از Presentation لذت ببرید -مخصوص *.ppt -فایل تو کو... ؟؟

وضعیت
موضوع بسته شده است.

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان :gol:
شهردوبی رو که یادتونه
بهشت بعضی ایرانیها شده بود:biggrin::biggrin:
حالا هم کم از بهشت نداره
عربا خوب میرسن به خودشون خوب
ولی این فایل دونگاه متفاوت داره:D
خودتون ببینید:eek:
موفق باشید;);)
 
آخرین ویرایش:

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
کلا گفتم یه سری بزنم.
خسته نباشید اسپاو!
;)
 
  • Like
واکنش ها: spow

نرگس313

عضو جدید
الگوی رفتاری


یک حقیقت اجتماعی تلخ

خودتون ببینید!


الگوی رفتاری (تفکر برانگيز)
 
آخرین ویرایش:

نرگس313

عضو جدید
شهردوبی رو که یادتونه
بهشت بعضی ایرانیها شده بود:biggrin::biggrin:
حالا هم کم از بهشت نداره
عربا خوب میرسن به خودشون خوب
ولی این فایل دونگاه متفاوت داره:d
خودتون ببینید:eek:
موفق باشید;);)
ااا قرار نشد که به شهر ما گیر بدی مهندس!اینجوریام نیس حالا ملت فک می کنن چه خبره
10 سال پیش این جوری بود الان جم کردن این جور خونه ها رو.
 
  • Like
واکنش ها: spow

spow

اخراجی موقت
ااا قرار نشد که به شهر ما گیر بدی مهندس!اینجوریام نیس حالا ملت فک می کنن چه خبره
10 سال پیش این جوری بود الان جم کردن این جور خونه ها رو.

ممنون نرگس جان از لطفت
ولی من اصلا منظوری تو حرفم نداشتم
استفاده اعراب از سرمایه هاشون در جهت بهبود وضعیت معیشتی وبالا بردن وجهه خودشون در دنیا منظورمه
وگرنه ما ننگی که به پیشونیمونه رو داغ نمیکنیم البته مسببش همونایین که ادعای دین داریشون گوش فلک رو کر کرده نه ما
ممنون ;):gol:
 

spow

اخراجی موقت
اینم یه داستان کوتاه وجالب
موفق باشید




از زندگي خسته شده بود.... شقيقه هاش تير مي کشيد .. بي تفاوت به ديوار سفيد خيره شده بود... چقدر خسته بود... از نگاهش پيدا بود. تنها اوميدانست...

چقدر دوستش داشت؟ جواب اين سوال را نمي دانست اما کسي در درونش فرياد ميزد يک دنيا اما دنيا به چشمش کوچک بود...به اندازه ي تمام ثانيه هايي که با ياد او.فکر او صداي او زندگي کرده بود... اما باز هم کم بود چون همه ي انها به نظرش به کوتاهي يک روياي شيرين بي بازگشت بود.... هر اندازه که بود.مطمعن بود که ديگر بدون او حتي نفس هم برايش سنگين خواهد بود و مي دانست ديگر بي او زندگي چيزي کم دارد به رنگ عشق!


نگاهش به جعبه ي کوچکي بود که روي ميز بود. دستش را دراز کرد جعبه را برداشت.نفسش داشت بند مي امد. ياد يک هفته پيش افتاد که با چه شوق و ذوقي رفت و خريدش تا بدهدش يادگاري .يادگاري که با ان عشق را جاودان سازد..چه قدر زيبا بود ... درخشش نگينش توجه همه را به خود جلب ميکرد. چه قدر با خودش تمرين کرد. شب از هيجان خوابش نبرد. اخه فردا باهاش قرار داشت . صبح زود بلند شد . يک دوش گرفت. کت شلواري را که مي دانست خيلي دوست دارد پوشيد. حسابي خوش تيپ کرد. جعبه را گذاشت تو جيبش. اما طاقت نياورد باز کرد و بار ديگر نگاهش کرد. چه قدر زيبا بود اما ميدانست اين زيبايي در برار ان عزيز که دلش را سال ها بود دزديده بود هيچ است.


