از خطبه هاي اميرالمومنين علي عليه السلام (نهج البلاغه)
مترجم: دكتر سيد جعفر شهيدي
سپاس خدايي را كه سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگران شمردن نعمتهاي او ندانند، و كوشندگان، حقّ او را گزاردن نتوانند. خدايي كه پاي انديشه تيزگام در راه شناسايي او لنگ است، و سر فكرتِ ژرف رو به درياي معرفتش بر سنگ. صفتهاي او تعريف ناشدني است و به وصف در نيامدني، و در وقت ناگنجيدني، و به زماني مخصوص نابودني. به قدرتش خلايق را بيافريد، و به رحمتش بادها را بپرا كنيد، و با خرسنگها لرزه زمين را در مهار كشيد. سرلوحه دين شناختن اوست؛ و درست شناختن او، باور داشتن او؛ و درست باور داشتن او، يگانه انگاشتن او؛ و يگانه انگاشتن، او را بسزا اطاعت نمودن؛ و بسزا اطاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن.
بوده و هست، از نيست به هستي درنيامده است. با هر چيز هست، و همنشين و يار آن نيست، و چيزي نيست كه از او تهي است. هر چه خواهد پديد آرد، و نيازي به جنبش و وسيلت ندارد. از ازل بيناست و تا به ابد يكتاست، دمسازي نداشته است تا از آن جدا افتد و بترسد، كه تنهاست.
آفرينش را آغاز كرد و آفريدگان را به يكبار پديد آورد، بي آنكه انديشه اي به كار برد، يا از آزمايشي سودي بردارد، يا جنبشي پديد آرد يا پتياره اي2 را به خدمت گمارد. از هر چيز بهنگام بپرداخت، و اجزاي مخالف را با هم سازوار ساخت، و هر طبيعت را اثري بداد و آن اثر را در ذات آن نهاد. از آن پيش كه بيافريند به آفريندگان دانا بود، و بر آغاز و انجامشان بينا، و با سرشت و چگونگي آنان آشنا.
سپس خداي پاك فضاهاي شكافته و كرانه هاي كافته3 و هواي به آسمان و زمين راه يافته را پديد آورد، و در آن آبي روان كرد. آبي كه موج هاي آن يكديگر را مي شكست، و هر يك بر ديگري مي نشست. آب را بر پشت بادي نهاد سخت وزنده و هر پايداري را در هم شكننده. باد را بفرمود تا آب را باز دارد و فروسو آمدنش نگذارد و در آن مرز بماند. هواي شكافته در زير باد به جريان، و آب جهنده بر بالاي آن روان. سپس بادي نازا4 آفريد تا پياپي و سخت بوزيد، از برخاستنگاهي دور و ناپديد. باد را بفرمود تا آب خروشنده را بگرداند و موج دريا را برانگيزاند. باد چنانكه گويي مَشكي را مي جنباند يا در فضايي تهي مي راند، سر آب را به پايان آن برد و جنبندة آن را به آرام آن رساند تا آنكه كوهه ها از بر، و كفها بر سرآورد، پس خدا آن كف را فراخ هوا و گسترده فضا بالا كرد، و از آن هفت آسمان برآورد. فرودين آسمان موجي از سيلان بازداشته، زَبَرين سقفي محفوظ، بلند و افراشته، بي هيچ ستون بالا رفته و بر پا، و بي ميخ و طناب، استوار و برجا. پس آسمانها را به ستاره هاي رخشان و كوكب هاي تابان بياراست، و بفرمود تا خورشيد فروزان و ماه تابان، در چرخِ گردان وطارَم سبك گذران و آسمان پر ستاره روان، به گردش برخاست.
