ترس از مرگ
ترس از مرگ
آن چه از قرآن بر مي آيد آن است كه مرگ يك امر عدمي و به معناي فنا و نيستي نيست بلكه يك امر وجودي است. يك انتقال و عبور از جهان به جهان ديگر است، از اين رو بسياري از آيات قرآن از مرگ به توفي تعبير كرده اند كه به معناي بازگرفتن و دريافت روح از تن است.
خداوند در بيان اين امر وجودي مي فرمايد: الذي خلق الموت و الحيوه (1) خداوندي كه مرگ و زندگي را آفريد. در اين جا خداوند، مرگ را همانند زندگي يك آفريده از آفريده هاي خويش بيان مي دارد. چون اگر مرگ امري عدمي بود مخلوق و آفريده به شمار نمي آمد از مخلوقات هيچ گاه جز به «امور وجودي» تعلق نمي گيرد.
به هر حال مرگ از مخلوقات و امر وجودي و دريچه اي است به سوي زندگي ديگر، در سطحي بسيار وسيع تر و آميخته با ابديت؛ خداوند مي فرمايد: ولئن متم او قتلتم لالي الله تحشرون(2) اگر بميريد و يا كشته (شهيد) شويد به سوي خدا باز مي گرديد. در حقيقت مرگ پايان راه نيست بلكه آغاز راهي است كه بدان به جهان هاي ديگر منتقل مي شويد؛ و اين جهان با همه عظمتش تنها مقدمه اي براي جهان هاي گسترده تر و فراخ تر، جاوداني و ابدي است. و به سخني ديگر مرگ نه تنها موجب نمي شود تا زندگي، پوچ و بيهوده جلوه كند بلكه به زندگي اين جهاني معنا و مفهوم مي بخشد و از كاركردهاي مرگ مي توان معنا بخشي به زندگي دنيايي دانست؛ چون مرگ است كه آفرينش هستي را از بيهودگي خارج مي سازد و بدان جهت، معنا و مفهوم مي بخشد.
¤ علل ترس از مرگ بي گمان واكنش طبيعي انسان در برابر ناشناخته اي چون مرگ، ترس و هراس است. ريشه ترس را مي توان در اين جست كه مرگ را پايان، فنا و نيستي تصور مي كنند و انسان به طور طبيعي و ذاتي گرايش به بقا و جاودانگي دارد و از نيستي و نابودي مي گريزد. در قرآن آمده است كه ابليس با بهره گيري از همين عامل، آدم را وسوسه كرد تا نافرماني خداوند كرده و از ميوه درخت ممنوعه بخورد؛ ابليس به آدم مي گويد: «قال ياآدم هل ادلك علي شجره الخلد و ملك لايبلي گفت اي آدم! آيا تو را به درخت جاودانگي و حكومت و ملك نافرسودني راهنمايي نكنم؟»
بنابراين وحشت و هراس انسان از فنا و نيستي، امري طبيعي و واكنشي عادي است. لذا از «مرگ» به جهت آن كه در باورش پايان كار و عامل نيستي و نابودي اوست، مي هراسد از آن مي گريزد. بسياري از مردم مرگ را به معناي فنا و نيستي تفسير مي كنند، و بديهي است كه انسان از فنا و نيستي وحشت و هراس دارد. اگر انسان مرگ را به اين معنا تفسير كند، به طور يقين از آن گريزان خواهد بود و همين امر عاملي براي اضطراب و عدم آرامش او در طول زندگي خواهد بود و حتي در بهترين حالات زندگي و در اوج پيروزي و سعادت دنيوي و خوشبختي، انديشه و تصور اين مطلب كه روزي اين زندگي به پايان خواهد رسيد، شهد زندگي را در كام او زهر مي كند و همواره در نگراني و اضطراب به سرمي برد.
