Turk-oglu
مدیر بازنشسته

راه، همیشه بسته بود
و من نمیدانستم
پل های جلوی رویم
پل های پشت سر توست
که ویرانشان کرده ای!
اعتماد داشتن به کسی که نمی شناسی یکی از بدترین اشتباهات انسانی است. البته ممکن است پیش خودت فکر کنی طرفت را مثل کف دستت میشناسی چون سالهاست که او را می بینی، با او حرف می زنی، دلداریش می دهی، دلداریت می دهد ... اما اینها کافی نیست برای اعتماد داشتن. شاید خیلی ها با من هم عقیده نباشند اما دوست دارم از این پل شکسته ای که مرا به مقصد نرساند حرف بزنم. البته پست هایی از این دست زیاد دارم ولی آوار این خرابی آنقدر وسیع است که با چند پُست نمی توانم از آن عبور کنم. اگر پلی که از آن میگذشتم سالم بود مدتها پیش، از آن عبور کرده بودم اما خراب بودنش باعث شده که ماهها و سالها عبور از آن را مرور کرده و به این بیندیشم که کدام پایه آن شکسته و نا مطمئن بود که اینگونه رسیدن به مقصد را برایم غیر ممکن کرد.
به عقیده من، اعتماد داشتن به خود همانقدر لازم است که اعتماد نداشتن به دیگری، نالازم. تو به خودت اعتماد نمیکنی مگر اینکه تمام کارها را کامل و با دقت انجام داده باشی، برنامه ریزی ات دقیق و درست باشد و همه جوانب کار را سنجیده باشی ... این موقع است که به خودت اعتماد میکنی و جلو میروی و به احتمال یقین هم موفق میشوی. اما اعتماد به دیگری اینطور نیست چون فقط از روی ظاهر اعمال و کلمات او، اعتماد میکنی و این یعنی پذیرفتن ریسک زمین خوردن. و اندوهناکترین زمان آن موقعی است که تمام داشته های مادی و معنویت را هم روی این اعتماد سرمایه گذاری کنی. تجربه به من ثابت کرده که اعتماد به دیگری حتی با کمترین درصد، باز هم مضر است. اعتماد به خود، یعنی همان اعتماد به نفس، حرف اول و آخر اعتماد است.
امید که هرگز پل های شکسته را مسیر عبور خود قرار ندهید.