سخن گویم با شما ای جانان من
چه آوردند بر سر باشگاه من
همانها که بودند مبوب در بین ما
یکیشان بود اسماعیل نام در دین ما
اسی شهره بود اندر سیاست
شمارش4000 است و وسیصت
که می گفت آرا دهید تا نان دهم
که سرباز دارم گمی نام و شخصی لباس
او که می داد وعده های صدتا یه غاز
آن دگر پری بود نام یا که حوری
ندانم شنگول بوده رمز شبش یا شینگولی
او که می داد وعده و سیب و زمینی
پس چرا سفره ما داشت گوجه زمینی
کاشف آمد کارتوفل ها بار کردند (Kartoffel)
ز آلمان و پتیتو زانگلستان (potato)
بار می کردند بر اسب تنهایی شبانه
دگر مبوب مصطفی نام داشته
بود به فکر دادن بیانیه شبانه
روز می شد اندر کلاس و مشق و دانش
شب به فکر ائتلاف و حزب و دانه
یا که سرمد داشتیم مسبوق سبقه
نفت ما زسر سفره می برد دوستانه
چنین گفت حافظ اندر فال میر(میر حسین):
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد ----- بسوختیم درین آرزوی خام و نشد
بلابه گفت شبی میر مجلس تو شوم ----- شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان ----- بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
-
-
هزار حیله برانگیخت میر از سر فکر ----- درآن هوس که شوند دوستان رام و نشد
آن دگر دوست که مهسا نام همی داشت
برای چار رایش به دیگر وام می داشت
همو که قرعه می زد به قرآن جزء سی را
به ما هم داد سه ز سی جزءش به آرا
چه خوش گفت جوهر راست گوی
سخن چون ندانی بیهوده مگوی
کمتر از ذره نئی پست مشو مهر بورز ----- تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
با صبا در چمن لاله سحر می گفتم ------ که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
بهتره به پا یا به دست بگیرید چون میدونم دل هاتون گرمه و دست نداره
چه آوردند بر سر باشگاه من
همانها که بودند مبوب در بین ما
یکیشان بود اسماعیل نام در دین ما
اسی شهره بود اندر سیاست
شمارش4000 است و وسیصت
که می گفت آرا دهید تا نان دهم
که سرباز دارم گمی نام و شخصی لباس
او که می داد وعده های صدتا یه غاز
آن دگر پری بود نام یا که حوری
ندانم شنگول بوده رمز شبش یا شینگولی
او که می داد وعده و سیب و زمینی
پس چرا سفره ما داشت گوجه زمینی
کاشف آمد کارتوفل ها بار کردند (Kartoffel)
ز آلمان و پتیتو زانگلستان (potato)
بار می کردند بر اسب تنهایی شبانه
دگر مبوب مصطفی نام داشته
بود به فکر دادن بیانیه شبانه
روز می شد اندر کلاس و مشق و دانش
شب به فکر ائتلاف و حزب و دانه
یا که سرمد داشتیم مسبوق سبقه
نفت ما زسر سفره می برد دوستانه
چنین گفت حافظ اندر فال میر(میر حسین):
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد ----- بسوختیم درین آرزوی خام و نشد
بلابه گفت شبی میر مجلس تو شوم ----- شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان ----- بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
-
-
هزار حیله برانگیخت میر از سر فکر ----- درآن هوس که شوند دوستان رام و نشد
آن دگر دوست که مهسا نام همی داشت
برای چار رایش به دیگر وام می داشت
همو که قرعه می زد به قرآن جزء سی را
به ما هم داد سه ز سی جزءش به آرا
چه خوش گفت جوهر راست گوی
سخن چون ندانی بیهوده مگوی
کمتر از ذره نئی پست مشو مهر بورز ----- تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
با صبا در چمن لاله سحر می گفتم ------ که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
بهتره به پا یا به دست بگیرید چون میدونم دل هاتون گرمه و دست نداره
آخرین ویرایش: