما آنچه بيش از پيش ايران را در اين ميان حفظ کرد بدبياريهاي دولت بوش در زمينههاي داخلي و خارجي از جمله رسوائيهاي سياسي و مالي برخي از نزديکان جورج بوش، طوفانهاي ويرانگر، و مسئله عراق بود. برغم اين بدبياريها، چنانکه در مقاله ديگري نوشتهام (AIC Update, No. 37) ، با ادامه يافتن جريانات کنوني، و سکوت، بيعملي، و خود فريبي ما، احتمال برخورد نظامي ميان ايران و آمريکا کماکان وجود دارد.
خطري که بازي ديپلماتيک موفقيت آميز آمريکا را در قبال ايران در حال حاضر تهديد ميکند، در همين جاست. بسيار محتمل است که آمريکا بار ديگر نتواند در نقطهاي مناسب به اين بازي خاتمه دهد و اقدامات خود را عليه ايران فراسوي ديپلماسي تا پيروزي کامل به صورت جنگ يا تغيير رژيم دنبال کند. اگر چنين واقعهاي رُخ دهد، ايران ويران خواهد شد، اما آمريکا نيز در نهايت پيروزمند از کارزار بيرون نخواهد آمد.
منطق پيشرفت اقدامات آمريکا در جهت راندن ايران به يک انزوا چنين حکم ميکند که پايان اين بازي به مرحلهاي فراسوي ديپلماسي بينجامد. آمريکا برنامههاي هستهاي ايران را از يک مسئله دوجانبه به صورت بحراني بينالمللي در آورده است. پيامد چنين اقدامي ميتواند کشاندن مسئله ايران به سازمان ملل متحد و برقراري تحريمهاي چندجانبه و به دنبال آن حملات ضربتي عليه اين کشور باشد که به يک جنگ تمام عيار خواهد انجاميد. اين روند را ميتوان در چندين مرحله به شرح زير خلاصه کرد:
مرحله نخست: در سالهاي پيش از واقعه 11 سپتامبر، بهترين کاري که آمريکا ميتوانست انجام دهد، انتقاد از برنامههاي هستهاي ايران در يک چهارچوب دوجانبه بود. در اين زمان، اروپا درگير «گفتوگوهاي انتقادي و سازنده» با ايران بود و در اين گفتوگوها بر مسئله حقوق بشر تأکيد داشت، در حالي که چين، روسيه، پاکستان و کره شمالي سرگرم فروختن فن آوريهاي هستهاي ويژهاي به ايران بودند. در اين دوران آمريکا موفق نشد که نگراني خود در قبال برنامههاي هستهاي ايران را در سطحي جهاني مطرح سازد.
مرحله دوم: واقعه 11 سپتامبر و اشغال افغانستان و عراق وضعيت را به کلي تغيير داد. آمريکا بيدرنگ بر آن شد که به مسئله دوجانبه خود با ايران سر برنامه هستهاي ابعادي بينالمللي ببخشد. دو عامل به سود آمريکا در اين ميان عمل ميکرد: وحشت ايران از حمله قريب الوقوع آمريکا، و ترس اروپا از اينکه اختلاف مواضع با آمريکا بر سر عراق به کشمکش در اتحاد غرب بينجامد. اروپا ضمنا نميخواست که ايران نيز عراق شود.
مرحله سوم: بر مبناي اين ترس ايران و نگراني اروپا سياستمدارانهاي آمريکايي يک طرح استراتژيک را براي به دامانداختن ايران پايه ريزي کردند. لبّ مطلب اين استراتژي اين بود که اتحاديه اروپا رهبري تلاشهاي ضد ايراني را در دست گيرد. براي اين منظور آمريکا به سه کشور بزرگ اروپايي موسوم به تروئيکا (آلمان، فرانسه و بريتانيا) روي آورد تا مسئوليت اين امر مهم را بپذيرند. اروپا با کمال مسرت و براي «دور کردن ايران از زير ديده باني آمريکا» اين پيشنهاد را پذيرفت. متاسفانه کشورهاي اروپايي نسبت به نيت آمريکا دچار سوءتفاهم شده بودند.
آمريکا با يک تير دو هدف را نشانه رفته بود! از يک سو تنش ميان خود با اتحاديه اروپا را کاهش ميداد و از سوي ديگر اروپا را به صورت دشمني براي ايران در ميآورد! آمريکا ميدانست که مذاکرات ايران و اروپا شکست خواهد خورد، چرا که شکست يا پيروزي اين مذاکرات بسته به خود آمريکا بود. ايرانيان به دو دليل به دام آمريکا افتادند: ترس از تهاجم آمريکا و اعتقاد آنها مبني براينکه ميتوانند شکافي ميان آمريکا و اروپا ايجاد کنند. ايرانيها مشکلات امريکا در عراق و موضع سخت اروپا در قبال تکنولوژي هستهاي ايران را پيش بيني نکرده بودند.
مرحله چهارم: به دنبال شروع مذاکرات ايران با سه کشور اروپايي، آمريكا چنين استدلال ميکرد که آنچه اهميت دارد نه واقعيت برنامههاي هستهاي ايران بلکه نيات و مقاصد اين کشور است و ميکوشيد که اروپائيان را متقاعد سازد مذاکره با ايران اتلاف وقت است و هرچه زودتر پرونده اين کشور بايد در اختيار سازمان ملل گذاشته شود.
آمريکا همچنين موفق شد آژانس بينالمللي انرژي اتمي را ترغيب کند تا ايران را وادار سازد بازرسان اين آژانس را بپذيرد. اما ايران هرچه در مورد برنامههاي هستهاي خود گشاده ترعمل ميکرد، و به بازرسان بيشتري اجازه ورود ميداد، به هماناندازه به بدگماني دولتهاي اروپايي بيشتر دامن زده ميشد و به تقاضا براي بازرسيها و اطلاعات بيشتر افزوده ميگرديد. ايران همچنين پروتکل الحاقي را پذيرفت و آن را حتي قبل از تصويب مجلس شوراي اسلامي به اجرا گذاشت که بر مبناي آن بازرسيهاي سرزده از تأسيسات هستهاي اين کشور مجاز ميبود. اما باز هم تغييري در جهت بهبودي اوضاع حاصل نگرديد.
مرحله پنجم: به دنبال حصول اطمينان از اينکه شکاف غيرقابل ترميمي در ميان طرفين ايراني و اروپايي ايجاد شده است، آمريکا استراتژي خود را از مانع تراشي بر سر راه مذاکرات به تسهيل اين مذاکرات از طريق پيوستن به اروپا براي دادن امتيازات بيمعناي اقتصادي به ايران تغيير داد. اين سياست هدف روابط عمومي آمريکا را دنبال ميکرد و ميخواست که تقصير شکست نهايي مذاکرات را به گردن ايران بيندازد. آمريکا در اين مرحله به چيزي فراسوي اروپاييها و مذاکراتشان با ايران مينگريست.
مرحله ششم: همانطور که امريکا برنامه ريزي کرده بود مذاکرات ايران و اروپا با شکست مواجه گرديد و ديپلماسي آمريکا تقصير اين شکست را به گردن ايرانانداخت. اروپا نيز کارزار ضد ايراني خود را شروع کرد. اروپا، مخصوصا بريتانيا، در مقابل ايران قرار گرفته بود و برنامههاي هستهاي ايران به صورت يک نگراني فراگير بينالمللي درآمده بود. اين نگراني ديگر فقط از آن آمريکا و اسرائيل نبود.
مرحله هفتم: آمريکا در اين مرحله، با هدف تحکيم اين پيروزي، به نزديک شدن به اعضاي شوراي حکام آژانس پرداخت که قطعنامه و رأي عدم اعتماد اين شورا عليه ايران حاصل آن بود. اين رأي گيري ضد ايراني در مقابل چشمان ايران در ماه سپتامبر سال 2005 به عمل آمد. شوراي حکام اقدامات ايران را در زمينه تعهدات ايمني ناکافي تشخيص داد و تهديد کرد که پرونده اين کشور را در اختيار شوراي امنيت سازمان ملل قرار خواهد داد مگرآنکه ايران به قبول شرايطي سخت (عملا استعماري) در کوتاه مدت تن دهد (مراجعه شود به مقاله من درباره قطعنامه درAIC Update, No. 36).
مرحله هشتم: اکنون راه براي بردن ايران به شوراي امنيت هموار شده بود. قطعنامه آژانس ايران را در تلهاي قرارداده بود که به آساني نمي توانست از آن بيرون آيد. به طور مشخص، شرايطي در قطعنامه چيده شده بود که ايران را با گذشت زمان به انزوا براند. بدين ترتيب، آمريکا ديگر نيازي به شتاب و عجله نداشت و ميدانست که گذشت زمان به سود اوست. با اين درک، چنانکه من در جاي ديگري نوشته ام (AIC Update, No. 36) ، آمريکا سياست صبر و انتظار را در جهت منزوي کردن هرچه بيشتر ايران در پيش گرفت.
مرحله نهم: در اين مرحله آمريکا ديپلماسي صبر و انتظار خود را با دو حرکت موازي تکميل کرد: واداشتن بريتانيا دربه راهانداختن يک جنگ سياسي عليه ايران و واداشتن اسرائيل به دميدن در شيپور نياز به «دست زدن به يک اقدام نظامي فوري» عليه ايران. اين وظايف را بريتانيا و اسرائيل پذيرفتند، به شکلي که اکنون توني بلر از طرف جورج بوش و اسرائيل از طرف ديک چيني و دانلد رامسفيلد حرف ميزنند. دولت بوش، که در اين زمان براي رويارويي مستقيم با ايران آمادگي ندارد، ميتواند در صورت رخ دادن کشمکشي بين ايران و بريتانيا و يا ايران و اسرائيل، «براي کمک به يک کشور دوست» دست به اقدام بزند.
مرحله دهم: آمريکا اکنون به کشاندن پرونده ايران به شوراي امنيت چشم دوخته است، و براي اين منظور به آراي بيشتري از آنچه توانسته بود براي تصويب قطعنامه ضد ايراني آژانس از آن خود کند احتياج دارد. نزديکي موفقيت آميز با روسيه، چين، هند و ديگر کشورهايي که در قبال اين مسئله هنوز موضع مشخصي اتخاذ نکردهاند، کليد موفقيت در رسيدن به اين منظور است. بدين دليل، ديپلماسي صبر و انتظار امريکا به طريق ديگري نيز تقويت ميشود: خام کردن کشورهاي بيطرف با دادن پيشنهادهاي نامشخصي به ايران از طريق روزنامهها و آنگاه دست زدن به يک بازي تأييد وتکذيب از سوي مقامات امريکايي! پيشنهاد مذاکره سه جانبه بين روسيه، اروپا و ايران، و هم چنين پيشنهاد مذاکره ايران با امريکا بر سر مسائل عراق از اين نوع حرکتها هستند.
چندي پيش نيويورک تايمز يکي از اين گونه پيشنهادها را بنام "پيشنهاد روسيه" گزارش داد که روز بعد وزير امور خارجه آمريکا، خانم کاندوليزا رايس، آن را تکذيب کرد. بنا بر گزارش اين روزنامه، پيشنهاد مشترکي از سوي اروپا و آمريکا به ايران داده شده داير بر اينکه ايران مجاز خواهد بود اورانيوم را در داخل کشور به صورت کيک زرد درآورد و تبديل به گاز کند، مشروط بر آنکه عمليات غني سازي آن را براي تأمين سوخت نيروگاههاي هستهاي خود با شرکت روسيه و در خاک آن کشور انجام دهد. اين درحالي است که اروپا، روسيه و آژانس بينالمللي انرژي هستهاي درباره چنين پيشنهادي سکوت کرده بودند (مراجعه شود به مقاله من درباره سياست چند وجهي امريکا درAIC Update, No. 36).
آمريکا درباره اقدامات احتمالي خود در آينده چنان خوشبين است که بعيد مينمايد تلاشهاي خود را در همين جا متوقف کند. جدايي بين ايران و روسيه و بد نام کردن ايران در عراق دو حرکت بعدي امريکا هستند. امريکا با طرحهاي خود خواهد کوشيد که پاي ايران را به شوراي امنيت سازمان ملل بکشاند، تحريمهاي چندجانبهاي را در مورد ايران برقرار سازد، و «توسل به زور» را در صورت شکست «ديپلماسي» و تحريمها در قطعنامههاي سازمان ملل عليه ايران بگنجاند. اين نبردي دشوار اما نبردي است که ميتواند به پيروزي موقت امريکا بيانجامد و آمريکا مصمم به پيروز شدن در اين نبرد است.