البته چنين نيست كه همه كساني كه به مرگ به عنوان پل و دروازه و عامل انتقال به هستي و سراي ديگر مي نگرند، در آرامش بوده و از مرگ استقبال نمايند، چون افرادي كه آن را مقدمه اي براي ورود به جهان وسيع تر، عالي تر و حياتي جاودان مي نگرند به خاطر اعمال و خلاف كاري هاي خويش از مرگ وحشت دارند، زيرا براين باورند كه پس از مرگ وارد جهاني مي شوند كه وضعيت زندگي ايشان در آن چيزي جز تجسم اعمال دنيايي ايشان نخواهد بود، اعمالي كه آنان را از سعادت ابدي دور مي كند. بنابراين براي فرار از محاسبه و كيفر الهي گرايش به گريز از مرگ دارند.اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقاي آثار اعمال و جاودانگي كارها تأثير مهمي در رفتار و كنش و واكنش انساني برجاي مي گذارد، و به عنوان يك عامل مؤثر در ترغيب و تشويق انسان به نيكي ها و مبارزه با زشتي ها به شمار مي آيد. اثراتي كه ايمان به زندگي پس از مرگ مي تواند در اصلاح افراد فاسد و تشويق افراد فداكار و مجاهد بگذارد به مراتب از هر عامل ديگري بيشتر است، چنان چه عدم ايمان به آن و يا فراموشي مرگ و جهان ديگر، سرچشمه بسياري از گناهان و رفتارهاي زشت و ناپسند است. خداوند مي فرمايد: فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا آتش دوزخ را بچشيد به خاطر آن كه ديدار امروز را فراموش كرديد.اما اگر انسان بپذيرد كه مرگ عامل انتقال به جهان ديگر است و يا آن را فراموش نكند بلكه همواره مرگ را حاضر داشته باشد و «حضور» مرگ، حضوري شهودي باشد؛ آنگاه حماسه هاي جاويداني را رقم خواهد زد. حماسه هايي كه يك انسان باورمند پديد مي آورد، حماسه هاي جاويداني چون حماسه حسيني است. سربازي كه منطقش اين است كه: قل هل تربصون بنا الا احدي الحسنيين بگو شما دشمنان درباره ما چه مي انديشيد؟ جز رسيدن به يكي از دو خير، سعادت و افتخار، يا پيروزي بر شما يا رسيدن به لقاءالله و افتخار شهادت، قطعاً چنين سربازي شكست ناپذير در عرصه زندگي، جهاد، تلاش و ساير عرصه ها است.
مرگ در عقيده باورمندان و شاهدان نه تنها زيبا است، بلكه دريچه اي به جهاني بزرگ، شكستن قفس و آزاد شدن روح انسان، گشودن بندها و قيدها و رسيدن به آزادي مطلق است، طبيعي است كه باورمندان و شاهدان نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتي ندارند بلكه از مرگ به عنوان عامل جاودانگي، ابديت و «علي شجره الخلد و ملك لايبلي استقبال مي كنند و مي گويند: والله لابن ابي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي امه به خدا سوگند فرزند ابي طالب علاقه اش به مرگ بيشتر از كودك شيرخوار به پستان مادرش است. و ضربه اي را كه باعث انتقال و لقاءالله مي شود، ضربه رستگاري مي بيند: فزت و رب الكعبه؛ به خداي كعبه رستگار شدم
.چون «مرگ براي مؤمن همانند كندن جامه چركين و پر از حشرات و جانوران موذي، گشودن بند و زنجيرهاي سنگين و تبديل آن به جامه هاي فاخر، لباس هاي خوشبو و مركب هاي راهوار و خانه هاي مناسب است ]امام سجاد(ع)[ و يا همانند خوابي است كه هر شب به سراغ آدمي مي آيد جز آن كه زمان طولاني تري در خواب مرگ است.»
