اگر تمام دنيا فقط يك زبان داشت. اين به نزديك كردن بشريت كمكي عظيم مي كرد.

پیر بابا

عضو جدید

اين يكي از بزرگترين قدم ها برعليه جنگ بود ، يك زمينه ي اساسي براي درك متقابل ، زيرا بيشتر درگيري ها براساس سوء تفاهم هستند و زبان نقش مهمي در تفاهم يا سوء تفاهم بين انسان ها دارد.
بنابراين مردمي بوده اند كه كوشيده اند زباني مصنوعي اختراع كنند كه تمام دنيا پذيراي آن باشد، ولي هيچ تلاشي موفق نبوده است. به اين دليل ساده كه آن زباني كه از بدو تولد در آن بزرگ شده اي چنان عميقاً وارد خون و استخوان و مغز استخوان هايت شده است، كه تقريباً بخشي از وجودت است.
به نظر شما این همه زبانهای مختلف تو دنیا چگونه بوجود امده؟
 

پیر بابا

عضو جدید
سخن گفتن با زباني غير از زبان مادري، به نظرم مصنوعي مي آيد." ويا در حال جنگيدن، شما آن زبان پيوندي را فراموش مي كنيد. به زبان مادري مي جنگيد!
در زندگي امپراطور شهير بوج Bhoj، حادثه اي مشهور وجود دارد: شهرت او در احترام گذاشتن به انواع مردم بااستعداد بود. دربار او پر از افراد بااستعداد بود.او از سراسر كشور بهترين ها را انتخاب كرده بود ، در هر زمينه اي، در هر بعدي. او بهترين دانشمندان، بهترين فيلسوفان، بهترين خوانندگان و بهترين شعرا را داشت.روزي مردي ظاهر شد و بوج را به چالش خواند، "تو از اين نخبه هايت بسيار مغرور هستي.
من دانشمندان تو را به چالش مي خوانم تا تشخيص دهند كه زبان مادري من چيست. من به سي زبان سخن مي گويم. من به آن سي زبان سخن مي گويم و اگر كسي بتواند نشخيص دهد كه كدام يكي از آن ها زبان مادري من است، آنوقت صدهزار سكه طلا جايزه خواهد داشت. اگر ببازد، آنوقت بايد همين مقدار را به من بدهد. من همگان را به چالش مي خوانم."
روز اول عباراتي به يك زبان گفت، آنوقت به زباني ديگر، بازهم به زباني ديگر. چند نفر حدس زدند و باختند. فقط يك نفر، كاليداس Kalidas ،او شكسپير هند است ، مدتي ساكت ماند، فقط به اين سبب كه اين چالش مربوط به دانشمندان بود ، نه شعرا. ولي او آن مرد را با دقت زير نظر داشت. و پس از اينكه به هر سي زبان حرف زد و چندين نفر باختند، حتي كاليداس نيز نتوانست راهي بيابد تا بتواند تشخيص دهد كه زبان مادري او چيست.
وقتي تمام دانشمندان نتوانستند جواب را پيدا كنند، كس ديگري آماده نبود تا چالش را برخودش بگيرد. با ديدن سرنوشت دست كم پانزده تن از بهترين دانشمندان دربار...، كاليداس به مرد گفت، "من امروز نتوانستم مشاركت كنم زيرا كه تو از دانشمندان دعوت كرده بودي. لطفي بزرگ خواهد بود كه اگر فردا بازآيي و همين فرصت را به شعرا بدهي."
آن مرد بسيار خوشوقت شد و گفت، "من تاهروقت كه بخواهيد مي توانم ادامه بدهم. شاعران، خوانندگان، موسيقيدان ها، رقصنده ها، الهيات دان ها، فلاسفه... هركسي. من مي توانم همه روز به اينجا بيايم."
روز بعد كاليداس با شخص امپراطور و تمام اعضاي دربار بر دروازه ي ورودي ايستاده بودند. او از آنان خواسته بود تا آنجا بايستند و به آن ميهمان خوشامد بگويند. آنان گفتند،" نيازي به اين كار نيست." ولي او پاسخ داد، "اين بخشي از راهكار من است ، شما فقط آنجا بايستيد."
پلكان دست كم صد پله داشت و تا آن مرد آن صد پله را طي كرد، كاليداس او را هل داد. او همچنانكه به پايين مي لغزيد و روي پله ها قلت مي زد، فريادي كشيد. كاليداس گفت،"اين زبان مادري تو است!" و آن مرد بايد مي پذيرفت كه همان زبان مادري اش بوده است.مرد گفت، ولي اين راهش نيست."در حالی که بهترین راه بود و دست مرد رو شد.

 
بالا