براي آنکه امريکا در منطقه در مرداب ديگري فرو نرود بديل ديگري وجود دارد: ايستادن در آستانه شوراي امنيت و پيشنهاد معاملهاي آبرومندانه به ايران آنچنانکه رهبران اسلامي نتوانند به دلايل ملي و بينالمللي از پذيرش آن سرباز زنند. اگر آمريکا در پي تغيير رژيم و جنگ نباشد، اين گزينه مسلما در جهت امنيت و منافع ملي امريکا نيز خواهد بود. دولت بوش بايد بنا به ضرورت در پي يافتن راه حل مصالحه آميزي بر آيد که به سود همه طرفهاي درگير باشد. مذاکره مستقيم ايران و امريکا از مهمترين اين گزينههاست، و شايد تنها گزينه مانده و موثر سواي جنگ باشد.
-----------------
هوشنگ اميراحمدي پروفسور و رئيس مركز مطالعات خاورميانه دانشگاه راتگرز و رئيس شوراي امريكائيان و ايرانيان است.
از 11 سپتامبر تاکنون آمريکا پيوسته ايران را بر سر مسئله هستهاي اش به طور پيروزمندانهاي زير فشار گذاشته و روز به روز بر ابعاد بينالمللي اين فشار افزوده است به طوري که ممکن است به زودي سازمان ملل متحد نيز درگير بحران هستهاي ايران شود. با اين حال روشن نيست که آمريکا در نهايت در اين ميان به موفقيتي دست يابد مگرآنکه در مرحلهاي که به سود اين کشور است به ماجرا خاتمه دهد. برآيند منطقي اقدامات آمريکا عليه ايران درگيري فاجعه باري خواهد بود که با منافع و حيثيت آمريکا تعارض خواهد داشت.
در گذشتهاي نه چندان دور، آمريکا در جنگهايي پيروز شده که نتايج مثبتي براي مردم اين کشور نداشته است، چراکه اين کشور نتوانسته است در زماني مناسب به درگيري خود پايان دهد. جنگ سرد و جنگ عليه صدام حسين را ميتوان به عنوان مثال ذکر کرد که در اولي آمريکا کنترل خود را بر متحدان غربيش از دست داد و در مورد اخير نيز پيروزي به لطمات و خسارات و غارت و چپاول انجاميد. مورد ايران ميتواند براي منافع و حيثيت آمريکا از اين نيز زيانبارتر باشد.
نقطه عطف در اقدامات آمريکا عليه ايران، جنگ در افغانستان و عراق بود که به دنبال واقعه 11 سپتامبر اتفاق افتاد. پيروزيهاي اوليه آمريکا مايه نگراني جدي رهبران جمهوري اسلامي شد که از آغاز پيدايش خود در سال 1979 نسبت به طرحي آمريکايي در جهت براندازي نظام اسلامي بدگمان بودند. چند ماهي پس از سقوط بغداد نيز شعار «نوبت بعدي ايران» است در محافل نو محافظه کاران بر سر زبانها افتاد و نگراني ايران را دو چندان کرد.
تهران دچار وحشت شد و در حرکتي شتابزده موافقت کرد که به بازرسان آژانس بينالمللي انرژي اتمي اجازه دهد از تأسيسات هستهاي اين کشور بازديد کنند. ايران همچنين به مذاکره با سه کشور عضو اتحاديه اروپا (بريتانيا، فرانسه و آلمان) روي آورد در حالي که سران ايران به خوبي ميدانستند که وارد کردن اروپا در دعواي انرژي هستهاي ميان آمريکا و ايران چندان موضوعيتي ندارد. تهران حفاظي را جستجو ميکرد تا خود را در پس آن پنهان کند و فکر کرد که آژانس انرژي اتمي و اتحاديه اروپا چنين حفاظي را در اختيارش ميگذارند.
گفتوگوها و معاملات انجام شده در آژانس و با اروپاييان بيترديد بروز جنگ ميان ايران و آمريکا را به تأخيرانداخت. اما آنچه بيش از پيش ايران را در اين ميان حفظ کرد بدبياريهاي دولت بوش در زمينههاي داخلي و خارجي از جمله رسوائيهاي سياسي و مالي برخي از نزديکان جورج بوش، طوفانهاي ويرانگر، و مسئله عراق بود. برغم اين بدبياريها، چنانکه در مقاله ديگري نوشتهام (AIC Update, No. 37) ، با ادامه يافتن جريانات کنوني، و سکوت، بيعملي، و خود فريبي ما، احتمال برخورد نظامي ميان ايران و آمريکا کماکان وجود دارد.
خطري که بازي ديپلماتيک موفقيت آميز آمريکا را در قبال ايران در حال حاضر تهديد ميکند، در همين جاست. بسيار محتمل است که آمريکا بار ديگر نتواند در نقطهاي مناسب به اين بازي خاتمه دهد و اقدامات خود را عليه ايران فراسوي ديپلماسي تا پيروزي کامل به صورت جنگ يا تغيير رژيم دنبال کند. اگر چنين واقعهاي رُخ دهد، ايران ويران خواهد شد، اما آمريکا نيز در نهايت پيروزمند از کارزار بيرون نخواهد آمد.
منطق پيشرفت اقدامات آمريکا در جهت راندن ايران به يک انزوا چنين حکم ميکند که پايان اين بازي به مرحلهاي فراسوي ديپلماسي بينجامد. آمريکا برنامههاي هستهاي ايران را از يک مسئله دوجانبه به صورت بحراني بينالمللي در آورده است. پيامد چنين اقدامي ميتواند کشاندن مسئله ايران به سازمان ملل متحد و برقراري تحريمهاي چندجانبه و به دنبال آن حملات ضربتي عليه اين کشور باشد که به يک جنگ تمام عيار خواهد انجاميد. اين روند را ميتوان در چندين مرحله به شرح زير خلاصه کرد:
مرحله نخست: در سالهاي پيش از واقعه 11 سپتامبر، بهترين کاري که آمريکا ميتوانست انجام دهد، انتقاد از برنامههاي هستهاي ايران در يک چهارچوب دوجانبه بود. در اين زمان، اروپا درگير «گفتوگوهاي انتقادي و سازنده» با ايران بود و در اين گفتوگوها بر مسئله حقوق بشر تأکيد داشت، در حالي که چين، روسيه، پاکستان و کره شمالي سرگرم فروختن فن آوريهاي هستهاي ويژهاي به ايران بودند. در اين دوران آمريکا موفق نشد که نگراني خود در قبال برنامههاي هستهاي ايران را در سطحي جهاني مطرح سازد.
مرحله دوم: واقعه 11 سپتامبر و اشغال افغانستان و عراق وضعيت را به کلي تغيير داد. آمريکا بيدرنگ بر آن شد که به مسئله دوجانبه خود با ايران سر برنامه هستهاي ابعادي بينالمللي ببخشد. دو عامل به سود آمريکا در اين ميان عمل ميکرد: وحشت ايران از حمله قريب الوقوع آمريکا، و ترس اروپا از اينکه اختلاف مواضع با آمريکا بر سر عراق به کشمکش در اتحاد غرب بينجامد. اروپا ضمنا نميخواست که ايران نيز عراق شود.
مرحله سوم: بر مبناي اين ترس ايران و نگراني اروپا سياستمدارانهاي آمريکايي يک طرح استراتژيک را براي به دامانداختن ايران پايه ريزي کردند. لبّ مطلب اين استراتژي اين بود که اتحاديه اروپا رهبري تلاشهاي ضد ايراني را در دست گيرد. براي اين منظور آمريکا به سه کشور بزرگ اروپايي موسوم به تروئيکا (آلمان، فرانسه و بريتانيا) روي آورد تا مسئوليت اين امر مهم را بپذيرند. اروپا با کمال مسرت و براي «دور کردن ايران از زير ديده باني آمريکا» اين پيشنهاد را پذيرفت. متاسفانه کشورهاي اروپايي نسبت به نيت آمريکا دچار سوءتفاهم شده بودند.
آمريکا با يک تير دو هدف را نشانه رفته بود! از يک سو تنش ميان خود با اتحاديه اروپا را کاهش ميداد و از سوي ديگر اروپا را به صورت دشمني براي ايران در ميآورد! آمريکا ميدانست که مذاکرات ايران و اروپا شکست خواهد خورد، چرا که شکست يا پيروزي اين مذاکرات بسته به خود آمريکا بود. ايرانيان به دو دليل به دام آمريکا افتادند: ترس از تهاجم آمريکا و اعتقاد آنها مبني براينکه ميتوانند شکافي ميان آمريکا و اروپا ايجاد کنند. ايرانيها مشکلات امريکا در عراق و موضع سخت اروپا در قبال تکنولوژي هستهاي ايران را پيش بيني نکرده بودند.