امام حسين(ع) مي فرمايد: صبراً بني الكرام فما الموت الا قنطره تعبر بكم من البؤس و الضراء الي الجنان الواسعه والنعيم الدائمه فأيكم يكره أن ينتقل من سجن الي قصر و ما هو لأعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الي سجن و عذاب؛ ان ابي حدثني عن رسول الله(ص) ان الدنيا سجن المؤمن و جنه الكافر و الموت جسر هؤلاء الي جنانهم و جسر هؤلاء الي جحيمهم؛ شكيبايي كنيد اي فرزندان مردان بزرگوار! مرگ تنها پلي است كه شما را از ناراحتي ها و رنج ها به باغ هاي وسيع بهشت و نعمت هاي جاودان منتقل مي كند، كدام يك از شما از انتقال يافتن از زندان به كاخ ناراحت هستيد؟ و اما نسبت به دشمنان شما همانند اين است كه شخصي را از كاخي به زندان و عذاب منتقل كنند. پدرم از رسول خدا(ص) نقل فرمود كه دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است؛ مرگ پل آنها به باغ هاي بهشت و پل اين ها به دوزخ و جهنم است.
و در حديث است كه در عاشورا، هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگ تر و فشار بيشتر مي شد، چهره هاي عاشورائيان حسيني بر افروخته تر و شكوفاتر مي شد و حتي پيرمردان اصحاب و يارانش صبح عاشورا خندان بودند و وقتي از آنها پرسش مي شد چرا؟ مي گفتند: براي اين كه ساعاتي ديگر شهادت و حورالعين را در آغوش مي گيريم.
خداوند مي فرمايد: فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا: آتش دوزخ را بچشيد به خاطر آن كه ديدار امروز را فراموش كرديد.
اما اگر انسان بپذيرد كه مرگ عامل انتقال به جهان ديگر است و يا آن را فراموش نكند بلكه همواره مرگ را حاضر داشته باشد و «حضور» مرگ، حضوري شهودي باشد؛ آنگاه حماسه هاي جاويداني را رقم خواهد زد. حماسه هايي كه يك انسان باورمند پديد مي آورد، حماسه هاي جاويداني چون حماسه حسيني است. سربازي كه منطقش اين است كه: قل هل تربصون بنا الا احدي الحسنيين بگو شما دشمنان درباره ما چه مي انديشيد؟ جز رسيدن به يكي از دو خير، سعادت و افتخار، يا پيروزي بر شما يا رسيدن به لقاءالله و افتخار شهادت، قطعاً چنين سربازي شكست ناپذير در عرصه زندگي، جهاد، تلاش و ساير عرصه ها است.
ترس از مرگ
دو كس از مرگ مىترسند، آن كس كه آن را به معنى نيستى و فناى مطلق تفسير مىكند، و آن كس كه پروندهاش سياه و تاريك است!
آنها كه نه جزء اين دستهاند و نه آن، چرا از مرگ در راه هدفهاى پاك وحشت كنند مگر چيزى از دست مىدهند؟
داستان «آب حيات» با آب و تاب فراوان در همه جا مشهور است.
و نيز از قديمترين ايام، بشر در جستجوى چيزى به نام «اكسير جوانى» بوده است، و براى آن افسانهها به هم بافته، و آرزوها در دل پرورانده است.
اين همه گفتگو، از يك چيز حكايت مىكند و آن مسأله وحشت آدمى از مرگ، و عشق به ادامه حيات و فرار از پايان زندگى است، همان طور كه افسانه «كيميا» همان ماده شيميائى مرموزى كه چون به مس كم ارزش برسد تبديل به طلاى پر ارزش مىشود، روشنگر وحشت انسان از فقر اقتصادى، و تلاش و كوشش براى جلب ثروت بيشتر مىباشد. افسانه اكسير جوانى نيز منعكس كننده وحشت از پيرى و فرسودگى و بالاخره پايان زندگى و مرگ است. بيشتر مردم از نام مرگ، مىترسند، از مظاهر آن مىگريزند، از اسم گورستان متنفرند، و با رزق و برق دادن به قبرها مىكوشند ماهيت اصلى آن را به دست فراموشى بسپارند حتى براى فرار دادن افراد از هر چيز خطرناك يا غير خطرناكى كه مىخواهند كسى آن را دستكارى و خراب نكند روى آن مىنويسند «خطر مرگ» ! و در كنار آن هم عكس يكجفت استخوان مرده آدمى به حالت «ضربدر» ! در پشت يك جمجمه كه خيره و بى روح به انسان نگاه مىكند قرار مىدهند . آثار وحشت انسان از مرگ در ادبيات مختلف دنيا فراوان ديده مىشود، تعبيراتى همچون «هيولاى مرگ» ، «سيلى اجل» ، «چنگال موت» و دهها مانند آن همه نشانههاى اين وحشت و اضطراب همگانى است.
