اندر حکایات باشگاه مهندسان

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز

کسی واسه ما نداره؟؟؟؟؟

معروف است که وقتي پیرجو براي ادمین شيمي تدريس مي کرد چنين مي گفت : اکسيژن و هيدروژن کمال افتخار را دارند که در حضور اعليحضرت با يکديگر ترکيب شده و توليد آب نمايند !

ایول بابا دمتون 78 درجه فارنهایت......کلی خندیدیم......
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
به لرد کبیر گفتند:
- کمتر پرت و پلا بگو؛ قدری ما را نصیحت کن.
او قبول کرد و گفت :
- شخص بزرگی برای من نقل کرد که دو چیز مایه رستگاری و خوشبختی است.
گفتند :
- آفرین ؛ همین را برای ما بگو که آن دو چیز چیست؟
گفت :
- یکی از آنها را همان شخص فراموش کرده بود، و یکی دیگر را نیز ، من به خاطر ندارم.
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
به لرد کبیر می گن چرا سی دیت اینهمه خش داره می گه زیر نکات مهمشو خط کشیدم.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سهیل میره خواستگاری ، بعد که دختره رو میبینه ازش می پرسن: خوب چطوره؟ پسندیدی؟
میگه : اینجوری که نمیشه . یه محرمیتی چیزی بخونین ، درست و حسابی ببینمش. اونا رو محرم می کنن و سهیل حسابی می بیندش. ازش می پرسن: خوب بالاخره پسندیدی؟
جواب میده : نه! دماغش خیلی بزرگه!
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
گربه‌اي(مهران) در كمين موشي(سهیل) نشسته بود. موش هم فهميده بود و از لانه خارج نمي‌شد. پس از چند لحظه، موش صداي موش ديگري را شنيد كه مي‌گفت: «بيا بيرون. گربه رفت.» موش از لانه بيرون آمد و گرفتار گربه شد. گربه هم زير لب گفت: «اين است فايده دانستن زبان خارجي
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
از پیرجو پرسيدند: تو که مي گويي از اوليا هستي چطوري مي خواهي اين مسئله را ثابت کني؟ بهتاش گفت: من به هر درختي اشاره کنم سريع پيش من مي آيد.پیرجو سه بار درخت را صدا زد و گفت: اي درخت پيش من بيا. اما حتي برگ درخت هم تکان نخورد. پرجو آرام به طرف درخت رفت و ايستاد. او را مسخره کردند و گفتند: درخت که جلو نيامد، چرا تو خودت جلو رفتي؟ بهتاش جواب داد: اوليا کبر و غرور ندارند، اگر درخت پيش من نيامد من پيش درخت مي روم.
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
هیلیش زشت رویی در آیینه به چهره خود می‌نگریست و می‌گفت سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد غلامش سهیل ایستاده بود و این سخن می‌شنید و چون از نزد او بدر آمد کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید گفت در خانه نشسته و بر خدا دروغ می‌بندد.
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
دومان و خرش

دومان و خرش

دومانی خری گم کرده بود گرد شهر می گشت و شکر می گفت، گفتندش چرا شکر می کنی گفت از بهر آنکه بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهارم روز بودی که گم شده بودم.
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
پیرجو دو دزد گیوه

پیرجو دو دزد گیوه

پیرجویی کفش در پا نماز می گزارد هیلیش که دزد طمع کاری بود، این بار کفش او بست و گفت با کفش نماز نباشد پیرجو دریافت و گفت اگر نماز نباشد گیوه باشد.
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
دومان و خرش

دومان و خرش

دومانی پای راست بر رکاب نهاد و سوار شد رویش از کفل خر بود او را گفتند واژگونه بر خر بنشسته ای گفت من باژگونه ننشسته ام خر چپ بوده است.
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
زن نگیر

زن نگیر

گویند روزی سرمد را از حال زنش پرسیدند گفت: زنده است و تا زنده است همچنان مار گزنده است.
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
برنج محسن

برنج محسن

محسن ز به پیرجو گفت دوست ترین مردمان در نزد تو کیست گفت آن که شکمم را سیر سازد گفت من سیر سازم پس مرا دوست خواهی داشت یا نه گفت دوستی نسیه نمی شود.
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
حج ننه گلاب

حج ننه گلاب

گلاب خاتونی به حج رفت و پیش از دیگر مردم داخل خانه کعبه شد و در پرده کعبه آویخت و گفت بار خدایا پیش از آن که دیگران در رسند و بر تو انبوه شوند و زحمتت افزایند مرا بیامرز.
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
دومان و خرش

دومان و خرش

کسی دومان را دید که بر خری کند رو نشسته گفتش کجا می‌روی؟ گفت: به نماز جمعه. گفت: ای نادان اینک سه شنبه باشد. گفت: اگر این خر شنبه‌ام به مسجد رساند نیکبخت باشم.
 
بالا