اين منم ايستاده در اوج تنهاي تنها....

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
* شروع زوال
و زماني رسيد كه نظاره گر زوال خود شدم.
كاخ آرزوهايم را كه با هزار زحمت ساخته بودم در چشم بر هم زدني ويرانه شد.
زمانه چه دلسرد شده بود با من .
اما اين زوال شروع شده بود چه من ميخواستم چه نميخواستم .
كم كم خودم هم به كمك اين زوال رفتم .
ويلاي انزلي فروخته شد قايق تفريحي هم و در نهايت سيتروئن زيبايم.
بهارم رفت،عشقم مرد،يارم رفت .
اما اين تازه شروع ماجرا بود.
چون در نهايت از 7 شركتي كه در آنها شريك بودم هم كناره گرفتم نه به خواست دوستان كه به اجبار روزگار .
در نهايت ثمره همه اينها شد يك مهماني رسمي با متني از پيش تهيه شده ،يك چشم اشك،يك چشم خون.
حالا ديگر تبديل شده بودم به يك تماشاچي در رديف آخر. يك روح كه در جمع زندگان به چشم نمي آمد .
اونايي كه واسشون مهم بودم همه شايد يه جوري مرده بودن.
از گذشته تنها من ماندم و يك لقب موروثي .
من گرفتار سنگيني سكوتي هستم كه گويا قبل از هر فريادي لازم است.
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
* شروع
وقتي كه يك تماشاچي باشي وقت زياد خواهي آورد .
پس به فكر چاره مي افتي كه وقتت را با هر چه كه شده پر كني.
كم كم به سمت علايقم رفتم .
يك گيتار،يك اسب،يك سگ.
بهترين لحظاتم شدند زمانيكه گيتارم در آغوشم بود و او نغمه هاي دل من را ميخواند .
هنگاميكه تمام احساست را به يك ساز زيبا مي سپاري تا فقط او آنها را درك نمايد.
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
* تواناييهاي جديد
كم كم متوجه شدم چيزهاي جديدي در وجودم دارند شكل مي گيرند .
ابتدا ترسيدم!!
اين ديگر چيست؟؟چه طور با آن كنار بيايم؟؟چرا من؟؟
اما خيلي زود متوجه شدم كه اگر تواتنايي اي به كسي داده شد براي اين است كه از آن براي كمك به ديگران استفاده نمايد و در صدد رفع گرفتاريهايشان برآيد .
اگر چيزي به من اعطا شده بود براي اين بود كه آنت را به ديگران هديه نمايم نه اينكه براي خودم برشان دارم .
و اين فقط لطفي بود از جانب پروردگار يكتايم .
اين شروعي است براي يك آغاز بي پايان .
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
* درس هاي جديد
كم كم ياد گرفتم كه به هرجا كه رسيدم قصد ماندن نكنم و به هركس و هر چيز هرچقدر هم كه برايم عزيز باشند دل نبندم .
چون من يك مسافر بودم و يك مهمان .
ياد گرفتم كه براي اثبات آنچه هستم تلاش نكنم .
من نيامده ام تا خود را اثبات كنم . من همينم كه بودم .
حقيقت نيازي به اثبات ندارد .
چه ابله است كسي كه به دنبال اثبات حقيقت است .
اين دروغ است كه نياز به اثبات دارد يا مسائل علمي كه نتوانند مخالفي داشته باشند نه حقيقت كه هميشه آشكار است .
بارها ديدم كساني را كه با روش خود وجود خداوند را اثبات مينمايند .
پس چه كج فهم و ابله هستند.
بدبخت، خداوند حق مطلق است و همه چيز از او اثبات مي شود ، تو داري خدا را اثباب مي كني؟؟
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
* يك خاطره

روزي اسلحه ام را به يك دوست دادم.
دوستي ارزشمند كسي كه بهش اعتماد كامل داشتم كسي كه برايم عزيز بود و بهترين.
با خيالي راحت و آسوده براه افتادم هنوز چند قدمي دور نشده بودم كه درد مرگباري را در قلبم حس كردم .
برگشتم، اسلحه ام را ديدم كه در دستش بود و از پشت قلبم را هدف گرفته بود .
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
* رسيدن به يك ستاره
در طول مسيرم در هفت آسمان روزي به يك ستاره زيبا رسيدم كه كم فروغ شده بود .
دلم گرفت .
چرا بايد چنين مي شد؟؟
خوب ميدانستم كه در هفت آسمان ستاره اي برايم نيست ، اما ميتوانستم به اين يكي كمك كنم .
پس چرا نكنم؟؟
شايد ميخواستم اين طور فكر كنم كه شايد اين ستاره زيبا حداقل براي لحظاتي كه كنارش هستم متعلق به من است .
زمان گذشت و روزي رسيد كه او مرا از خوند راند، به جرم اينكه من برايش ناراست بودم.
سه شب قبل از آن درك كردم كه هنگام رفتنم رسيده است ،اما دلم نيامد چيزي به او بگويم .
مي خواستم تا آخرين لحظات در كنارش باشم .
اما ديگر وقت رفتنم بود .
پس رفتم بي هيچ صدايي .
هرچند من مزد خودم را دريافت كرده بودم زيرا هنگام رفتنم همه گفتمد كه ستاره زيبايم دوباره پرفروغ گشته است و همين براي من كافي بود.
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
* ادامه مسير
ديگر كم كم برايم دارد عادت مي شود.
حركت در جاده اي باريك و بي انتها .
هميشه مثل قبل و با كمي تغيير با اسامي متفاوت .
ديگر برايم عادي شده است كه هر روز به مكاني برسم و چند روز بمانم و بعدش حركت به سوي مقصدي ديگر .
اين جاده بي انتهاست.
گاهي محو زيبايي ها و مناظر اين جاده مي شوم اما خيلي زود يادم مي افتد كه بايد اين مسير را ادامه داد .
اين جاده متعلق به من نيست .
بايد رفت تا شايد روزي بتوان به مكاني رسيد براي ماندن،جايي براي آسودن،مكاني براي رها شدن .
اين سرنوشت من است .
اين منم ايستاده در اوج تنهاي تنها .......
 

Similar threads

بالا