مرحله چهارم: به دنبال شروع مذاکرات ايران با سه کشور اروپايي، آمريكا چنين استدلال ميکرد که آنچه اهميت دارد نه واقعيت برنامههاي هستهاي ايران بلکه نيات و مقاصد اين کشور است و ميکوشيد که اروپائيان را متقاعد سازد مذاکره با ايران اتلاف وقت است و هرچه زودتر پرونده اين کشور بايد در اختيار سازمان ملل گذاشته شود.
آمريکا همچنين موفق شد آژانس بينالمللي انرژي اتمي را ترغيب کند تا ايران را وادار سازد بازرسان اين آژانس را بپذيرد. اما ايران هرچه در مورد برنامههاي هستهاي خود گشاده ترعمل ميکرد، و به بازرسان بيشتري اجازه ورود ميداد، به هماناندازه به بدگماني دولتهاي اروپايي بيشتر دامن زده ميشد و به تقاضا براي بازرسيها و اطلاعات بيشتر افزوده ميگرديد. ايران همچنين پروتکل الحاقي را پذيرفت و آن را حتي قبل از تصويب مجلس شوراي اسلامي به اجرا گذاشت که بر مبناي آن بازرسيهاي سرزده از تأسيسات هستهاي اين کشور مجاز ميبود. اما باز هم تغييري در جهت بهبودي اوضاع حاصل نگرديد.
مرحله پنجم: به دنبال حصول اطمينان از اينکه شکاف غيرقابل ترميمي در ميان طرفين ايراني و اروپايي ايجاد شده است، آمريکا استراتژي خود را از مانع تراشي بر سر راه مذاکرات به تسهيل اين مذاکرات از طريق پيوستن به اروپا براي دادن امتيازات بيمعناي اقتصادي به ايران تغيير داد. اين سياست هدف روابط عمومي آمريکا را دنبال ميکرد و ميخواست که تقصير شکست نهايي مذاکرات را به گردن ايران بيندازد. آمريکا در اين مرحله به چيزي فراسوي اروپاييها و مذاکراتشان با ايران مينگريست.
مرحله ششم: همانطور که امريکا برنامه ريزي کرده بود مذاکرات ايران و اروپا با شکست مواجه گرديد و ديپلماسي آمريکا تقصير اين شکست را به گردن ايرانانداخت. اروپا نيز کارزار ضد ايراني خود را شروع کرد. اروپا، مخصوصا بريتانيا، در مقابل ايران قرار گرفته بود و برنامههاي هستهاي ايران به صورت يک نگراني فراگير بينالمللي درآمده بود. اين نگراني ديگر فقط از آن آمريکا و اسرائيل نبود.
مرحله هفتم: آمريکا در اين مرحله، با هدف تحکيم اين پيروزي، به نزديک شدن به اعضاي شوراي حکام آژانس پرداخت که قطعنامه و رأي عدم اعتماد اين شورا عليه ايران حاصل آن بود. اين رأي گيري ضد ايراني در مقابل چشمان ايران در ماه سپتامبر سال 2005 به عمل آمد. شوراي حکام اقدامات ايران را در زمينه تعهدات ايمني ناکافي تشخيص داد و تهديد کرد که پرونده اين کشور را در اختيار شوراي امنيت سازمان ملل قرار خواهد داد مگرآنکه ايران به قبول شرايطي سخت (عملا استعماري) در کوتاه مدت تن دهد (مراجعه شود به مقاله من درباره قطعنامه درAIC Update, No. 36).
مرحله هشتم: اکنون راه براي بردن ايران به شوراي امنيت هموار شده بود. قطعنامه آژانس ايران را در تلهاي قرارداده بود که به آساني نمي توانست از آن بيرون آيد. به طور مشخص، شرايطي در قطعنامه چيده شده بود که ايران را با گذشت زمان به انزوا براند. بدين ترتيب، آمريکا ديگر نيازي به شتاب و عجله نداشت و ميدانست که گذشت زمان به سود اوست. با اين درک، چنانکه من در جاي ديگري نوشته ام (AIC Update, No. 36) ، آمريکا سياست صبر و انتظار را در جهت منزوي کردن هرچه بيشتر ايران در پيش گرفت.
مرحله نهم: در اين مرحله آمريکا ديپلماسي صبر و انتظار خود را با دو حرکت موازي تکميل کرد: واداشتن بريتانيا دربه راهانداختن يک جنگ سياسي عليه ايران و واداشتن اسرائيل به دميدن در شيپور نياز به «دست زدن به يک اقدام نظامي فوري» عليه ايران. اين وظايف را بريتانيا و اسرائيل پذيرفتند، به شکلي که اکنون توني بلر از طرف جورج بوش و اسرائيل از طرف ديک چيني و دانلد رامسفيلد حرف ميزنند. دولت بوش، که در اين زمان براي رويارويي مستقيم با ايران آمادگي ندارد، ميتواند در صورت رخ دادن کشمکشي بين ايران و بريتانيا و يا ايران و اسرائيل، «براي کمک به يک کشور دوست» دست به اقدام بزند.
مرحله دهم: آمريکا اکنون به کشاندن پرونده ايران به شوراي امنيت چشم دوخته است، و براي اين منظور به آراي بيشتري از آنچه توانسته بود براي تصويب قطعنامه ضد ايراني آژانس از آن خود کند احتياج دارد. نزديکي موفقيت آميز با روسيه، چين، هند و ديگر کشورهايي که در قبال اين مسئله هنوز موضع مشخصي اتخاذ نکردهاند، کليد موفقيت در رسيدن به اين منظور است. بدين دليل، ديپلماسي صبر و انتظار امريکا به طريق ديگري نيز تقويت ميشود: خام کردن کشورهاي بيطرف با دادن پيشنهادهاي نامشخصي به ايران از طريق روزنامهها و آنگاه دست زدن به يک بازي تأييد وتکذيب از سوي مقامات امريکايي! پيشنهاد مذاکره سه جانبه بين روسيه، اروپا و ايران، و هم چنين پيشنهاد مذاکره ايران با امريکا بر سر مسائل عراق از اين نوع حرکتها هستند.
چندي پيش نيويورک تايمز يکي از اين گونه پيشنهادها را بنام "پيشنهاد روسيه" گزارش داد که روز بعد وزير امور خارجه آمريکا، خانم کاندوليزا رايس، آن را تکذيب کرد. بنا بر گزارش اين روزنامه، پيشنهاد مشترکي از سوي اروپا و آمريکا به ايران داده شده داير بر اينکه ايران مجاز خواهد بود اورانيوم را در داخل کشور به صورت کيک زرد درآورد و تبديل به گاز کند، مشروط بر آنکه عمليات غني سازي آن را براي تأمين سوخت نيروگاههاي هستهاي خود با شرکت روسيه و در خاک آن کشور انجام دهد. اين درحالي است که اروپا، روسيه و آژانس بينالمللي انرژي هستهاي درباره چنين پيشنهادي سکوت کرده بودند (مراجعه شود به مقاله من درباره سياست چند وجهي امريکا درAIC Update, No. 36).
آمريکا درباره اقدامات احتمالي خود در آينده چنان خوشبين است که بعيد مينمايد تلاشهاي خود را در همين جا متوقف کند. جدايي بين ايران و روسيه و بد نام کردن ايران در عراق دو حرکت بعدي امريکا هستند. امريکا با طرحهاي خود خواهد کوشيد که پاي ايران را به شوراي امنيت سازمان ملل بکشاند، تحريمهاي چندجانبهاي را در مورد ايران برقرار سازد، و «توسل به زور» را در صورت شکست «ديپلماسي» و تحريمها در قطعنامههاي سازمان ملل عليه ايران بگنجاند. اين نبردي دشوار اما نبردي است که ميتواند به پيروزي موقت امريکا بيانجامد و آمريکا مصمم به پيروز شدن در اين نبرد است.
براي آنکه امريکا در منطقه در مرداب ديگري فرو نرود بديل ديگري وجود دارد: ايستادن در آستانه شوراي امنيت و پيشنهاد معاملهاي آبرومندانه به ايران آنچنانکه رهبران اسلامي نتوانند به دلايل ملي و بينالمللي از پذيرش آن سرباز زنند. اگر آمريکا در پي تغيير رژيم و جنگ نباشد، اين گزينه مسلما در جهت امنيت و منافع ملي امريکا نيز خواهد بود. دولت بوش بايد بنا به ضرورت در پي يافتن راه حل مصالحه آميزي بر آيد که به سود همه طرفهاي درگير باشد. مذاکره مستقيم ايران و امريکا از مهمترين اين گزينههاست، و شايد تنها گزينه مانده و موثر سواي جنگ باشد.
-----------------
هوشنگ اميراحمدي پروفسور و رئيس مركز مطالعات خاورميانه دانشگاه راتگرز و رئيس شوراي امريكائيان و ايرانيان است.