سر ساعت رسيد. از تاخير داشتن متنفر بود.چند دقيقه بعد او امد. کمي اشفته بود. با خودش گفت حتما براي رسيدن به من عجله کرده است. سر ميز هميشگي شان نشستند. کمي صحبت کردند. کم حرف بود. بيشتر دوست داشت که بشنود. از همه چيز برايش گفت. داشت کم کم حرفاش را جمع و جور مي کرد. از اضطراب تو جيبش با جعبه بازي مي کرد. تا خواست حرف دلش را بزنه.. وسط حرفش پريد گفت.. .... يک چيزي را مي خواستم بهت بگم. من دارم ميرم. تا اخر هفته ي ديگه... ديگه هيچي نشنيد .. انگار که مرد.. قلبش ديگه نمي زد.. صداش در نمي امد.گلوش خشک شده بود....تا اينکه به سختي گفت؟ چي ؟؟؟ يک بار ديگه بگو... بغض کرد گفت: من دارم ميرم. مجبورم. بابا برام بيليت گرفته. خودم هم نمي دونستم.. اصلا باورم نميشه.فقط يک خواهش دارم اين يک هفته ي اخر را باهم خوش باشيم و بذار با يک دنيا خاطرات قشنگ اين داستان تموم شه...نمي خواست هيچي بشنوه. حاضر بود بقيه عمرش را بده و زمان در چند دقيقه قبل ثابت بمونه. اما حيف نمي شد.. از سر ميز بلند شد. ناي راه رفتن نداشت. انگار همه ي دنيا روي دوشش بود. گفت بعدا بهت زنگ ميزنم. صدايي راشنيد که ميگفت: تو را خدا اروم باش.. مواظب خودت باش... نفهميد چه طوري خودش را رساند خونه . رفت تو اتاقش . خودش را انداخت رو تخت. و تنها صداي يک احساس خيس بود که سکوت تنهاييش را مي شکاند. نفهميد چند ساعت گذشته بود. برايش مهم نبود. موبايلش را نگاه کرد 10 تا اس ام اس با 3 تا ميسکال! مي دانست که از نگراني دارد مي ميرد. بهش زنگ زد. سعي کرد بروز ندهد اما نشد تا صدايش را شنيد که گفت بله بفرماييد بغضش ترکيد....گوشي را قطع کرد . چند دقيقه بعد دوباره زنگ زد.. با خودش عهد بسته بود که اخرين خواسته اش را با جون دل انجام بدهد. و اين يک هفته را با هم خوش باشند. هر روز به جاهايي سر ميزدند که با هم رفته بودند. جاهايي که با هم خاطره داشتند. شب ها هم تا سپيده با تلفن حرف مي زدند. به ياد تمام شب هايي که با هم تا صبح از عشق گفته بودند.


ثانيه برايشان عزيز بود. قيمتش قدر تمام عشقي بود که بهم تقديم کرده بودند. اما اين ثانيه ي عزيز خيلي بي رحم و بي تفاوت به زمين و زمان در گذر بود و يک هفته به سرعت يک نيم نگاه عاشقانه گذشت.. روز اخر شد ... لحظه ي اخر فرا رسيد ... وقت گفتن خداحافظي ... نمي خواست از دستش بدهد . نمي خواست بذارد برود... نمي خواست.......... اما...............


نگاهش کرد. اخرين نگاه. چقدر دوستش داشت... گفت مواظب خودت باش.. گفت: تو هم همين طور. سخت نگير اين نيز بگذرد.


گفت: بي تو نمي گذره!!! اشک تو چشامانش حلقه زده بود اما نمي خواست اشکهايش را ببيند!بوسيدش.. چقدر گرمايش را دوست داشت . اما حيف که اخرين بوسه بود... براي اخرين بار نگاهش کرد سرش را به زير انداخت و رفت بي خداحافظي.. صدايي را مي شنيد که مي گفت: خداحافظ...


نگاهش به ساعت افتاد.هنوز نرفته بود . با اينکه همين چند ساعت پيش او را ديده بود اما دلش تنگ شده بود.. خيلي تنگ.


صداي موبايل او را از عالم رويا به واقعيت بازگرداند . گوشي را برداشت. صداي اشنايي بود..: من پروازم را از دست دادم. نميرم.


مي اي دنبالم؟


اين بار هم چيزي نمي شنيد . صدا گفت: صدام مياد؟ ميگم نمي رم. پيشت مي مونم . دوست دارم. مي اي دنبالم؟


به خودش امد: اره . همين الان اومدم.


گوشي را قطع کرد. چه قدر خوشحال بود. زندگي با عشق و ديگر هيچ.چشمش به جعبه ي روي ميز افتاد هنوز هم درخشش زيبا بود.
 

spow

اخراجی موقت
اینم چند جمله کوتاه
مطمئنا حس خوبی بهمون میدن


دل شکستن چاره اش سنگ نيست اين دل ما با نگاهي سرد نيز ميشکند


عشق با غرور زيباست ولي اگر عشق را به قيمت فروريختن ديوار غرور گدايي کني... آن وقت است که ديگر عشق نيست....صدقه است


آنکس که مي گفت دوستم دارد عاشقي نبود که به شوق من امده باشد رهگذري بود که روي برگهاي خشک پاييزي راه مي رفت صداي خش خش برگها همان اوازي بود که من گمان مي کردم ميگويد: دوستت دارم


سنگ قبرم را نميسازد کسي .مانده ام در کوچه هاي بي کسي.بهترين دوستم مرا از ياد برد سوختم خاکسترم را باد برد نمي گويم فراموشم مکن هـــــــــرگـــــــــــز ولي گاهي به ياد آور رفيقي را که مي داني نخواهي رفت از يادش


نمي دانم محبت را بـر چه کاغذي بنويسم که هرگز پاره نشود بـرچـه گلـي بـنويـسم که هـرگز پرپر نشـود بـر چه ديواري بنويسم که هرگز پاک نشود بـر چه آبـي بنويسم که هـرگز گل آلود نشود وسرانجام بـر چه قلـبي بنويسم که هـرگز سـنگ نشود!


گفتم دل و دين بر سر کارت کردم هر چيز که داشتم نثارت کردم گفتم دل و دين بر سر کارت کردم هر چيز که داشتم نثارت کردم گفتا : تو که باشي که کني يا نکني ؟!؟ آن من بودم که بي قرارت کردم ... آن من بودم که بي قرارت کردم ........ آن من بودم که بي قرارت کردم ............ آن کس که تو را شناخت جان را چه کند ؟ فرزند و عيال و خانمان را چه کند ؟ ديوانه کني هر دو جهانش بدهي ... ديوانه تو هر دو جهان را چه کند ؟ ديوانه تو هر دو جهان را چه کند ؟!؟ اي در دل من ميل و تمنا همه تو واندر سر من مايه سودا


وقتي که دل تنگ ميشمو .. همراه تنهايي ميرم... داغ دلم تازه ميشه... زمزمه هاي خوندنم.. وسوسه هاي موندنم.. با تو هم اندازه ميشه *** پس اي دل آرام گير بياد خداي


مي‌گويند سه چيز زاده عشق نيست: جدايي، سفر، فراموشي، ولي آن زمان که تو مرا تنها گذاشتي و فراموشم کردي من لحظه لحظه عاشقت شدم


بيم آن ندارم که روزي آسمان تورا از من بگيرد بيم آن دارم که روزي تو خود را از من بگيري بيم آن دارم که شب در وجود تو طوفان کند خورشيد مهر تو را پنهان کند درختي را که من در تو کاشته ام براندازد وبرگ هاي طلايي دوستي را بر خاک اندازد تو خود را از من مگير من در تو و با تو زاده شدم بگذار در تو و با تو بميرم


زندگي بدون عشق همچون درختي است بدون شكوفه وميوه، عشق بدون زيبايي همچون گلي است بدون بو وميوه اي بدون دانه، زندگي و عشق و زيبايي سه اصل دريك ذات مستقل و مطلق اند كه نه تغيير پذيرند و نه جدايي پذير.


راه زندگي راه گلزارها نيست بلكه راه خارهاست، پس بايد پاهاي قوي داشته باشيم تا به راحتي از اين خارها بگذريم


من چه دارم که تو را درخور ؟.... هيچ ! من چه دارم که سزاوار تو ؟ ... هيچ ! چه اميد عبثي .... تو به اندازه تنهايي من خوشبختي ... من به اندازه زيبائي تو غمگينم ... تو چه داري ؟ هيچ ! تو چه کم دار ي ؟ هيچ


ديروز را سوزانديم براي امروز... امروزمان را گذرانديم براي فردا و فردايمان ديروزي ديگر !!! اين است بازي پوچ ما انسانها


تـوي قـانون جـدايي ، بـي تـو خـنده قـدغن شد/ رفــتي و هـق هـق گـريه، از تو تـنها سهم من شد/ رفــتي و بي تـو بـريـدم ، از هــمه عـالـم و آدم/ بـاقـيه عـمرم و بي تـو، مـن بـه بـاد و گـريـه دادم/ رفتي و گرفتش از من ، رفـتـنت هرچي كه داشتم/ كاشكي بودي وقت گريه، سر رو شونه هات مي ذاشتم/ حـالا نـيستي كـه بـبـيني، بي تـو سـرد روزگـارم/ مـثل مـحكوم بـه گـريه ، حـق خـنـديدن نـدارم


خداوند درهاي فراواني ساخته که به حقيقت گشوده ميشوند و آنها را براي تمام کساني که با دست ايمان به آن مي کوبند باز مي کند
 

نرگس313

عضو جدید
خداوند درهاي فراواني ساخته که به حقيقت گشوده ميشوند و آنها را براي تمام کساني که با دست ايمان به آن مي کوبند باز مي کند
با اجازه تون من این تیکش رو کش رفتم برا امضام:sweatdrop:
مث همیشه عالی و تاثیر برانگیز:w27:
 

spow

اخراجی موقت

navid_sixtysix

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان :gol::gol:
دیوید کاپرفیلد رو که میشناسید

چیره دست ترین شعبده باز جهان
کاراش محشره وکمی اغراق امیز :eek::surprised:
این فایل زیبا رو با کاپرفیلد بگذرونید

موفق و شاد باشید :gol:;)




چه تابلو بيد جيگرررررررررررررررررررر
 
  • Like
واکنش ها: spow

cinderella

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: spow

pesare shad

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر و بچ خودرو دوست

بر و بچ خودرو دوست

بعضی ها مثل آهن ربا میمونند و فقط خودرو رو دوست دارند
به این اینک سری بزنید
بد نیست :razz:
تازشم توضیح فارسی هم داره:biggrin:

نمایشگاه دیدنی خودرو اسین;)

ممنون spow جان از دقتت و یاد آوریت
pesare shad رمز عبور این فایله:biggrin:
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: spow

pesare shad

عضو جدید
کاربر ممتاز
مخصوص هنر دوستان

مخصوص هنر دوستان

اینم از
نقاشی با مداد :heart:
من که حال کردم باهاش;)
فقط در آخر تعجب نکنین از این هنر نمایی و صاحب هنر ها:warn:
 
  • Like
واکنش ها: spow

pesare shad

عضو جدید
کاربر ممتاز
مادر در یک روایت قشنگ

مادر در یک روایت قشنگ

شاید این لینک مربوط به روز مادر باشه :redface:
ولی حیفم اومد
حالا که دارم از pc خودم پاکش می کنم شما دوستان هم از اون لذت نبرین;)

:gol::gol::gol:مادرم تاج سرم:gol::gol::gol:
 
  • Like
واکنش ها: spow
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا