شرمنده،این دو روز رو بیرون بودم.......
متنی که گفتم رو اینجا میذارم،امیدوارم که بتونیم بحث رو ادامه بدیم!!
راستی،برام خیلی جالبه که تو این انجمن،5 نفر ادم دیگه هم هست که واقعیت رو میبینه و نه تخیلاتش رو!!
متن ادمه،مربوط به شب عاشورا و رفتن من به مسجد روستای دوران بچگیم، هفت چشمه از استان ایلام هستش....
"خونه ی یکی از اشنا ها بودیم،ازم خواست که همراهش برم مسجد روستامون برای تماشای مراسم شب عاشورا!
از طرفی،تقریبا میشه گفت بعد از 5 سال،به خونه برگشته بودم...دروغ چرا،صدای طبل،از دور که به مسجد نزدیک میشدم،خاطره های بچگیم رو یادم میاورد...بازی کردن با دوستان و زنجیر زدن.....
نزدیک و نزدیک تر،جایی که چهار ستون بدنم،همراه شیشه های ماشین و احتمالا ساختمون های اطراف،با هر ضربه ی طبل می لرزید....
عطر و بوی همیشگی رو میشد حس کرد و من،در فکر اینکه غریبه ای در میان جمع خواهم بود؟!
حالا دیگه داشتم کفش هام رو میذاشتم و میرفتم تو،صدای زنجیر ها،صدای طبل،و خاطره هام که مثل فیلم داشت رد میشد....
اما همون اول جا خوردم....این جمعیت رو در خواب هم نمیتونستم برای این شب تصور کنم!اونم تو روستایی که تو شهر،به دزدی،قتل،خرید و فروش مواد و الکل،منفجر کردن زندان ایلام و ...معروفه!!اونم روستایی که اسمش،یعنی دعوا،یعنی خطر و یعنی پلیس.....
چی میتونست این ادم ها رو با هم یه جا جمع بکنه؟! دور بودم،ولی اخبار رو داشتم....فاصله ی میان دو دشمن،که برادرهاشون،خونواده های طرفشون رو به خاک و خون کشیده بود،فقط 4 نفر بود!! چی تونسته این ادم ها رو کنار هم جمع کنه؟!
هنوز داشتم از جو،از جمعیت،از برادری و نظم زنجیر زنی لذت میبردم که نفر اول صف زنجیر زن ها،داشت به من میرسید....اسمش رو نمیدونم،فقط یادمه که هر وقت از روستا رد شدم،هنوز مثل سابق،کنار خیابون مواد می فروشه!!نفر دومی،اسمش جعفر بود و همکلاسی خودم تو دبستان!!یادمه همون زمان،کاغذ میکشید و به خاطر اعتیاد بیرونش کردن...ادم شری بود و چندین بار!!تا حالا بازداشت شده بود!! نفر سوم،چهارم، و همینجوری تا ته صف رو میشناختم!!سوابقشون یادم می اومد و خندم میگرفت....از 30 نفر صف زنجیر زنی سمت راست،که طرف من بود،لااقل 20 تاش خلافکار حرفه ای شاغل به شغل شریف خلافکاری بودن!!
داشتم به سوابق فامیلمون!!فکر میکردم که دیدم شخصی چند تا .......نثار خدا کرد و چاقویی در اورد و حمله کرد به نفر پشت سریش...
نمیدونم چه عادتیه که به قول معروف،همینجوری که از دور دارن میان،باید به خدا و اقای خمینی و ائمه فحش بدن تا میرسن و فیزیکی وارد درگیری میشن؟!!!!البته این کارو فقط شاید 10 نفر انجام دادن!!
خلاصه درگیری اونقد بالا گرفت که همه چیز خراب شد....منم چند تا دوست دیدم و اومدم بیرون....
خیالم راحت شد که این ادم ها،از هر صد نفرشون،یکیشون حتی خدا رو هم قبول نداره چه برسه به اسلام!!فقط جرات ندارن وقتی مادرشون میگه زشته جلو مردم نری سینه زنی،قبول میکنن و میرن،و شخصی مثل من،نمیره....
قطعا من مثل اونها چاقو کش و مواد فروش نیستم!!ولی ظاهرا عقایدمون یکیه...
در راه برگشت،داشتم به
این تاپیک فکر میکردم!! سوال شده بود که اگه به گذشته برگردی،جزو سپاه یزید بودی یا امام حسین؟!!
من فک کردم و دیدم با خلق و خوم،یزید بیشتر میچسبه و به خاطرش،تا نصف شب با اقایونی تو سایت بحث میکردم!!یادمه اون تاپیک 15 صفحه جلو رفت،یکی میگفت من مقاله ی بین المللی دادم،تو کجای کاری که بگی حسین بر حق نبود؟!دیگری میگفت من موقع دلتنگی،نماز میخونم و وسطش گریه میکنم!!
اما برخی هم بحث کردن....حرف من این بود که اون موقع،مردم میدونستن با کی طرفن،واکثریتشون امام حسین رو ول کردن!!پس اونا بر حق بودن......جواب گرفتم که ما هم اکثرمون مخالف تو هستیم،پس ما بر حقیم.....
درست میگن،ولی نکته اینجاست که این حسین بود که فکر میکرد همه باید مثل اون فک کنن و عقاید رو به رای گذاشت!!و نه من...من شاید از قبل محکوم باشم،ولی تفاوتی نداره!چون برام مهم نیست که دیگری مثل من فکر میکنه یا نه.....
ولی،به نظرم از هرکدوم از اون دزد ها،معتاد ها،مواد فروش ها،و ... ای که سوابقشون هنوز بعد از دو شب،منو به خنده میندازه که بپرسی،بی برو برگشت میگفتن سپاه حسین....
میدونی چرا؟! چون اقایون مثل مامان من فکر میکنن!!مامانم این فیلم ترکیه ای جم تی وی رو میبینه،بعد میاد تو اتاق من،میگه مامان این پولداره،زن جوون گرفته،ولی زنه بهش خیانت میکنه!!با اینکه پولداره دوسش داره!!به نظرت چرا هنوز دوسش داره؟! میگم خوب لابد چون نمیدونه که دختره بهش خیانت میکنه؟!!!
اونم میگه اره راست میگی تو از کجا دونستی پسرم؟! و بعدش میره....
اینا هم میشینن و یه ماجرا رو از اخر به اول میخونن و فکر میکنن همه چیز درسته!!فکر میکنن ده ها هزار نفر ادم اون زمان،همه خر بودن و فقط 72 نفر عاقل بودن!!
عده ای از کوفی ها،نمی فهمیدن!!مثل همین مردم روستای ما!!حاکم،گفت فلانی ادم بدیه و می کشیمش،اونام گفتن اره تو راست میگی!!
دیگران که ذره ای شعور داشتن،بهشون گفتن دیدی طرف مسلمون واقعی نیست؟! دیدی حجش رو ول کرد،اومد با من سر قدرت بجنگه؟!اونام قبول کردن و رفتن و گروه نفهم ها رو هم پشت سر خودشون کشوندن و حسین رو کشتن....
ولی بازم گلی به جمالشون که به زینب کاری نداشتن....به اون بابایی که مریض بود،امام سجاد کاری نداشتن....
امروز،همین امروز، شخصی نشسته،خودش رو نماینده ی خدا میدونه و عده ای،پشت سرش نماز میخونن....عده ای،با خیال اینکه ضد اسلام،یعنی تو خیابون س ک س کردن،و یعنی فلان و فلان،فک میکنن تو طرفی وایسادن که حقه!!
مردم کشته میشن،بهشون تجاوز میشه،مردم نون ندارن بخورن،مردم کار ندارن،مردم هزار بدبختی دارن و عده ای رانت خوار،همه جا رو بهشت میبینن!!
این ادمها،امروز وسط مهلکه وایسادن!!اینها رو اگر نه با دانش امروز،که با اعتقادات و شعور امروز اگر به گذشته برگردونی،به همون زینب و سجاد هم رحم نمیکنن که به دختر های مردم و جانباز جنگ و ناتوانان به گواه ساعت ها فیلم در یوتوب رحم نکردن!! اینان،همان قمه به دست های دوران یزیدن که گلوی بچه را بریدن!!
گیرم که امروز، مثل یزید،ساده لوحان و زود باوران رو گول زدید و از خوبی خود گفتید،100 سال دیگه،200 سال دیگه،ایا مردم بر اساس فیلم زیر گرفتن مردم توسط شما تصمیم میگیرند،یا بر اساس چهار قلم حرفی که در روزنامه ای معلوم الحال،بدون سند نوشته اید؟!!
در اینده،مردم بر اساس کسانی که ناجوانمردانه کشتید ،برایتان تصمیم میگیرند،یا بر اساس بهشتی که در صدا و سیما افریده اید؟!!
دوست عزیز،در اینده،مردم با اگاهی کامل،در ازادی کامل،واقعیات را میبینند!!نمی پرسند که تو گفتی حسینی هستی یا با یزیدی!!بلکه می بینند که همان کاری را کردی که یزید هم توانش را نداشت!!و بدان که خدا،همانند من،همانند تو،همانند ما،روز عاشورا را می بیند و یزیدی و حسینی را جدا میکند، و به همانگونه هم همانند مردم در اینده،حسینی و یزیدی بودن من و تو را تشخیص میدهد.
من که خدا را باور ندارم،و یزیدی بودن،کمترین مشکل اخرت من است،تو را چه میشود که یک عمر،به خیال خوش حسینی زندگی کردی و فردا،در چشمان حسین نگاه میکنی و دوشادوش سربازان یزید،به جهنم می روی؟!!
پ.ن: دوست عزیز،حسین گفت،اگر دین نداری،ازاده باش!! من میگم،اگر جرات نداری که ازاده باشی،لااقل خفه باش!تا من ازادگی رو برای خود،و دین رو برای تو ارمغان اورم....."
متن در وبلاگم!