سپس ميان آسمانهاي زبرين را بگشود و از گونه گون فرشتگانش پُر نمود: گروهي از آنان در سجده اند و ركوع نمي گزارند، و گروهي در ركوعند و ياراي ايستادن ندارند. گروهي ايستاده و صف ناگسسته، و گروهي بي هيچ ملالت لب از تسبيح نابسته. نه خواب دارند و نه بيهوشي، نه سستي گيرند و نه فراموشي؛ و گروهي از آنان امينانِ وحيِ اويند، كه كلام خدا را به پيامبرانش مي رسانند،و قضاي الهي را بر مردمان مي رانند؛ و گروهي نگاهبان بندگان اويند و دربانان درهاي جنان او؛ و گروهي از آنان پايهاشان پايدار در زمين است، و گردنهاشان برگذشته از آسمانِ برين. تنومندي و ستبريشان از حد برون است، و دوشهاشان براي برداشتن عرش، متناسب و موزون.
ديده ها از هيبت برهم و پَرها به خود فراهم. در پسِ حجاب عزّت و پرده هاي قدرت مستور- و دست نامحرمان از ساحت قدس آنان دور- . نه براي پروردگار در وهم خود صورتي انگارند، و نه صفتهاي او را چون صفتهاي آفريدگان پندارند. نه او را در مكاني دانند،و نه وي را همانندي شناسند و بدان اشارت رانند.
پس پاك خداي با عظمت، از زمين گونه گون طبيعت خاكي فراهم كرد، از زمين نرم و ناهموار و از شيرين آن و از نمكزار. بر آن خاك، آب ريخت تا پاك شد، و با تري محبتش بياميخت تا چسبناك شد. پس صورتي از آن پديد آورد، با اندامهاي بايسته، و عضوهاي جدا و به يكديگر پيوسته. آن را بخشكانيد تا يك لَخت شد و زمانيش بداشت تا سخت شد، چنانكه اگر بادي بدان مي وزيد بانگش به گوش مي رسيد. پس از دَمِ خود در آن دميد تا به صورت انساني گرديد: خداوند ذهنها، كه آن ذهنها را به كار گيرد، و انديشه اي كه تصرف او را پذيرد. با دست و پايي در خدمت او و اعضايي در اختيار و قدرت او. با دانشي كه بدان حق را از باطل جدا كردن داند، و مزه ها و بويها و رنگها و ديگر چيزها را شناختن تواند. آميخته با طبيعت هاي متضاد و سركش و آميزه هاي با هم ناخوش، گرم با سرد درآميخته و تري بر خشكي ريخته- و حيرت همه را برانگيخته- . پس، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا كنند و عهدي را كه پذيرفته اند وفا كنند5. سجده او را از بن دندان بپذيرند، خود را خوار و او را بزرگ گيرند؛ و فرمود:
«آدم را سجده كنيد اي فرشتگان! فرشتگان به سجده افتادند جز شيطان6» كه ديده معرفتش از رشك تيره شد و بدبختي بر او چيره، خلقت آتش را ارجمند شمرد و بزرگ مقدار و آفريده از خاك را پست و خوار، پس خدايش مهلت بخشيد كه خشم را سزاوار بود، و كامل شدن بلا و آزمايش را در خور و بكار، و وفاي به وعده را- چه كسي كند چون پروردگار!- و پروردگار فرمود: «همانا تو از واپس افكندگاني كه تا رسيدن رستاخيز بماني7.»
پس خداي سبحان آدم را در خانه اي آرام داد، جايگاهي در امان و بي بيم، با زندگي فراخ و پر نعيم، و او را از شيطان بترسانيد كه دشمني است لئيم. اما دشمن او بر نمي تافت كه آدم با نيكوكاران در بهشت به سر برد، كوشيد تا او را از راه به در بَرَد. او را بفريفت تا يقين را به گمان فروخت و آتش دو دلي بَر و بار عزم او را بسوخت. شادماني بداد و بيم خريد، فريب خورد و پشيماني كشيد. سپس خداي سبحان درِ توبه را به روي او گشاد، و كلمه رحمت بر زبان او نهاد، و بدو وعده بازگشت به جنّت داد؛ و او را بدين سراي فرود آورد كه خانه رنج و امتحان است و زادن فرزندان؛ و خداي سبحان از فرزندان او پيامبراني گزيد، و از آنان بزبان وحي پيمان ستد- و هر پيامبر آنرا شنيد- كه امانتِ او نگاه دارد و حكم خدا را به ديگران برساند، و اين هنگامي بود كه بيشتر آفريدگان از فطرت خويش بگرديدند و طومار عهد درنَوَرديدند، حقّ او را نشناختند و برابر او خداياني ساختند. شيطانها آنان را از خداشناسي به گمراهي كشيدند، و پيوندشان را با پرستش خدا بُريدند.
پس رسولانش را در ميانشان گمارد، و پيغمبرانش را پياپي فرستاد، تا از آنان بخواهند حقّ ميثاق فطرت را بگزارند، و نعمتي را كه فراموششان شده به يادشان آرند و با رساندن حكم خدا، جاي عذري برايشان نگذارند و گنجينه هاي خرد را برايشان بگشايند و آيت هاي به اندازه را بر آنان بنمايند. از آسماني بالا برده و زميني زيرشان گسترده، و آنچه بدان زنده اند و چسان مي ميرندو ناپاينده اند، و بيماريهاي پيركننده و بلاهاي پياپي رسنده، و هيچگاه نبود كه خدا آفريدگان را بي پيامبر بدارد، يا كتابي در دسترس آنان نگذارد، يا حجتي برآنان نگمارد، يا از نشان دادن راه راست دريغ دارد. پيامبران كه اندك بودند و مخالفشان بسيار، و در دام شيطان گرفتار، در كار خويش در نماندند -و دعوت حق را به مردم رساندند-. گاه پيامبر پيشين نام پيامبر پس از خود را شنفته، و گاه وصف پيامبر پسين را به امت خويش گفته. زمان، اينچنين گذري شد، و روزگار سپري. پدران رفتند و پسران جاي آنان را گرفتند تا آنكه خداي سبحان محمد (ص) را پيامبري داد تا دور رسالت را به پايان رساند و وعده حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوت او به مُهرِ پيامبران ممهور8، و نشانه هاي او در كتاب آنان مذكور، و مقدم او بر همه مبارك و موجب سرور؛ حالي كه مردم زمين هر دسته به كيشي گردن نهاده بودند، و هر گروه پي خواهشي افتاده، و در خدمت آييني ايستاده؛ يا خدا را همانند آفريدگان دانسته، يا صفتي كه سزاي او نيست بدو بسته، يا به بتي پيوسته و از خدا گسسته. پروردگار، آنان را بدور از گمراهي به رستگاري كشاند و از تاريكي ناداني رهاند.
سپس ديدار خود را براي محمد (ص) گزيد- و جوار خويش او را پسنديد- و از اين جهانش رهانيد. او را نزد خود برد تا در فردوس اعلي نشيند، و بيش سختي اين جهان نبيند:
پس بزرگوارانه او را ديدار ارزاني داشت و او ميراثي كه پيامبران مي نهند براي شما گذاشت، چه آنان امت خويش را وانگذارند مگر با نشان دادن راهي روشن و نشانه اي معيّن:
كتاب پروردگار در دسترس شماست، حلال و حرام آن پيداست، واجب و مستحب آن هويداست، ناسِخ9 و منسوخش10 روشن، رخصت11 و عزيمت12 آن معيّن، خاص و عامش معلوم، پند و مثلهايش مفهوم، مطلق13و مقيّدش14 پديدار، محكم15 و متشابهش16 آشكار، مجمل17 آن تفسير شده، و نامفهومش تعبير شده،از حكمي كه بدانند و انجام دادني است، و آنچه ندانند و واگذاردني است؛ حكمي است وجوب آن در قرآن معيّن، و نسخ آن در سنت مبرهن؛ و حكمي كه سنت گويد بايد، و كتاب رخصت دهد كه ترك آن شايد؛18 و حكمي كه در وقتي خاص بر مكلف نوشته است، و چون وقتش سپري شد تكليف هشته است؛ و حرامهايي ناهمسان، با كيفرهايي سخت و يا آسان؛ گناهي بزرگ كه كيفرش آتش آن جهان است، و گناهي خرد كه براي توبه كننده اميد غفران است، يا آنچه مقبول، ميان دشوار و آسان است.
با اندكي تلخيص
پاورقي1- اين خطبه به احتمال قوي در فاصله سال هاي38-40 ه.ق در كوفه القا شده است.
2- همامه، كه آن را پتياره معني شده واژه اي است آرامي، و با ريشه (همّ) عربي ارتباطي ندارد. همامه در باور مانويان روح شرّ است.
3- شكافته.
4- باد عقيم يا نازا، بادي است كه نه ابر باران دار به همراه دارد، و نه درختان را به بار آرد.
5- عهدي كه خدا با آنان كرد. كه چون آدم را آفريدم او را سجده كنيد.
6- از آيه34 سوره بقره.
7- حجر:37 و38.
8- از واژه مُهر فارسي فعل ساخته شده، و حتي در فرهنگهاي عربي متأخّر راه يافته است. ممهور بخاطر شهرتي كه در سده هاي اخير يافته استعمال آن بي عيب شناخته مي شود.
9- آيه اي كه مدلول آن حكم شرعي تثبيت شده را بردارد.
10- حكمي تثبيت شده كه با مدلول آيه اي برداشته شود.
11- احكامي است كه مكلف تواند از آن بگذرد و به جا نياورد.
12- مقابل رخصت است و بعضي از اصوليان عزيمت را عبارت از واجب و حرام دانند، و بعضي آن را بر احكام پنجگانه: واجب، مستحب، حرام، مكروه و مباح حمل كنند و به عقيده بعضي احكام كلي است كه شامل همه مكلفان است.
13- حكمي كه بدون قيد بر موضوعي تعلق گيرد يا لفظي كه قابليت انطباق بر همه افرادي كه تحت مفهوم آن لفظند، داشته باشد.
14- مقابل مطلق، لفظي كه بر همه مصداقها منطبق نشود.
15- آيه اي كه معني آن آشكار باشد و احتمال معني ديگر در آن نرود.
16- آيه اي كه معني آن به وسيله قرينه روشن گردد.
17- لفظي كه دلالتش بر معني مقصود روشن نباشد.
18- ابن ابي الحديد نويسد: مانند روزه عاشورا و نيز چون نماز خواندن در آغاز، رو به بيت المقدس.
مترجم: دكتر سيد جعفر شهيدي
سپاس خدايي را كه سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگران شمردن نعمتهاي او ندانند، و كوشندگان، حقّ او را گزاردن نتوانند. خدايي كه پاي انديشه تيزگام در راه شناسايي او لنگ است، و سر فكرتِ ژرف رو به درياي معرفتش بر سنگ. صفتهاي او تعريف ناشدني است و به وصف در نيامدني، و در وقت ناگنجيدني، و به زماني مخصوص نابودني. به قدرتش خلايق را بيافريد، و به رحمتش بادها را بپرا كنيد، و با خرسنگها لرزه زمين را در مهار كشيد. سرلوحه دين شناختن اوست؛ و درست شناختن او، باور داشتن او؛ و درست باور داشتن او، يگانه انگاشتن او؛ و يگانه انگاشتن، او را بسزا اطاعت نمودن؛ و بسزا اطاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن.
بوده و هست، از نيست به هستي درنيامده است. با هر چيز هست، و همنشين و يار آن نيست، و چيزي نيست كه از او تهي است. هر چه خواهد پديد آرد، و نيازي به جنبش و وسيلت ندارد. از ازل بيناست و تا به ابد يكتاست، دمسازي نداشته است تا از آن جدا افتد و بترسد، كه تنهاست.
آفرينش را آغاز كرد و آفريدگان را به يكبار پديد آورد، بي آنكه انديشه اي به كار برد، يا از آزمايشي سودي بردارد، يا جنبشي پديد آرد يا پتياره اي2 را به خدمت گمارد. از هر چيز بهنگام بپرداخت، و اجزاي مخالف را با هم سازوار ساخت، و هر طبيعت را اثري بداد و آن اثر را در ذات آن نهاد. از آن پيش كه بيافريند به آفريندگان دانا بود، و بر آغاز و انجامشان بينا، و با سرشت و چگونگي آنان آشنا.
