در غبار غربتی بی هم زبان ، در حصار وحشتی نا مهربان ،
در هجوم درد بی گاه و نهان ، هم زبانی تازه از راه آمده ...
آمده تا قصه پردازی کند ، خاطرم را باز نوسازی کند .
دیرگاهی بود فکرم مرده بود ، در سکوت خویش خوابم برده بود
آمدی شب را پراندی از سرم ، فرصت پرواز دادی بر پرم .
ای گرامی مقصد پرواز من ، محرم خلوت سرای راز من ،
عقده ی دل را کنون وا میکنم ، گوش کن آرام نجوا میکنم ...
گریه های بی صدا را گوش کن ، گوش کن این شکوه ها را گوش کن !
ای صفای آب در یک ظهر داغ ، عشق بر لوح دلت یک مهر داغ ،
در نگاهت غم خیال انگیزتر ، چشم تو از چشم من لبریزتر ...
دوست دارم بعد از این نیت کنم ، با تو احساس صمیمیت کنم .
قصه هایم را تحمل کرده ای ،زود در باغ دلم گل کرده ای ،
در هجوم شکوه کوتاه آمدی ، صبر کردی با دلم راه آمدی !
با تو دل را اهل سازش میکنم ، غصه را گرم نوازش میکنم ،
سینه را از کینه خالی میکنم ، خویش را حالی به حالی میکنم !
آشنای صبح و شامم روی توست ، بهترین بو در مشامم بوی توست ،
با تو شورانگیز حتی شوکران ، خاطرت معنایی از با بهتران .
خاطرت روح مرا تسخیر کرد ، یاد تو چشم و دلم را سیر کرد ،
حس نمودی درد شیرین مرا ، باز کردی بغض دیرین مرا ،
خشک بودم تا تو لبخندم زدی ، با درخت سبز پیوندم زدی ،
تو حریف حرفهایم نیستی ، چون نمیدانی برایم چیستی ...!!!
گرچه غم همواره در جان من است ، روز و شب ناخوانده مهمان من است ،
هر شبی نقش آفرینی میکند ، در دل من شب نشینی میکند .
باز هم دل را ز غم پر میکند ، از غم اظهار تشکر میکند ،
چون نیازت با غم آید در دلم ، تا تو را دارم چه غم دارم ز غم ... !!
خوب شد تا درد دل کردیم ما ، تازه فهمیدیم که هم دردیم ما !
با من اکنون خویش را فریاد کن ، هر کجا هستی مرا هم یاد کن ...
هر کجا هستی مرا هم یاد کن ...