داستان معروف رؤياى هارون الرشيد كه در خواب ديده بود همه دندانهاى او ريخته است و تعبير خواب كردن آن دو نفر كه يكى گفت: «همه كسان تو پيش از تو بميرند و ديگرى گفت: «عمر خليفه از همه بستگانش طولانىتر خواهد بود» و واكنش هارون در برابر دو تعبير كننده كه به دومى صد دينار داد و اولى را صد تازيانه زد نيز دليل ديگرى بر اين حقيقت است.
زيرا هر دو يك مطلب را گفته بودند اما آنكه نام مرگ كسان خليفه را بر زبان جارى كرده بود صد تازيانه نوش جان كرد، و كسى كه مرگ آنها را در قالب «طول عمر خليفه» ! ادا نمود صد دينار پاداش گرفت!
ضرب المثلهاى مملو از اغراق، همانند «هر چه خاك فلانى است عمر تو باشد» ! يا به هنگامى كه مىخواهند كسى را با كسى كه از دنيا رفته است در جنبه مثبتى تشبيه كنند مىگويند : «دور از شما فلانى هم چنين بود» ! و يا «زبانم لال! بعد از شما چنين و چنان مىشود» و يا ترتيب اثر دادن به هر چيز كه احتمال مرگ را دور كند و يا در طول عمر مؤثر باشد اگر چه صد در صد خرافى و بى اساس به نظر برسد و همچنين دعاهايى كه با كلمه دوام خلود، جاويدان بودن مانند دام عمره، دام مجده، دامت بركاته وخلد الله ملكه يا خدا عمر يك روزه تو را هزار سال كند و يا صد سال به اين سالها! ...
هر كدام نشانه ديگرى از اين حقيقت است.
البته انكار نمىتوان كرد كه افراد نادرى هستند كه از مرگ به هيچ وجه وحشت ندارند و حتى با آغوش باز به استقبال آن مىشتابند اما تعداد آنها كم است و تعداد واقعى به مراتب كمتر از آنهايى است كه چنين ادعايى را دارند!
اكنون بايد ديد سرچشمه اين ترس و وحشت از كجاست؟
اصولا انسان از «عدم» و «نيستى» مىهراسد. از فقر مىترسد، چون نيستى ثروت است.
از بيمارى مىترسد، چون نيستى سلامت است. از تاريكى مىترسد، چون نور در آن نيست.
از بيابان خالى و گاهى از خانه خالى مىترسد، چون كسى در آن نيست.حتى از مرده مىترسد، چون روح ندارد.در صورتى كه از زنده همان شخص نمىترسيد! بنابر اين اگر انسان از مرگ مىترسد به خاطر اين است كه مرگ در نظر او «فناى مطلق» و نيستى همه چيز است. و اگر از زلزله و صاعقه و حيوان درنده وحشت دارد چون او را به فنا و نيستى تهديد مىكند . البته از نظر فلسفى، اين طرز روحيه چندان دور و بيراه نيست، زيرا انسان «هستى» است، و هستى با هستى آشناست، و جنس خود راهمچون كاه و كهرباست. اما با «نيستى» هيچ گونه تناسب و سنخيت ندارد، بايد از آن بگريزد، و فرار كند، چرا فرار نكند؟
ولى در اينجا يك سخن باقى مىماند و آن اينكه: همه اينها صحيح است اگر مرگ به معنى نيستى و فنا و پايان همه چيز تفسير شود، چيزى از آن وحشتناكتر نخواهد بود و آنچه درباره هيولاى مرگ گفتهاند كاملا به جا و به مورد است.
اما اگر مرگ، را همچون تولد جنين از مادر يك تولد ثانوى بدانيم، و معتقد باشيم با عبور از اين گذرگاه سخت، به جهانى گام مىگذاريم كه از اين جهان بسيار وسيعتر، پر فروغتر، آرامبخشتر و مملو از انواع نعمتهايى است كه در شرايط كنونى و در زندگى فعلى براى ما قابل تصور نيست، خلاصه اگر مرگ را نوع كاملتر و عاليترى از زندگى بدانيم كه در مقايسه با آن، اين زندگى كه در آن هستيم مرگ محسوب مىشود، در اين صورت مسلما چيز نفرت انگيز و وحشتناك و هيولا، نخواهد بود، بلكه در جاى خود دل انگيز و رؤيائى، زيبا و دوست داشتنى است.
زيرا اگر جسمى از انسان مىگيرد، بال و پرى به او مىبخشد كه بر فراز آسمان ناپيدا كرانه ارواح، با آن همه لطافت و زيبائى فوق حد تصور و خالى از هر گونه جنگ و نزاع و اندوه و غم، پرواز مىكند.
اينجاست كه چهره مطلب بكلى دگرگون مىشود و مسأله شكل ديگرى به خود مىگيرد كه هيچ شباهتى با شكل اول ندارد.بديهى است، آن كس كه چنين برداشتى از مسأله مرگ دارد هرگز نمىگويد مرگ بى حاصل، بدون دليل، و يا مثلا از طريق انتحار و خودكشى، دريچه به آنچنان عالمى است، بلكه او به استقبال مرگى پرشكوه مىشتابد كه در راه هدف و آرمان پاك و آميخته با قهرمانى و فداكارى و شهامت باشد، مرگى كه انسان را از تن در دادن به ذلت و هر گونه بدبختى به خاطر چند روز عمر بيشتر مىرهاند.
عامل ديگر وحشت از مرگ
جمعى ديگر نيز هستند كه از مردن وحشت دارند، نه به خاطر اينكه مرگ را به معنى فنا و نيستى مطلق تفسير كنند، و منكر زندگانى پس از آن باشند، بلكه به خاطر اينكه آنقدر پرونده اعمال خود را سياه و تاريك مىبينند، كه شكنجههاى طاقتفرسا و مجازاتهاى دردناك بعد از مرگ را گويا با چشم خود مشاهده مىكنند، و يا لااقل چنين احتمالى را مىدهند.
اينها نيز حق دارند از مرگ بترسند، زيرا به مجرمى مىمانند كه از پشت ميلههاى زندان آزاد شده و به سوى چوبه دار مىرود، البته آزادى خوب است، اما نه آزادى از زندان به سوى چوبه دار!
آزادى اينها هم از زندان بدن، يا زندان دنيا، نيز توأم با رفتن به سوى چوبه دار است، «دار» نه به معنى اعدام بلكه به معنى شكنجههايى بدتر از آن. اما آنها كه نه مرگ را فنا مىبينند، نه پرونده تاريك و سياه دارند، چرا از مرگ بترسند ! چرا از مرگ در راه هدفهاى پاك وحشت داشته باشند؟ چرا؟ ...
پديده مرگ همواره يكي از دغدغه هاي اصلي انسان در اين كره خاكي است. اينكه مرگ پايان حيات است يا آغاز حياتي جديد، همواره ذهن انسان را به خود مشغول ساخته و او را به تفكر و تأمل واداشته است.