سپس خداي پاك فضاهاي شكافته و كرانه هاي كافته3 و هواي به آسمان و زمين راه يافته را پديد آورد، و در آن آبي روان كرد. آبي كه موج هاي آن يكديگر را مي شكست، و هر يك بر ديگري مي نشست. آب را بر پشت بادي نهاد سخت وزنده و هر پايداري را در هم شكننده. باد را بفرمود تا آب را باز دارد و فروسو آمدنش نگذارد و در آن مرز بماند. هواي شكافته در زير باد به جريان، و آب جهنده بر بالاي آن روان. سپس بادي نازا4 آفريد تا پياپي و سخت بوزيد، از برخاستنگاهي دور و ناپديد. باد را بفرمود تا آب خروشنده را بگرداند و موج دريا را برانگيزاند. باد چنانكه گويي مَشكي را مي جنباند يا در فضايي تهي مي راند، سر آب را به پايان آن برد و جنبندة آن را به آرام آن رساند تا آنكه كوهه ها از بر، و كفها بر سرآورد، پس خدا آن كف را فراخ هوا و گسترده فضا بالا كرد، و از آن هفت آسمان برآورد. فرودين آسمان موجي از سيلان بازداشته، زَبَرين سقفي محفوظ، بلند و افراشته، بي هيچ ستون بالا رفته و بر پا، و بي ميخ و طناب، استوار و برجا. پس آسمانها را به ستاره هاي رخشان و كوكب هاي تابان بياراست، و بفرمود تا خورشيد فروزان و ماه تابان، در چرخِ گردان وطارَم سبك گذران و آسمان پر ستاره روان، به گردش برخاست.
سپس ميان آسمانهاي زبرين را بگشود و از گونه گون فرشتگانش پُر نمود: گروهي از آنان در سجده اند و ركوع نمي گزارند، و گروهي در ركوعند و ياراي ايستادن ندارند. گروهي ايستاده و صف ناگسسته، و گروهي بي هيچ ملالت لب از تسبيح نابسته. نه خواب دارند و نه بيهوشي، نه سستي گيرند و نه فراموشي؛ و گروهي از آنان امينانِ وحيِ اويند، كه كلام خدا را به پيامبرانش مي رسانند،و قضاي الهي را بر مردمان مي رانند؛ و گروهي نگاهبان بندگان اويند و دربانان درهاي جنان او؛ و گروهي از آنان پايهاشان پايدار در زمين است، و گردنهاشان برگذشته از آسمانِ برين. تنومندي و ستبريشان از حد برون است، و دوشهاشان براي برداشتن عرش، متناسب و موزون.
ديده ها از هيبت برهم و پَرها به خود فراهم. در پسِ حجاب عزّت و پرده هاي قدرت مستور- و دست نامحرمان از ساحت قدس آنان دور- . نه براي پروردگار در وهم خود صورتي انگارند، و نه صفتهاي او را چون صفتهاي آفريدگان پندارند. نه او را در مكاني دانند،و نه وي را همانندي شناسند و بدان اشارت رانند.
پس پاك خداي با عظمت، از زمين گونه گون طبيعت خاكي فراهم كرد، از زمين نرم و ناهموار و از شيرين آن و از نمكزار. بر آن خاك، آب ريخت تا پاك شد، و با تري محبتش بياميخت تا چسبناك شد. پس صورتي از آن پديد آورد، با اندامهاي بايسته، و عضوهاي جدا و به يكديگر پيوسته. آن را بخشكانيد تا يك لَخت شد و زمانيش بداشت تا سخت شد، چنانكه اگر بادي بدان مي وزيد بانگش به گوش مي رسيد. پس از دَمِ خود در آن دميد تا به صورت انساني گرديد: خداوند ذهنها، كه آن ذهنها را به كار گيرد، و انديشه اي كه تصرف او را پذيرد. با دست و پايي در خدمت او و اعضايي در اختيار و قدرت او. با دانشي كه بدان حق را از باطل جدا كردن داند، و مزه ها و بويها و رنگها و ديگر چيزها را شناختن تواند. آميخته با طبيعت هاي متضاد و سركش و آميزه هاي با هم ناخوش، گرم با سرد درآميخته و تري بر خشكي ريخته- و حيرت همه را برانگيخته- . پس، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا كنند و عهدي را كه پذيرفته اند وفا كنند5. سجده او را از بن دندان بپذيرند، خود را خوار و او را بزرگ گيرند؛ و فرمود:
«آدم را سجده كنيد اي فرشتگان! فرشتگان به سجده افتادند جز شيطان6» كه ديده معرفتش از رشك تيره شد و بدبختي بر او چيره، خلقت آتش را ارجمند شمرد و بزرگ مقدار و آفريده از خاك را پست و خوار، پس خدايش مهلت بخشيد كه خشم را سزاوار بود، و كامل شدن بلا و آزمايش را در خور و بكار، و وفاي به وعده را- چه كسي كند چون پروردگار!- و پروردگار فرمود: «همانا تو از واپس افكندگاني كه تا رسيدن رستاخيز بماني7.»
پس خداي سبحان آدم را در خانه اي آرام داد، جايگاهي در امان و بي بيم، با زندگي فراخ و پر نعيم، و او را از شيطان بترسانيد كه دشمني است لئيم. اما دشمن او بر نمي تافت كه آدم با نيكوكاران در بهشت به سر برد، كوشيد تا او را از راه به در بَرَد. او را بفريفت تا يقين را به گمان فروخت و آتش دو دلي بَر و بار عزم او را بسوخت. شادماني بداد و بيم خريد، فريب خورد و پشيماني كشيد. سپس خداي سبحان درِ توبه را به روي او گشاد، و كلمه رحمت بر زبان او نهاد، و بدو وعده بازگشت به جنّت داد؛ و او را بدين سراي فرود آورد كه خانه رنج و امتحان است و زادن فرزندان؛ و خداي سبحان از فرزندان او پيامبراني گزيد، و از آنان بزبان وحي پيمان ستد- و هر پيامبر آنرا شنيد- كه امانتِ او نگاه دارد و حكم خدا را به ديگران برساند، و اين هنگامي بود كه بيشتر آفريدگان از فطرت خويش بگرديدند و طومار عهد درنَوَرديدند، حقّ او را نشناختند و برابر او خداياني ساختند. شيطانها آنان را از خداشناسي به گمراهي كشيدند، و پيوندشان را با پرستش خدا بُريدند.
پس رسولانش را در ميانشان گمارد، و پيغمبرانش را پياپي فرستاد، تا از آنان بخواهند حقّ ميثاق فطرت را بگزارند، و نعمتي را كه فراموششان شده به يادشان آرند و با رساندن حكم خدا، جاي عذري برايشان نگذارند و گنجينه هاي خرد را برايشان بگشايند و آيت هاي به اندازه را بر آنان بنمايند. از آسماني بالا برده و زميني زيرشان گسترده، و آنچه بدان زنده اند و چسان مي ميرندو ناپاينده اند، و بيماريهاي پيركننده و بلاهاي پياپي رسنده، و هيچگاه نبود كه خدا آفريدگان را بي پيامبر بدارد، يا كتابي در دسترس آنان نگذارد، يا حجتي برآنان نگمارد، يا از نشان دادن راه راست دريغ دارد. پيامبران كه اندك بودند و مخالفشان بسيار، و در دام شيطان گرفتار، در كار خويش در نماندند -و دعوت حق را به مردم رساندند-. گاه پيامبر پيشين نام پيامبر پس از خود را شنفته، و گاه وصف پيامبر پسين را به امت خويش گفته. زمان، اينچنين گذري شد، و روزگار سپري. پدران رفتند و پسران جاي آنان را گرفتند تا آنكه خداي سبحان محمد (ص) را پيامبري داد تا دور رسالت را به پايان رساند و وعده حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوت او به مُهرِ پيامبران ممهور8، و نشانه هاي او در كتاب آنان مذكور، و مقدم او بر همه مبارك و موجب سرور؛ حالي كه مردم زمين هر دسته به كيشي گردن نهاده بودند، و هر گروه پي خواهشي افتاده، و در خدمت آييني ايستاده؛ يا خدا را همانند آفريدگان دانسته، يا صفتي كه سزاي او نيست بدو بسته، يا به بتي پيوسته و از خدا گسسته. پروردگار، آنان را بدور از گمراهي به رستگاري كشاند و از تاريكي ناداني رهاند.
سپس ديدار خود را براي محمد (ص) گزيد- و جوار خويش او را پسنديد- و از اين جهانش رهانيد. او را نزد خود برد تا در فردوس اعلي نشيند، و بيش سختي اين جهان نبيند:
پس بزرگوارانه او را ديدار ارزاني داشت و او ميراثي كه پيامبران مي نهند براي شما گذاشت، چه آنان امت خويش را وانگذارند مگر با نشان دادن راهي روشن و نشانه اي معيّن:
كتاب پروردگار در دسترس شماست، حلال و حرام آن پيداست، واجب و مستحب آن هويداست، ناسِخ9 و منسوخش10 روشن، رخصت11 و عزيمت12 آن معيّن، خاص و عامش معلوم، پند و مثلهايش مفهوم، مطلق13و مقيّدش14 پديدار، محكم15 و متشابهش16 آشكار، مجمل17 آن تفسير شده، و نامفهومش تعبير شده،از حكمي كه بدانند و انجام دادني است، و آنچه ندانند و واگذاردني است؛ حكمي است وجوب آن در قرآن معيّن، و نسخ آن در سنت مبرهن؛ و حكمي كه سنت گويد بايد، و كتاب رخصت دهد كه ترك آن شايد؛18 و حكمي كه در وقتي خاص بر مكلف نوشته است، و چون وقتش سپري شد تكليف هشته است؛ و حرامهايي ناهمسان، با كيفرهايي سخت و يا آسان؛ گناهي بزرگ كه كيفرش آتش آن جهان است، و گناهي خرد كه براي توبه كننده اميد غفران است، يا آنچه مقبول، ميان دشوار و آسان است.
با اندكي تلخيص
پاورقي1- اين خطبه به احتمال قوي در فاصله سال هاي38-40 ه.ق در كوفه القا شده است.
2- همامه، كه آن را پتياره معني شده واژه اي است آرامي، و با ريشه (همّ) عربي ارتباطي ندارد. همامه در باور مانويان روح شرّ است.
3- شكافته.
4- باد عقيم يا نازا، بادي است كه نه ابر باران دار به همراه دارد، و نه درختان را به بار آرد.
5- عهدي كه خدا با آنان كرد. كه چون آدم را آفريدم او را سجده كنيد.
6- از آيه34 سوره بقره.
7- حجر:37 و38.
8- از واژه مُهر فارسي فعل ساخته شده، و حتي در فرهنگهاي عربي متأخّر راه يافته است. ممهور بخاطر شهرتي كه در سده هاي اخير يافته استعمال آن بي عيب شناخته مي شود.
9- آيه اي كه مدلول آن حكم شرعي تثبيت شده را بردارد.
10- حكمي تثبيت شده كه با مدلول آيه اي برداشته شود.
11- احكامي است كه مكلف تواند از آن بگذرد و به جا نياورد.
12- مقابل رخصت است و بعضي از اصوليان عزيمت را عبارت از واجب و حرام دانند، و بعضي آن را بر احكام پنجگانه: واجب، مستحب، حرام، مكروه و مباح حمل كنند و به عقيده بعضي احكام كلي است كه شامل همه مكلفان است.
13- حكمي كه بدون قيد بر موضوعي تعلق گيرد يا لفظي كه قابليت انطباق بر همه افرادي كه تحت مفهوم آن لفظند، داشته باشد.
14- مقابل مطلق، لفظي كه بر همه مصداقها منطبق نشود.
15- آيه اي كه معني آن آشكار باشد و احتمال معني ديگر در آن نرود.
16- آيه اي كه معني آن به وسيله قرينه روشن گردد.
17- لفظي كه دلالتش بر معني مقصود روشن نباشد.
18- ابن ابي الحديد نويسد: مانند روزه عاشورا و نيز چون نماز خواندن در آغاز، رو به بيت المقدس.