الان چه حسي داري؟

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
بین غم و بیخیالی در گردشه.
ایکاش میشد یه جایی راحت از احساسات خودم حرف بزنم، یه جوری که هی نخوان بهم بگن خوب مگه چی شده، چه فرقی توی زندگیت ایجاد شده، فرق الان با یک ماه پیش که هیچ خبری نبود مگه چیه، تازه راحت هم شدی، منم هی باید لبخند بزنم بگم آره بابا درست میگین ولی بغض و حسرت توی دلم رو فقط خودم میدونم. این دفعه هم خدا باهام بد تا کرد. حالا هی خودم رو بعدا با این حرفها قانع کنم که اگه این اتفاق افتاد به جاش خدا یه جور دیگه برام جبران کرد، آره بابا خدا هوای منو داره، تا حالا برام بد نخواسته ولی نه اون اتفاق بعد از شش سال حسرتش از دلم رفته و نه این اتفاق این روزها، تازه اون اتفاق که یه روزه دردش رو کشیدم و تموم شد ولی اینو چی که الان دو روزه شروع شده و تازه اتفاق اصلی چند روز دیگه میفته، جالبه که بخاطر بقیه هی خودم رو باید به بیخیالی هم بزنم. خدا میتونست اینبار حتی جبران شش سال قبل رو هم برام بکنه، ضربه ی این دفعه خیلی کاری تر بود، خیلی بده که چشمهای اشکیم رو باید قایم کنم تا بقیه متوجه نشن که الان چقدر غم توی دلمه. تازه هیچ از غم، ترس از اتفاق پیش رو هم هست.
امیدوارم احساسات این روزهام رو هیچ مادری تجربه نکنه.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بین غم و بیخیالی در گردشه.
ایکاش میشد یه جایی راحت از احساسات خودم حرف بزنم، یه جوری که هی نخوان بهم بگن خوب مگه چی شده، چه فرقی توی زندگیت ایجاد شده، فرق الان با یک ماه پیش که هیچ خبری نبود مگه چیه، تازه راحت هم شدی، منم هی باید لبخند بزنم بگم آره بابا درست میگین ولی بغض و حسرت توی دلم رو فقط خودم میدونم. این دفعه هم خدا باهام بد تا کرد. حالا هی خودم رو بعدا با این حرفها قانع کنم که اگه این اتفاق افتاد به جاش خدا یه جور دیگه برام جبران کرد، آره بابا خدا هوای منو داره، تا حالا برام بد نخواسته ولی نه اون اتفاق بعد از شش سال حسرتش از دلم رفته و نه این اتفاق این روزها، تازه اون اتفاق که یه روزه دردش رو کشیدم و تموم شد ولی اینو چی که الان دو روزه شروع شده و تازه اتفاق اصلی چند روز دیگه میفته، جالبه که بخاطر بقیه هی خودم رو باید به بیخیالی هم بزنم. خدا میتونست اینبار حتی جبران شش سال قبل رو هم برام بکنه، ضربه ی این دفعه خیلی کاری تر بود، خیلی بده که چشمهای اشکیم رو باید قایم کنم تا بقیه متوجه نشن که الان چقدر غم توی دلمه. تازه هیچ از غم، ترس از اتفاق پیش رو هم هست.
امیدوارم احساسات این روزهام رو هیچ مادری تجربه نکنه.
ای جان
دلت خواست بگو بهمون
من خودم خیلی داره سخت میگذره بهم اما تحمل میکنم و علت اینکه نمیتونم کسیو با کلماتم آزار بدم رو نمیدونم ..
میدونم این وضعیت حقم نیست اما نمیتونم به زبون بیارم ؟
این چند سال اخیر بدترین روزهای زندگیم بوده !
و اینکه سخته آدم دوست داشته نشه .. :(
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
ای جان
دلت خواست بگو بهمون
من خودم خیلی داره سخت میگذره بهم اما تحمل میکنم و علت اینکه نمیتونم کسیو با کلماتم آزار بدم رو نمیدونم ..
میدونم این وضعیت حقم نیست اما نمیتونم به زبون بیارم ؟
این چند سال اخیر بدترین روزهای زندگیم بوده !
و اینکه سخته آدم دوست داشته نشه .. :(
اصلا اینجا جاش نبود که بگم این حرفها رو ولی اون لحظه انقدر بغض داشتم که فقط میخواستم یه جایی بگم.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
اصلا اینجا جاش نبود که بگم این حرفها رو ولی اون لحظه انقدر بغض داشتم که فقط میخواستم یه جایی بگم.
این حق تو بود که بغضت رو جایی خالی کنی
هرگز خودت رو سرزنش نکن
و شک نکن که جاش همینجا بوده و گرنه در اون لحظه اینجا نمی بودی..
به خودت حق بده که روحت رو از ناراحتی و فشار آزاد کنی..
به امید خوندن از حال و روزهای خوشت عزیزم:gol:
.....
رهایی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حس و حال بدی ندارم، خدا رو شکر

از خدا می خوام آرامش رو به همه دوستانم بده
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
کامنت هفته ی قبلم رو خوندم، این روزها سعی میکردم بهش فکر نکنم، فکر میکردم دارم باهاش کنار میام ولی نمیدونم پس چرا الان با خوندن اون کامنت، چشمهام اشکیه.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نذاشتن و نمیزارن ! نمیتونم اینطوری دوام بیارم خدا به داد دل بیکسم برسه :(
 

Similar threads

بالا