هیچ انتظاری از کسی ندارم!
و این نشان دهنده ی قدرت من نیست!
مسـأله خســــــــتگی از اعتمادهای شکســـته است!!
در کاشان شتر قربانی میکنند، در چند محله. در هرکدام هم یکی بانی میشود که این کار از اجدادش به او ارث رسیده است. دست گردان شتری میخرد، چند ماهی به او نواله میدهد تا گوشتی بشود، بعد که خوب با او اخت شد آذینش میکند با گل و گیاه، آینه ای هم میگذارد روی پیشانیش. چشمهایش را هم سرمه میکشد و با نقاره و طبل دورش میگرداند و از هر سر خانه نیازی می گیرد تا روز عید که همه میآیند به میدان محله و نحرش میکنند و گوشتش را تکه تکه میبرند. موقع نحر تا صدایش را نشنوند طبل میکوبند. مواظب هم هستند تا کسی از محلات رقیب شتر را کاردی نکند. بانی فقط میتواند افسار شتر را به دست بگیرد، چون آشناست وگرنه نمیشود، شتر تنها حیوانی است که از جلو میتواند لگد بزند. وقتی قصاب میآید تا کارد تیزش را زیر گلوی شتر فرو کند، شتر به بانی نگاه میکند و گریه میکند، با آن دو چشم سرمه کشیده و آن آینه ی میان پیشانی نگاه میکند و گریه میکند. اول دو دستش خم میشود و بعد پاهایش با دو چشم باز و اشک بسته رو به بانی. سرش و گردنش را میگذارد روی حوضچه ی خون خودش و نگاه میکند با دو چشم سرمه کشیده.!و این نشان دهنده ی قدرت من نیست!
مسـأله خســــــــتگی از اعتمادهای شکســـته است!!
****بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم سهم مان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
و حقیقتها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم****
بیخودی حرص زدیم سهم مان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
و حقیقتها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم****