در اين مقاله نخست ضمن تعريف دين و اينكه تنها از طريق اجتهاد مىتوان به تعيين مسير «حوادث واقعه» پرداخت، به فلسفه وجودى اجتهاد و آنچه بايد مطمحنظر مجتهدين باشد، پرداخته شده است. در ادامه مقاله به تعريف عدالت اشاره گشته و به اين نكته تنبه داده شده است كه در استنباط احكام دين بايد اين اصل بنيادين و ديگر اهداف دين مورد توجه جدى قرار گيرد و تنها به« آيات الاحكام» و «اخبار الاحكام»ى كه به اين عنوان شناخته شدهاند بسنده نشود.
دوست دارم بحث درباره «اجتهاد» را از ديدگاهى متفاوت مطرح كنم. اوراقى كه در اختيار اينجانب قرار دادهاند داراى 8 سؤال است، و چنانكه اظهار داشتهاند اين سؤالها در مجموع 20تاست، و همه در مورد اجتهاد و ابعاد آن. متاسفانه خستگيها و گرفتاريها نمىگذارند كه من پابپاى اقايان بيايم و همه سؤالها را در فرصتهايى كه در نظر گرفته شده است پاسخ دهم. از اينرو پاسخ دقيق و جامع و آگاهانه به آن پرسشها را به ديگران وامىگذارم. و اگر در دايره پرسشهاى مورد اشاره، همه ابعاد لازم به نظر نيامده و مطرح نگشته است، از متصديان فاضل و محترم و تكليف اشناى مجله «نقد و نظر» مىخواهم تا آن ابعاد را تكميل كنند...
راستى چه عيب دارد كه اصل سؤالها را به «اقتراح» بگذاريد، و بگذاريد تا بخشى وسيع از اهل نظر در اين كار سازنده شركت كنند. يعنى به جاى اينكه يك جمع محدودهر چند وارد بنشينند و سؤالهايى مطرح كنند، در دايرهاى وسيعتر، از اشخاص مختلف بخواهيد تا توقعهايى را كه از «اجتهاد» دارند، و رسالتهايى را كه با درك دينى و اجتماعى خويش براى اجتهاد و مجتهد قائلند، همه را روشن و صريح در ميان نهند; و يك بحثبسيار باز و گسترده پديد بياوريد، با شركتكنندگان فراوان، و زاويههاى ديد متفاوت.
چگونگى ياد شده مىتواند ابعاد مردمى مربوط به اجتهاد، و ابعاد اجتهاد مربوط به مردم را در متن ملموس زندگى انسان معاصر بخوبى ترسيم كند. بحثهاى خاص فنى كه اهل همان فن فقط درباره آن نظر بدهند، مربوط به فنون كاملا تخصصى است كه هيچارتباطى با مردم پيدا نمىكند، مثلا فيزيك اتمى... و شگفتا، مگر چيزى در زندگى بهم مىرسد حتى فيزيك اتمى كه با مردم ارتباط پيدا نكند؟
به هر حال، بحث درباره اجتهاد بايد در گسترهاى مطرح گردد كه اجتهاد آن گستره را فرامىگيرد، يعنى جامعه انسانى و مسائل جامعه انسانى... تا هنگامى كه بحث اجتهاد در محدودهها مطرح مىگردد محدود خواهد ماند. و اجتهاد يك «رسالت» است، و محدوديت نفى رسالت.
ارى، اجتهاد محدود، جامعهساز نيست. ممكن است كسانى بپرسند: مگر اجتهاد بايد جامعهساز باشد، مگر اجتهاد، علمالاجتماع (جامعهشناسى)است؟ نه، اجتهاد، علمالاجتماع و جامعهشناسى نيست، بالاتر از جامعهشناسى است، اجتهاد، جامعهسازى است....
اجازه بدهيد وارد بحث اصلى خود شوم. تاكنون غالب بحثهايى كه درباره اجتهاد شده استبا نظر به «احكام دين» بوده است نه با نظر به «اهداف دين». و من مىخواهم در اين نوشته هر چند باختصار با نظر به «اهداف دين» درباره اجتهاد سخن بگويم.
از روزى كه سيد جمالالدين اسدابادى، به ميرزاى شيرازى بزرگنامه نوشت، و از او خواست تا در راه ساقطسازى سلطنت قاجاريه گام نهد، و ملت مسلمان ايران را از چنگال آن دربار منحط و آن رجال وابسته بىشخصيتبرهاند، معلوم شد كه اجتهاد وارد مرحله نوينى از حضور تكليفى و رسالتى خويش گشته است: مبارزه با استعمار در داخل كشورهاى اسلامى، كه يكى از مظاهر آن استبداد است.
ما اجتهادى كه وقف بر حوزهها باشد و به درس خارج گفتنى بسنده كند نداريم. زيرا از درون همين اجتهادها و حوزهها و درسهاى خارج است كه مراجع تقليد ظهور مىكنند، و زمام حيات دينى و اجتماعى و اقدامى ملتهاى مسلمان را در دست مىگيرند; اگر در ماوراى قرون زندگى كنند، ملتهاى اسلامى در ماوراى قرون زندگى خواهند كرد; و اگر بر فراز تحولات گام بردارند، ملتهاى اسلامى برفراز تحولات گام برخواهند داشت.
بنابراين، بحث درباره اجتهاد، با نظر به «اهداف دين»، حياتىترين بحث است در اين مقوله. و بحث درباره اجتهاد با نظر به «احكام دين» نيز پس از اين بحثبايد آغاز گردد. و من همين بحث را مىخواهم در اين روزگار بسيار حساس مطرح كنم، تا صاحبنظران آگاه و رسالتشناسان بيدار آن را پيگيرى كنند. اهداف دين، غايات دين است، و احكام دين مقدمات رسيدن به آن غايات. پس بايد همواره مقدمات، داراى آن كيفيتى باشند كه به اهداف منتهى گردند نه جز آن. و ايا اهداف دين چيست؟
دين يك پديده «الهىاجتماعى» است. و بصرف اينكه قيد «اجتماعى» را افزوديد، به يك مثلث اشاره كردهايد:
فرد + جامعه + حاكميت. اجتماع، واقعيتى است كه از افراد تركيب مىيابد و با يك نظام حاكم اداره مىشود. و دين بعنوان يك پديده «الهى اجتماعى»، بايد انتظار خودش را از اين سه واحد بيان كند، يعنى بايد بگويد، چه فردى را مىپذيرد تا بتوان به او گفت: «فرد دينى» (انسان متدين)؟ و چه جامعهاى را مىپذيرد تا بتوان به آن گفت: «جامعه دينى» (جامعهمتدين)؟ و چه حاكميت و مديريت اجتماعى و سياسى و تربيتى و قضايى و اقتصادى را مىپذيرد تا بتوان به ان گفت: «نظام دينى» (نظام متدين)؟ ودين به اين هر سه سؤال پاسخ داده است.
دين، نظامى را مىپذيرد كه «عامل بالعدل» باشد (ان الله يامر بالعدل); و جامعهاى را مىپذيرد كه «قائم بالقسط» باشد (ليقوم الناس بالقسط); و افرادى را مىپذيرد كه معتقد و درستكار باشند (الذين امنوا و عملوا الصالحات). و اجتهاد در عصر غيبت، يعنى آن قوه فعالهاى كه بتواند اين مثلث را رهبرى كند، و تكاليف آنها را، در تمام روابط گسترده زندگى شرح دهد. با اين ديدگاه است كه مىتوانيم بفهميم كه در اجتهاد چه چيزهايى ضرورى است.
يعنى با در نظر گرفتن رسالت اجتهاد است كه مىتوان ابعاد اجتهاد را تعيين كرد. ايا اجتهاد هدف استيا وسيله؟ مسلم، وسيله است; وسيله چه چيز؟ وسيله تبيين تكاليف دينى در ارتباط با افراد و جامعه و نظام حاكم; به چه منظور؟ به منظور تحقق يافتن غايات دين و اهداف آن. اگر اجتهاد از مسائل حيات انسان معاصر خويش غافل باشد، فلسفه اصلى خود را نفى كرده است. زيرا فلسفه اصلى اجتهاد، تعيين مسير «حوادث واقعه» است از ديدگاه دين. حوادث واقعه، يعنى مسائل گوناگون زندگى انسان معاصر. از مسائل زندگى انسان گذشته هر چه در زندگى انسان معاصر حضور دارد، مسئله اصلى اجتهاد نيست، زيرا آنها به تجربه درامده است. مسئله اصلى اجتهاد بخش متحول زندگى است نه بخش ثابت آن. و در اين بخش متحول است كه دين بايد حضور پاسخگو و هدايت كننده خويش را نشان بدهد، و اجتهاد در واقع سخنگوى دين است. اجتهاد است كه به نام دين با ما سخن مىگويد و مسير حركت «حوادث واقعه» را در زندگيها تبيين مىكند.
«حوادث واقعه» يعنى نقطههاى عطفى كه زندگى انسانها را از وضعيتى به وضعيت ديگر درمىاورد. و همين تغيير وضعيت است كه ممكن است در جهتسقوط اهداف ارزشى قرار گيرد يا در جهت تعالى آنها. اينكه زمام «حوادث واقعه» را به دست اجتهاد سپردهاند براى همين است، يعنى براى اينكه اجتهاد با حضور آگاهانه خويش حوادث واقعه را در جهت تعالى اهداف ارزشى هدايت كند، نه در جهتسقوط آنها.
بعنوان مثال: اقتصاد نوين را در نظر بگيريد. استثمار هميشه يك پديده ضد ارزشى بوده است و خواهد بود. در اقتصاد نوين اين پديده ضد ارزشى با رنگهاى تازهاى كه بخود مىگيرد مىرود تا ابعاد ضدارزشى خويش را بظاهر پوشيده بدارد; و اين مجموع، حادثه واقعه است. اگر اجتهاد در اينجا نتواند دست اين پديده شوم را رو كند و آن را محكوم سازد، و نتواند با نامهاى ظاهرالصلاحى كه استثمارگران بر كار خويش مىنهند و مرتجعان ماهيت آن را درك نمىكنند، مبارزه كند، در دفاع از اهداف ارزشى ناتوان مانده است. و اگر اجتهاد در اين دفاع ناتوان ماند، فلسفه خويش را نفى كرده است زيرا در ابعاد ديگر زندگى چندان توانا نخواهد بود، و پيروزمند نخواهد گشت. و اينها واقعيتهايى است كه ما هم اكنون به تجربه آنها را لمس مىكنيم.
امروز اگر اجتهاد در برابر مالكيتهاى كلان، تجارت ازاد، تجارت خارجى، سودهاى بدون كار، صنايع و كارخانهها، و كشاورزيهاى بزرگو امثال آن، كه همه در جهت تفاوتهاى وحشتناك سطح زندگى و برخوردارى ظالمانه از امكانات اجتماعى و رفاهى حركت مىكنند، موضع انبيايى نداشته باشد (يعنى ايستادن در كنار انسان محروم)، فلسفه اصلى خويش را نفى كرده است. كسانى و صاحبنظرانى كه درباره اجتهاد سخن مىگويند و بحث مىكنند، جاى شگفتى بسيار است كه از اين اصل غفلت دارند. اگر اجتهاد فلسفه اصلى خويش را نفى كند، پرداختن به شاخ و برگهاى آن چه نتيجهاى تواند داشت؟ حوادث واقعه يعنى پديدههايى كه مضمون زندگى با آنها تداوم مىيابد، ليكن تداوم مستلزم تكامل نيست، حتى گاه مستلزم سقوط است. و اين اجتهاد است كه با زمامدارى حوادث واقعه آنها را از حركت در جهتسقوط انسانى به حركت در جهت تكامل انسانى سوق مىدهد. اكنون مىنگريد كه اجتهاد اگر خود، خود را درك كند، و درك كند كه با ماهيت متحول زندگى انسان پيوندى جوهرى دارد، بخوبى مىتواند تكاليف خود را نيز درك كند. و ايا آن كدام اجتهاد است كه با ماهيت متحول زندگى پيوندى جوهرى دارد؟ هر اجتهادى، هرگز... «خفته را خفته كى كند بيدار».
هنگامى كه پيامبران در كنار آنكه توحيد را فرياد مىكردند (ان اعبدوا الله)، عدالت را نيز فرياد مىكردند (اوفوا الكيل والميزان)، معلوم داشتند كه بيدارند. و بيداران مىتوانند خفتگان را بيدار كنند. فارغ از مشكلات مادى انسان بودن، و ابعاد مختلف زندگى و مشكلات انسان را درك نكردن، و داعيه زمامدارى حيات انسانى داشتن چه معنايى مىتواند داشت؟
دين يك «هدايت كامل» است. هدايت كامل اين است كه برنامه رشد انسانى را ارائه كند، يعنى هم مقتضيات رشد را مطرح سازد و هم موانع رشد را بشناساند و طرد نمايد. در برنامه دين هر دو بعد هست: مقتضى رشد، توجه به خدا، كه بدان فراخوانده است; مانع رشد، ظلم كه با آن مبارزه كرده است. جامعه بدون عدل رشد نخواهد كرد. پس ظلم مانع رشد است. همانگونه كه «كفر» و «شرك» (1) مانع رشد فردى است (و بواسطه فرد، رشد اجتماعى نيز)، «ظلم» مانع رشد اجتماعى است (و بواسطه رشد اجتماعى، رشد فردى نيز).
دوست دارم بحث درباره «اجتهاد» را از ديدگاهى متفاوت مطرح كنم. اوراقى كه در اختيار اينجانب قرار دادهاند داراى 8 سؤال است، و چنانكه اظهار داشتهاند اين سؤالها در مجموع 20تاست، و همه در مورد اجتهاد و ابعاد آن. متاسفانه خستگيها و گرفتاريها نمىگذارند كه من پابپاى اقايان بيايم و همه سؤالها را در فرصتهايى كه در نظر گرفته شده است پاسخ دهم. از اينرو پاسخ دقيق و جامع و آگاهانه به آن پرسشها را به ديگران وامىگذارم. و اگر در دايره پرسشهاى مورد اشاره، همه ابعاد لازم به نظر نيامده و مطرح نگشته است، از متصديان فاضل و محترم و تكليف اشناى مجله «نقد و نظر» مىخواهم تا آن ابعاد را تكميل كنند...
راستى چه عيب دارد كه اصل سؤالها را به «اقتراح» بگذاريد، و بگذاريد تا بخشى وسيع از اهل نظر در اين كار سازنده شركت كنند. يعنى به جاى اينكه يك جمع محدودهر چند وارد بنشينند و سؤالهايى مطرح كنند، در دايرهاى وسيعتر، از اشخاص مختلف بخواهيد تا توقعهايى را كه از «اجتهاد» دارند، و رسالتهايى را كه با درك دينى و اجتماعى خويش براى اجتهاد و مجتهد قائلند، همه را روشن و صريح در ميان نهند; و يك بحثبسيار باز و گسترده پديد بياوريد، با شركتكنندگان فراوان، و زاويههاى ديد متفاوت.
چگونگى ياد شده مىتواند ابعاد مردمى مربوط به اجتهاد، و ابعاد اجتهاد مربوط به مردم را در متن ملموس زندگى انسان معاصر بخوبى ترسيم كند. بحثهاى خاص فنى كه اهل همان فن فقط درباره آن نظر بدهند، مربوط به فنون كاملا تخصصى است كه هيچارتباطى با مردم پيدا نمىكند، مثلا فيزيك اتمى... و شگفتا، مگر چيزى در زندگى بهم مىرسد حتى فيزيك اتمى كه با مردم ارتباط پيدا نكند؟
به هر حال، بحث درباره اجتهاد بايد در گسترهاى مطرح گردد كه اجتهاد آن گستره را فرامىگيرد، يعنى جامعه انسانى و مسائل جامعه انسانى... تا هنگامى كه بحث اجتهاد در محدودهها مطرح مىگردد محدود خواهد ماند. و اجتهاد يك «رسالت» است، و محدوديت نفى رسالت.
ارى، اجتهاد محدود، جامعهساز نيست. ممكن است كسانى بپرسند: مگر اجتهاد بايد جامعهساز باشد، مگر اجتهاد، علمالاجتماع (جامعهشناسى)است؟ نه، اجتهاد، علمالاجتماع و جامعهشناسى نيست، بالاتر از جامعهشناسى است، اجتهاد، جامعهسازى است....
اجازه بدهيد وارد بحث اصلى خود شوم. تاكنون غالب بحثهايى كه درباره اجتهاد شده استبا نظر به «احكام دين» بوده است نه با نظر به «اهداف دين». و من مىخواهم در اين نوشته هر چند باختصار با نظر به «اهداف دين» درباره اجتهاد سخن بگويم.
از روزى كه سيد جمالالدين اسدابادى، به ميرزاى شيرازى بزرگنامه نوشت، و از او خواست تا در راه ساقطسازى سلطنت قاجاريه گام نهد، و ملت مسلمان ايران را از چنگال آن دربار منحط و آن رجال وابسته بىشخصيتبرهاند، معلوم شد كه اجتهاد وارد مرحله نوينى از حضور تكليفى و رسالتى خويش گشته است: مبارزه با استعمار در داخل كشورهاى اسلامى، كه يكى از مظاهر آن استبداد است.
ما اجتهادى كه وقف بر حوزهها باشد و به درس خارج گفتنى بسنده كند نداريم. زيرا از درون همين اجتهادها و حوزهها و درسهاى خارج است كه مراجع تقليد ظهور مىكنند، و زمام حيات دينى و اجتماعى و اقدامى ملتهاى مسلمان را در دست مىگيرند; اگر در ماوراى قرون زندگى كنند، ملتهاى اسلامى در ماوراى قرون زندگى خواهند كرد; و اگر بر فراز تحولات گام بردارند، ملتهاى اسلامى برفراز تحولات گام برخواهند داشت.
بنابراين، بحث درباره اجتهاد، با نظر به «اهداف دين»، حياتىترين بحث است در اين مقوله. و بحث درباره اجتهاد با نظر به «احكام دين» نيز پس از اين بحثبايد آغاز گردد. و من همين بحث را مىخواهم در اين روزگار بسيار حساس مطرح كنم، تا صاحبنظران آگاه و رسالتشناسان بيدار آن را پيگيرى كنند. اهداف دين، غايات دين است، و احكام دين مقدمات رسيدن به آن غايات. پس بايد همواره مقدمات، داراى آن كيفيتى باشند كه به اهداف منتهى گردند نه جز آن. و ايا اهداف دين چيست؟
دين يك پديده «الهىاجتماعى» است. و بصرف اينكه قيد «اجتماعى» را افزوديد، به يك مثلث اشاره كردهايد:
فرد + جامعه + حاكميت. اجتماع، واقعيتى است كه از افراد تركيب مىيابد و با يك نظام حاكم اداره مىشود. و دين بعنوان يك پديده «الهى اجتماعى»، بايد انتظار خودش را از اين سه واحد بيان كند، يعنى بايد بگويد، چه فردى را مىپذيرد تا بتوان به او گفت: «فرد دينى» (انسان متدين)؟ و چه جامعهاى را مىپذيرد تا بتوان به آن گفت: «جامعه دينى» (جامعهمتدين)؟ و چه حاكميت و مديريت اجتماعى و سياسى و تربيتى و قضايى و اقتصادى را مىپذيرد تا بتوان به ان گفت: «نظام دينى» (نظام متدين)؟ ودين به اين هر سه سؤال پاسخ داده است.
دين، نظامى را مىپذيرد كه «عامل بالعدل» باشد (ان الله يامر بالعدل); و جامعهاى را مىپذيرد كه «قائم بالقسط» باشد (ليقوم الناس بالقسط); و افرادى را مىپذيرد كه معتقد و درستكار باشند (الذين امنوا و عملوا الصالحات). و اجتهاد در عصر غيبت، يعنى آن قوه فعالهاى كه بتواند اين مثلث را رهبرى كند، و تكاليف آنها را، در تمام روابط گسترده زندگى شرح دهد. با اين ديدگاه است كه مىتوانيم بفهميم كه در اجتهاد چه چيزهايى ضرورى است.
يعنى با در نظر گرفتن رسالت اجتهاد است كه مىتوان ابعاد اجتهاد را تعيين كرد. ايا اجتهاد هدف استيا وسيله؟ مسلم، وسيله است; وسيله چه چيز؟ وسيله تبيين تكاليف دينى در ارتباط با افراد و جامعه و نظام حاكم; به چه منظور؟ به منظور تحقق يافتن غايات دين و اهداف آن. اگر اجتهاد از مسائل حيات انسان معاصر خويش غافل باشد، فلسفه اصلى خود را نفى كرده است. زيرا فلسفه اصلى اجتهاد، تعيين مسير «حوادث واقعه» است از ديدگاه دين. حوادث واقعه، يعنى مسائل گوناگون زندگى انسان معاصر. از مسائل زندگى انسان گذشته هر چه در زندگى انسان معاصر حضور دارد، مسئله اصلى اجتهاد نيست، زيرا آنها به تجربه درامده است. مسئله اصلى اجتهاد بخش متحول زندگى است نه بخش ثابت آن. و در اين بخش متحول است كه دين بايد حضور پاسخگو و هدايت كننده خويش را نشان بدهد، و اجتهاد در واقع سخنگوى دين است. اجتهاد است كه به نام دين با ما سخن مىگويد و مسير حركت «حوادث واقعه» را در زندگيها تبيين مىكند.
«حوادث واقعه» يعنى نقطههاى عطفى كه زندگى انسانها را از وضعيتى به وضعيت ديگر درمىاورد. و همين تغيير وضعيت است كه ممكن است در جهتسقوط اهداف ارزشى قرار گيرد يا در جهت تعالى آنها. اينكه زمام «حوادث واقعه» را به دست اجتهاد سپردهاند براى همين است، يعنى براى اينكه اجتهاد با حضور آگاهانه خويش حوادث واقعه را در جهت تعالى اهداف ارزشى هدايت كند، نه در جهتسقوط آنها.
بعنوان مثال: اقتصاد نوين را در نظر بگيريد. استثمار هميشه يك پديده ضد ارزشى بوده است و خواهد بود. در اقتصاد نوين اين پديده ضد ارزشى با رنگهاى تازهاى كه بخود مىگيرد مىرود تا ابعاد ضدارزشى خويش را بظاهر پوشيده بدارد; و اين مجموع، حادثه واقعه است. اگر اجتهاد در اينجا نتواند دست اين پديده شوم را رو كند و آن را محكوم سازد، و نتواند با نامهاى ظاهرالصلاحى كه استثمارگران بر كار خويش مىنهند و مرتجعان ماهيت آن را درك نمىكنند، مبارزه كند، در دفاع از اهداف ارزشى ناتوان مانده است. و اگر اجتهاد در اين دفاع ناتوان ماند، فلسفه خويش را نفى كرده است زيرا در ابعاد ديگر زندگى چندان توانا نخواهد بود، و پيروزمند نخواهد گشت. و اينها واقعيتهايى است كه ما هم اكنون به تجربه آنها را لمس مىكنيم.
امروز اگر اجتهاد در برابر مالكيتهاى كلان، تجارت ازاد، تجارت خارجى، سودهاى بدون كار، صنايع و كارخانهها، و كشاورزيهاى بزرگو امثال آن، كه همه در جهت تفاوتهاى وحشتناك سطح زندگى و برخوردارى ظالمانه از امكانات اجتماعى و رفاهى حركت مىكنند، موضع انبيايى نداشته باشد (يعنى ايستادن در كنار انسان محروم)، فلسفه اصلى خويش را نفى كرده است. كسانى و صاحبنظرانى كه درباره اجتهاد سخن مىگويند و بحث مىكنند، جاى شگفتى بسيار است كه از اين اصل غفلت دارند. اگر اجتهاد فلسفه اصلى خويش را نفى كند، پرداختن به شاخ و برگهاى آن چه نتيجهاى تواند داشت؟ حوادث واقعه يعنى پديدههايى كه مضمون زندگى با آنها تداوم مىيابد، ليكن تداوم مستلزم تكامل نيست، حتى گاه مستلزم سقوط است. و اين اجتهاد است كه با زمامدارى حوادث واقعه آنها را از حركت در جهتسقوط انسانى به حركت در جهت تكامل انسانى سوق مىدهد. اكنون مىنگريد كه اجتهاد اگر خود، خود را درك كند، و درك كند كه با ماهيت متحول زندگى انسان پيوندى جوهرى دارد، بخوبى مىتواند تكاليف خود را نيز درك كند. و ايا آن كدام اجتهاد است كه با ماهيت متحول زندگى پيوندى جوهرى دارد؟ هر اجتهادى، هرگز... «خفته را خفته كى كند بيدار».
هنگامى كه پيامبران در كنار آنكه توحيد را فرياد مىكردند (ان اعبدوا الله)، عدالت را نيز فرياد مىكردند (اوفوا الكيل والميزان)، معلوم داشتند كه بيدارند. و بيداران مىتوانند خفتگان را بيدار كنند. فارغ از مشكلات مادى انسان بودن، و ابعاد مختلف زندگى و مشكلات انسان را درك نكردن، و داعيه زمامدارى حيات انسانى داشتن چه معنايى مىتواند داشت؟
دين يك «هدايت كامل» است. هدايت كامل اين است كه برنامه رشد انسانى را ارائه كند، يعنى هم مقتضيات رشد را مطرح سازد و هم موانع رشد را بشناساند و طرد نمايد. در برنامه دين هر دو بعد هست: مقتضى رشد، توجه به خدا، كه بدان فراخوانده است; مانع رشد، ظلم كه با آن مبارزه كرده است. جامعه بدون عدل رشد نخواهد كرد. پس ظلم مانع رشد است. همانگونه كه «كفر» و «شرك» (1) مانع رشد فردى است (و بواسطه فرد، رشد اجتماعى نيز)، «ظلم» مانع رشد اجتماعى است (و بواسطه رشد اجتماعى، رشد فردى نيز).